کنون من بی دل و دینم،
بساط عشق می چینم
****
سفر کردم،
سوی یارم
ز احوالش
خبر گیرم
کمان ابروی او،
دیدم
به زه کرده،
دل و دینم
نگاهش را،
کمین کردم
ز اشکم،
دیده" زین" کردم
ز لبها،
" بوسه" بر چیدم
دلم را،
کرده "زنجیر"ام
به خاموشان گیسویش
بگردیدم،
که" مه" گیرم
چو، قرص ماه او دیدم
تو گویی ،
من به" نخجیر"ام
نشاندم دل،
به دام او
که در مهرش،
وطن گیرم
چو در مهرش،
نشستم من
نه دل ماندو،
نه آن دینم
کنون من ،
بی دل و دینم
بساط عشق،
می چینم
سرم از پا،
نمی دانم
نه در روم و،
نه در چینم
کنون،
در تخت و بالینم
لبالب ،
بوسه می چینم
به چشم مست و
خمارش
دمادم ،
غمزه می بینم
ز بس،
عاشق کش است یارم
حریفان،
رفته می بینم
ز بخت و
کام شیرینم
ز کویش
نغمه می چینم
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7947226555/313_34.jpg