شاهد عشق شدم ، پرده اسرار نماند 313-18

 

شمع جانانه تویی ،

من به تو پروانه روم


***

ای خوش آندم

من از این غمکده

بیرون بروم

عشق بر عقل زند،

یک دم از این خانه روم

پر پرواز ندارم ،

بروم تا بر دوست

ساقیا باده بده،

تا که به پیمانه روم

عاشق ورند و

خراباتی وفرزانه شوم

همچو پروانه دلان،

بی سر و سامانه روم

من که هر روز،

به میخانه روم در پی مست

در کش آن باده به جان،

در پی جانانه روم

چند روزیست که ساقی

می نابم بدهد

خواهم آن می، که

 برد هوش،

چو دیوانه روم

عطر گل ، از دل خاکی،

به سماوات برفت

خوشم آن دم ،که

به جان

در پی جانانه روم

رخ جانانه ببینم

همه تن چشم شوم

جامه و تن برهانم ،

ره افسانه روم

هر که

مدهوش می است ،

ره به خرابات برد

من که مدهوش توام ،

راه مسیحانه  روم

این جهان ،

شمع و

چو پروانه،

 فراوان دارد

شمع جانانه تویی ،

من به تو پروانه روم

شاهد عشق شدم ،

پرده اسرار نماند

قلم و خامه شوم ،

هد هد فرزانه روم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s3.picofile.com/file/7933945478/313_18.jpg

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد