کس چه می داند که منجی جز تو و جز ما نبود 313-014

کس چه می داند که 

منجی جز تو و جز ما نبود

***

 

کس چه می داند

که در دل،

آتشی برپا نبود

قطره ای،

از عشق نوشیدم

دلم گرما نمود

کس چه می داند

که یارم

دلبری تنها نبود

ساقی میخانه بود و

عشق صنعاء مینمود

کس چه می داندکه

شیرینی و

فرهادی نبود

باده ای

چرخی زد و

شیرین و

فر هادی نمود

کس چه می داند که

لیلی عاشق و

شیدا نبود

خلوتی

در قلبش افتادو

رخش لیلا نمود

کس چه میداند که

مجنونی

در این صحرا نبود

لیلی مستانه ای،

مجنون ره صحرا نمود

کس چه میداند که

در دشت و دمن

گلها نبود

آتش مهری

چو پیدا شد

همه گلها نمود

کس چه میداند

زبانم  کاتب و

گویا نبود

جام می

در دستم افتادو

دلم،

سودا نمود

کس چه میداند که

پیغامی و قرآنی  نبود

بر قلم افتاد عشق،

احمد،

هم آوایی نمود

کس چه میداند که

نامی از من و یحیا نبود

عشق،

آگاهم نمودو

حال من احیا نمود

کس چه می داند

که یحیا،  جز من و

عیسا نبود

من به عشق

احیا شد م

آن عشق ،عیسایم نمود

کس چه می داند

که  منجی جز تو و

 جز ما نبود

روشنا آمد

بگوید

عشق غوغا

می نمود

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7929913973/313_14.jpg

http://s5.picofile.com/file/8129883642/313_014.jpg

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد