مه رخی
جانانه , عریان
ماه شب ،در خانه گشتم
***
عقل را،
دیوانه گشتم*
چشم من،
ابر بهاران*
اشک را
پیمانه گشتم*
زاهدا,
دردانه دیدم
مطرب جانانه
دیدم
باده اش در دل
چشیدم*
سجده را در می
کشیدم*
کعبه ام
بتخانه گشته*
مسجد ام،
میخانه گشته*
قبله ام
پیمانه و می،
مستی ام
رندانه گشته*
شرحه ای در سینه
دیدم*
اشک آگاهی
چکیدم*
می" زدم ، از غم،
رهیدم*
عشق و آگاهی
تنیدم*
سینه ام،
کاشانه گشته*
دلبرم ،
فرزانه گشته*
شمع و گل ،
پروانه ، بلبل
محفل ام
جانانه گشته
دم شدم
در دم پریدم
پر زدم از تن
جهیدم"*
گلخن ام
گلخانه دیدم*
گلبن ام
ریحانه دیدم*
جان من
مستانه گشته*
حال من
حنانه گشته*
قلب من
پروانه عشق*
هستی ام
افسانه گشته*
زادم و آگه پریدم
روح قدسی را
تنیدم
در عدم
بی دم چکیدم
آدمم بی دم
بدیدم
عاشق و فرزانه
گشتم
قصه و
افسانه گشتم
آگه از
اسرار دین و
منجی دورانه
گشتم
من چراغ دین ام اکنون
من علاءالدین ام اکنون
نارام و نور
ام,
چراغ ام
مالک,
یوم الدین ام اکنون
***
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی*
Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7361572361/tamam333.jpg
http://s1.picofile.com/file/7361573652/ggggg.jpg
http://s5.picofile.com/file/8116631776/313_62.jpg
http://s5.picofile.com/file/8116631326/313_062.jpg
http://s5.picofile.com/file/8130199876/313_0062.jpg