عشق انالحق زد و عشق به دفتر رسید 313-045

 

عشق انالحق زد و

عشق به دفتر رسید

***

آنکه دلم  را ربود

دلبر جانانه  بود

قلب و دلم را،  گشود

ساقی میخانه بود

عشق،  بجانم سرود

لیلی مستانه بود

شور دلم  را  فزود

آتش خمخانه  بود

دلبر جانانه،  من

سا قی میخانه،  من

لیلی مستانه،  من

آتش وخمخانه ، من

من به افق سر زدم

هم،  ز افق پر زدم

چشم چو بر هم زدم

بال بر آتش زدم

بی سر و بی تن شدم

شاهد و ایمن شدم

عشق زده بر تنم

بی هش و بی من شدم

روز ازل آمدم

علقه و بی من بدم

روز ابد میروم

علقه به عنقا روم

من نه به خود آمدم

هم نه به خود می روم

نا مده من بوده ام

سوی خود م میروم

عشق مرا یار شد

گنجه اسرار شد

یک نفس اندر دلم

بارش انوار شد

نور ز قلبم جهید

خاموشی از تن پرید

عقل چو خود را بدید

عشق شد اندر مزید

من، دلم و  د لبرم

قائد و هم  رهبرم

ساقی  ام و کوثرم

باده و هم سا غرم

رند و خراباتی ام

مستم و هم ساقی ام

فانی ام و  باقی ام

با خبر از مافی ام

آنچه ندانی منم

لای زمانی  زنم

نور به جان می تنم

قاف مکانی منم

من خبر از جان دهم

هم می و هم نان دهم

مژده ز ر حمان دهم

کفر به ایمان دهم

عقل ز "لا"،  پاره کن

غم ز "الا"،  چاره کن

یک نفس،  اندر دلت

"هوی" بزن،  ناله کن

"هوی"،  تو را یار شد

ناله تو را "نای" شد

نای تو قلبت بدید

عشق، تو را "های" شد

"های" به لبها رسید

لب ،ز لبت وا رهید

عشق، انالحق  زدو

عشق،  به دفتر رسید

عشق، ز دفتر ببر

مشق نکن، خط نبر

قلب و دلت چاره کن

بر سر کافر، مپر

دین تو و، کفر او

این همه" من من" نکن

گر تو بحق،  حق شدی

هوی بزن،  ناله کن

"هوی" تو را، یار شد

ناله،  تو را" نای"  شد

نای تو،  قلبت بدید

عشق،  تو را "های" شد

"های"،  به لبها رسید

لب زلبت ، وا رهید

عشق،  انالحق زدو

قصه، به آخر رسید

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

 

http://s2.picofile.com/file/7961658595/313_45.jpg

 

 

http://s5.picofile.com/file/8112854326/313_0045.jpg

 

 


تا عشق تو دارم , دل من پیر نگردد 313-026

 

تا عشق تو دارم , دل من پیر نگردد


***

رفت از بر من،

آنکه، مرا

روح و روان است

آهی،  به دلم ماندو

" رخ "ام،

"اشک "کشان است

او چشم ودلم گشت و ،

"رخ"ا ش،

مهر نهان است

او دلبر من گشت و،

"دل"ا ش،

صورت جان است

تا گریه کند چشم و

دلم اشک بنوشد

غیر از رخ تو،

روح وتنم ،

جامه نپوشد

تا مهر تو نوشم،

دل من تیره نگردد

تا عشق تو دارم،

دل من،  پیر نگردد

ای ساقی جانانه ،

منم، باده فروشم

تا می نفروشی ،

به خدا ، باده ننوشم

تا می نخورم از تو،

مستانه نگردم

تا عشق تو دارم ،

پی میخانه چه گردم !

بر چهره من ،

شور رخ یار،

که دیده است؟

بر قطره اشکم،

غم دلدار ،

که دیده است ؟

دل در طلبت ،

مویه کنان،

جان و تنم شست

مهرت به دلم آمد و

هی ، قلب مرا سفت

بر پرده قلبم بنشین،

جامه دریده ست

بر حفره دل،

کن نگهی،

رنگ پریده ست

ای ساغر و پیمانه،

مرا می ده و نوشم

ای می به تنم جان ،

ز چه رو باده ننوشم

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s4.picofile.com/file/7940251933/313_26.jpg

http://s5.picofile.com/file/8112691626/313_0026.jpg

 


بساط عشق می چینم 313-034

بساط عشق می چینم


****

سفر کردم،

سوی یارم

ز احوالش

خبر گیرم

کمان ابروی او،

دیدم

به زه کرده،

دل و دینم

نگاهش را،

کمین کردم

ز اشکم،

دیده" زین" کردم

ز لبها،

" بوسه" بر چیدم

دلم را،

کرده "زنجیر"ام

به خاموشان گیسویش

بگردیدم،

که" مه"  گیرم

چو، قرص ماه او دیدم

تو گویی ،

من به" نخجیر"ام

نشاندم دل،

به دام او

که در مهرش،

وطن گیرم

چو در مهرش،

نشستم من

نه دل ماندو،

نه آن دینم

کنون من ،

بی دل و دینم

بساط عشق،

می چینم

سرم از پا،

 نمی دانم

نه در روم  و،

نه در چینم

کنون،

در تخت و بالینم

لبالب ،

بوسه می چینم

به چشم مست و

خمارش

دمادم ،

غمزه می بینم

ز بس،

عاشق کش است یارم

حریفان،

رفته می بینم

ز بخت و

کام شیرینم

ز کویش

نغمه می چینم

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

 

http://s3.picofile.com/file/7947226555/313_34.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8112498892/313_0034.jpg

 


از عدم آرم شراب عشق را313-101

از عدم آرم شراب عشق را


***

مست مستم ساقیا ,*

 پیمانه کو*

آن شراب دلبر و مستانه,*

  کو

مست مستم ساقیا,*

 جامی دگر*

تا بمانم مطرب و فرزانه ,*

 کو

*من در این سر ,

مستم و دیوانه ام

*اندراین بر ,

زعاقلان بیگانه ام*

بلبلم,  

*صاحب دلم , فرزانه ام

شعله ام , شمعم, *

گلم, پروانه ام*

عاشقم بر*

 عشق این دیوانه ها*

شاهدم بر*

 نور این فرزانه ها*

ساقی ام من*

 بر در  میخانه ها*

باقی ام  بر *

*ساغر و پیمانه ها

عاقلان, *

دیوانه ها عاشق کش اند*

عاشقان را*

با دم عشق می کشند*

چون که عاشق کشته شد*

در دام عشق*

زان پس او را*

تا ثریا می کشند*

در ثریا*

عاشقان کی مرده اند*

عشق را با خود*

مصلا برده اند*

آن مصلی*

 جز صلات عشق نیست*

جملگی در عشق*

آنجا زنده اند*

هر که در عشق زنده شد*

 جانانه است*

عشق گشت و,*

 دلبری فرزانه است.*

عاشق و معشوق ها*

عشق اند و بس*

  عشق  آغاز ی ست*

 کو پایانه است*

عشق در پایانه ,*

مستی می کند*

عاشقان را*

غرق هستی میکند*

زان پس اندر موج  هستی*

 خویش را*

لخت و عریان, خود*

* دو دستی می کند

*لخت و عریان گشته

وانگه, نیست را*

روشنا *

در لام هستی می کند*

من عدن را*

دیده ام در روشنا*

عشق را عریان و*

لخت اش ربنا*

از عدم آرم*

شراب عشق را*

می فشانم

*در دهانی آشنا

بشکنید شیرین دهانان*

بشکنید*

عشق نوشید*

موج غم را بشکنید*

غصه هاتان*

قصه و افسانه است*

جام می  گیرید و*

جامه بفکنید*

سوی عشق آیید*

در بزم عدم*

لخت و عریان*

عشق نوشید, دم به دم*

حوریان و آن غلامان

*در عدم

فارغ اند از

هست و نیس و*

بیش و کم*

فارغ از این نفخه ها*

حوری شوید*

فارغ از این لحظه ها*

نوری شوید*

فارغ از این*

عقل زنبوری و غم*

 شاهد آن "لا" ی*

ذوالنوری شوید*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

24/9/91

Search rroshanaa on google

http://s1.picofile.com/file/8101990842/313_101.jpg

http://s5.picofile.com/file/8112361176/313_0101.jpg

 


"ماه رخم" مشتری ست، بنده آگاه را 313-099

"ماه رخم" مشتری ست،

بنده  آگاه را


***

باده نشینان عشق،*

 با دم روح القدس،*

، *بی نفس و صافی اند

*ذره آگاه را

 عشق حریف می است،*

ساقی نای و نی است*

نی لبکان راوی اند،*

*شرحه در گاه را

مطرب عشق *

مست نیست*

خسته *

*از این دست نیست

رند هزار دست خوان*

نفخه آگاه را*

بی نفسم ،*

با نفس*

*بی هوسم،

با هوس*

*مست می و "مافی" ام،

ساقی آگاه را*

*راه من این راه نیست،

ماه من این ماه نیست،*

"ماه رخم" مشتری ست،*

بنده  آگاه را*

*ماه من اندر "چه" است

یوسفم اندر ره است،*

در "چه تاریک" بین*

قطره آگاه را*

باده عشق ،*

پست نیست،*

خورده در این *

هست نیست،*

* ساقی کوثر بدان

ساقی همراه را*

*چشم، تو بر هم بنه

راه بزن یک تنه،*

*در دل ظلمت بجو

مشتری و ماه را*

*دلو بکن در" چه" ات

آب بجو از "مه" ات*

*در مه و خورشید بین

زهره آگاه را*

*آب بزن بر "تن" ات

خواب بزن از "من" ات،*

*ماه رخی پیش توست

هر گه و بیگاه را*

مطرب جان *

*مست نیست

غافل از این*

*هست نیست

باده خور و خنده کن*

مطرب آگاه را*

*زاهد و ترسا ول است

شاهد و یحیا دل است،*

قبله جان گیر و بس،*

باقی این راه را*

*دلبر تو در دل است

"ماه رخ" ات منزل است*

تنگ در آغوش گیر*

شاهد درگاه را*

*قبله تو آشنا ست

در دل تو روشناست،*

*سجده کن و بوسه زن

قبله آگاه را.*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

11/9/91*

http://s2.picofile.com/file/7657091505/9999.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/7573183866/wineok.jpg

http://s3.picofile.com/file/7573182361/love_wine.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101788318/313_99.jpg

http://s5.picofile.com/file/8106680192/new2014.jpg

http://s5.picofile.com/file/8112057192/313_099.jpg