قدسی عقل و نظر ام , عشق ام و دیوانه سر ام
آگه و صاحب خبر ام , شوق به دلها ببرم
( رهبر معظم و روشنا )
***
مست و خمارانه
سر ام
ساقی ام و می به
"بر" ام
مطرب عشق ام
خبر ام
شور به دلها ،
ببرم
عاشق و
مستانه سر ام
بلبل و
پروانه پر ام
ماه شب ام،
رهگذر ام
مهر به دل ها
بخرم
هوشم و
اهل بصر ام
هد هد خوش بال و
پر ام
مهر سلیمان
ببرم
ملک سبا را
بخرم
سبزم و
پر شاخ و بر ام
سنبل و
ریحان ثمرم
نای و
نی وشانه
شوم
میوه صد دانه
برم
ابر پر از آب و
تر ام
در پی خشکی و،
بر ام
شرح گل و دانه
زنم
عطر بهارانه
برم
عارف و
رندانه سر ام
قبله به میخانه
، برم
سجده به پیمانه ،
زنم
حال مسیحانه
برم
قدسی عقل و،
نظر ام
عشق ام و
دیوانه سر ام
آگه و
صاحب خبر ام
شوق به دلها
ببرم
آه شب و
اشک در ام
شمع ره و
آب زر ام
نغمه
مرغ سحر ام
خامشی
از تن ببرم
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7932708274/313_19.jpg
http://s5.picofile.com/file/8131007600/313_19.jpg
http://s5.picofile.com/file/8131008050/313_019.jpg
http://s5.picofile.com/file/8154973984/313_00019.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
آگهانه عشق سر کن*
آگهی گردی , بر آیی
( رهبر معظم و روشنا )
****
دانه ای ،
رو ریشه ای شو*
از دل خاکت در آیی،*
ریشه ای ،
رو ، ساقه ای شو*
میوه ای خشک و تر آیی
میوه ای،
رو شیره ای شو*
در حریم ساغر آیی*
شیره ای،
رو خامه ای شو*
ترش و شیرین پرور
آیی*
خامه ای،
رو جامدی شو*
حلقه گوش اسمر
آیی*
جامدی،
رو مایعی شو*
قطره نوش مهتر
آیی*
مایع ای
دود و دمی شو*
پرده پوش انور
آیی*
گر دمی
رو اختری شو*
تا اثیر برتر آیی*
گر ز اختر برتری تو،
عقل و هوش و هم
سرآیی*
بر سری،
از سر, بری شو*
تا که
دل را در بر آیی*
در بر دل،
عاشقی کن*
تا که معشوقی ،
تر آیی*
ای تو
معشوق و هم عاشق *
عشق را
آگه سر آیی*
آگهانه،
عشق سر کن*
آگهی گردی
بر آیی
ای تو آگه،
واژه گردی*
خود قلم , خود جوهر آیی*
جوهر عشقی و
حق را،*
در ضمیر انور آیی*
این سری
رو
آن سری شو*
تا در آن سر،
محشر آیی*
عیسی و احمد
شوی تو*
"روشنا"یی دیگر
آیی*
***
نا صر طاهری بشرویه... روشنا *
پیامبر عشق و آگاهی*
Search rroshanaa on google
http://s5.picofile.com/file/8154784418/313_00043.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
ای سمن بویان عاشق , چون تو را گویم که من،*
سجده بر مهرت نمودم , هستی ام معنا گرفت*
( رهبر معظم و روشنا )
****
عشق ،
آهی ،بر دلم زد*
در دلم ،
ماْوا گرفت*
مرغ دل،
شیدا شدو*
عقل از سرم،
سودا گرفت*
نفخه های دلکشت*
با سوز دل،
دم ساز شد*
یک نفس ،
روی ات چو دیدم*
دل ز تو مینا گرفت*
آسمان قلب تو*
در قلب من ،
گسترده شد*
بارش باران عشقت*
در دلم،
دریا گرفت*
قطره های پاک مهرت*
در دلم،
پروانه شد*
گردش مهرت ،
که داند*
از تنم،
غمها گرفت*
در تنفسهای عشقت*
جان من،
جانانه شد*
عیسی ام،
قدیس گشت و*
دم به دم،
احیا گرفت*
من کنون،
یحیای عشق ام*
واژه ام ، آگاهی ام*
هدهدی در سینه دارم*
سینه ام،
غوغا گرفت*
همنفس با
عشق گشتم*
عشق،
من را شد نفس*
آن نفس،
از قاب قوسین دلم*
پروا گرفت*
طائری شد آن دم و*
شمع دل من،
روشنا*
روشنا،
پر نور گشت و*
شاخه طوبا
گرفت*
ای،
سمن بویان عاشق*
چون تو را گویم*
که من،*
سجده،
بر مهرت نمودم*
هستی ام،*
معنا گرفت*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
Rroshanaa2.persianblog.ir*
Search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7365175806/images4.jpeg
http://s3.picofile.com/file/7365176555/images2.jpeg
http://s3.picofile.com/file/7365177525/images77.jpeg
http://s2.picofile.com/file/7945411505/313_31.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128770668/313_031.jpg
http://s5.picofile.com/file/8154603334/313_00031.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
این "من سیم " که عشق است و دل است
همدم روح است و دم را منزل است
( رهبر معظم و روشنا )
***
همنفس با حال من،
جان است و تن
جان و تن
گیرد ز دم اطوار من
آن "من اول"،
غرایز پرور است
در پی
شیرینی خشک و تر است
چون غرایز گشنه شد،
ننگ آورد
بهر سیری،
دم به دم ، جنگ آورد
چون تو ارضایش کنی،
شادی کند
با همه نامردمان
بازی کند
آنکه با تو زنده گردد
این "من" است
خواب و خوراکش،
بقای این تن است
هان: بقای تن
سرای جاری است
عاقبت
جایش فنای باقی است
چون " من اول"، از این وادی جهید
دم به دم جاری شد و
" تن ها " تنید
خورد و خوراکش
" تن اغیار" بود
عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود
این "من اول"
ز " تن ها" زنده بود
"تن" به " تن ها " داده
اینسان مرده بود
هان پسر
بینی که این من
" تن " خورد
هر که در" این من" بماند
سر خورد
هر که سیری را
در" این من"پرورد
چون گرسنه ماند،
او را " تن " خورد
هان
" من دوم"
چو در" من" بر دمید
ذهن و عقلت گشته
بر بامت پرید
آن" من اول" ،
"من دون و دنی" ست
وین" من دوم" ،
"من ما و منی "ست
این" من دوم
"نگه بر خویش کرد
خوب و بدها را بدید،
دل ریش کرد
اسب روحت را ،
چو زین کرد و نشست
بام عالم را پرید و ،
جمله گشت
"باید و ناید"،
در این" من" چون رسید
در روان ات ،
خلق و خوی" من"، دمید
این من صد خلق و خو،
شیطان ماست
وارث ترس و گنه ،
انسان ماست
هان ، "من سیم "،
فرامن گشته است
خاستگاه" من" ،
در این "تن" ،
گشته است
هم صفایت می دهد ،
هم نور و سو
گر تو عاشق گشته ای ،
دانی تو او
آن" من اول" ،
"من جسم و تن" است
وان" من دوم" ،
به "عقلت" گلشن است
این "من سیم " ،
که عشق است و دل است
همدم روح است و دم را،
منزل است
این "من سوم "،
من پیدایی است
عشق و آگاهی و
حق پیمایی است
هر منی دیگر که
خصم من شود
نزد این من
بی سر و بی تن شود
یک دم ار
با این" من ات "،خلوت کنی
کی توانی!
دم به دم "خر""من"کنی
آگه از این" من" شوی،
باقی شوی
عقل و تن شویی
تو آگاهی شوی
آب آگاهی خوری ،
" قو""قو" کنی
طائر قلب ات شوی
" هو"" هو" کنی
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8154044976/313_00050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg
هان: لوح منم ، کلمه منم , عشق رها شد
چون عشق شدم , کلمه و اقرار بدیدم
( رهبر معظم و روشنا )
***
در نور تنیدم من و
از نار رهیدم
دیدم که دمی هستم و ،
در نای دمیدم
از دار بریدم من و
دستار کشیدم
بر بام شدم
جامه ابرار دریدم
لوح و قلم و
جوهر و اقرار شنیدم
شکر شکن و
طوطی و منقار بدیدم
شیرین لب و
شیرین سخن
آن لعل گهر بار چشیدم
وان طائر سیمین بر و
آن دلبر طیار بدیدم
مست از حرم دل شدم
آن حلقه زنار کشیدم
وان ساغر دردی کش و
آن ساقی خمار بدیدم
بی یار کجایید
که در پرده اسرار
من پرده دریدم
پس آن پرده بدیدم
آن پرده شمایید
که آن یار کشیده ست
بی پرده بگویم
همه انوار بدیدم
از خود به در آ ، و
نگهی کن که چه هایی
خود را چو بدیدم بجز از
یارندیدم
بی دم شدم و
انفس عالم نفسم شد
با دم شدم و
دولت هوشیار بدیدم
آدم شدم و
روضه رضوان سنمم شد
دم بازدم و
سدره و انهار بدیدم
بی دم چو من ام ، دم چو من ام
رای چه باشد
بی رای شدم
اوحی اسرار بدیدم
من هم صنم ام، با سنمم
سربسری نیست
لا حول و لا قوه شدم
یار بدیدم
هان: لوح منم ، کلمه منم
عشق رها شد
چون عشق شدم
کلمه و اقرار بدیدم
"حا میم" شده ام
طائر "یا سین " نفس من
"طاسین" شده ام
موسی و اطوار بدیدم
من هو شده ام، هو همه جا
در نفس من
آن هو نفس و من نفس،
اسرار بدیدم
در پرده نمانید که
بی پرده شدم من
لوح و قلم و
رقه و پندار بدیدم
اوحی شده ام
منجی دورانه منم من
از سال(365)
به پنجاه و دو کم
یار بدیدم(313)
سیصد شد و
ده با سه
به
یاران حقیقت
من تخت سبا نزد
سلیمان چو بدیدم
***
ناصر طاهری بشرویه..روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
30/2/90
http://s3.picofile.com/file/7988304187/313_73.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121611442/313_073.jpg
http://s5.picofile.com/file/8153864634/313_00073.jpg
http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg