می عشق تو نوشم من خموشم تو دانی من چه نوشم پرده پوشم 313-05

می عشق تو نوشم من خموشم

تو دانی من چه نوشم پرده پوشم

***

هوا سرد است و

هنگام زمستان

بباریدم بر او

در حال مستان

رخم دید و دلش

باور نمی کرد

زمستان

بارش باران

ز " مستان"

دلم مستانه

باریدن گرفته ست

زمستانم بهار

از سر گرفته ست

ز نورت ماه من

انور نشان است

رخت ساقی ،

دلم ، ساغر کشان است

خزانم را زمستان

مرمرین  کرد

مرا گرمای مهرت

انگبین کرد

مرا " باران می"   بارد

بهار است

دلم هر دم به یادت

میگسار است

رخ و چشم مرا

می لاله گون کرد

دل و قلب مرا ،

می ساربون کرد

مرا ساقی،  ز"می"

آلاله ام کرد

رخ اش شمعی شد و

پروانه ام کرد

چو مجنون روز و

شب آواره گشتم

دلم لیلی شد و

مستانه گشتم

کنون من ساقی ام

من "می فروش "ام

شراب عشق

در مجمرفروشم

دل من چشمه

آب حیات است

چو مهرآبت نباشد

دل ممات است

بیا  مهر تو

هم تاج و سر من

ردای عشق

گشته رهبر من

می و ساقی و ساغر

دلبر من

سواد و جوهر و هم

دفتر من

به شب ماه تو بینم

شب نبینم

به مه مهر تو بینم

مه نبینم

می عشق تو نوشم

من خموشم

تو دانی من چه نوشم

پرده پوشم

دل و دلبر یکی بینم

نبینم

به لب من " بوسه"  بینم

لب نبینم

***

ناصر طاهری بشرویه....روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa  on google

http://s1.picofile.com/file/7912924301/313_5.jpg

http://s5.picofile.com/file/8130042950/313_05.jpg

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد