حقیقت تکوین تو به عشق
حقیقت تکوین تو به قلم همانا : قدوس
همانا : روح القدس
*******
چشم بند و گوش بند .و لب ببند.
فرض کن:
تو هیچ ندیده ای ،
هیچ نشنیده ای ،
هیچ نگفته ای.
حتی خود را !
فرض کن:
هیچ صفت و تعینی از خود ندیده ای
هیچ غم و ترس و شادی را متحول نشده ای.
فرض کن:
در آرامش و سکوتی کامل و مطلق هستی
و بر این احسن الحال آگاهی کامل داری
آری : تو بر این بهترین سرشت همانا بر این بهشت آگاهی و هوشیاری کامل داری.
هستی که یکی تو را حی میکند.
هستی و یکی در تو حول میکند.
هستی و یکی تو را، - از حی بودنت آگاه ( وحی) میکند.
او به حی و هست نگهداشتن تو علم کامل دارد.
برای تو و بر تو عزیز است ، علیم است.
آری:
اسم ، صفت و فعلی دیگر در او نمی بینی .
بر عزیز همانا: عشق بودن آن یقین داری.
این صورت حق الیقینی را به عین الیقین شهادت می دهی.
آری:
علیم است .
به بودن و همه احوالات خود عالم بالحق است .
تو به آ ن علم الیقین داری
آ ری اگر تو بر این حال تکوین یابی،
در حالی که به مدت یک دم ، یک نفس،به روز ازل بازگشته ای و یک دم ،
چشم ، گوش و لب بسته ای
خود را
جز، همان دم و نفس نمی بینی .
آنرا چشمت نمیبیند ،
قلبت میبیند ، در قلب میبینی .
به اندازه دو قاب قوسین قلبت،
به خودت نزدیک شده ای .
قلبت شده ای. دلت شده ای .
نفست شده ای همان دم شده ای .
آری:
دل شده ای،
دلبر شده ای . دلدار شده ای.
در دم ،
دل، دلدار و دلبر را یکی میبینی .
عاشق را میبینی . خودت هستی.
معشوق را میبینی . خودت هستی.
و عشق را میبینی . خو دت هستی.
عشق شده ای .
این حالیست که تو به آن تکوین می یابی .
این عشق شدگی،این نفس (دم) شدگی
کتاب محکمی است که به یکباره و در یک دم زدن ،
به مدد افاضه عشق ،
به آن کن فیکون میگردی .
این است تنزیل رحمان و رحیم ،
تکوین آگاهی ، وحیانیت، و نبو ت در تو
آری:
او" حی" همانا:-ح- میکند "میت" همانا:-م-تو را...حم...
آری:
او تنزیلی از رحمان و رحیم است
آری:
او "حول"همانا: -ح- میکند" مرء"ی" همانا: -م- تو را( تو –محمد-مرء)....حم ...
آری:
او تنزیل کتاب است که یحول بین المرء و قلبه
آری:
او بدینسان از " حی" شدن، محمد( تو ، "مرء") را آگاه ( وحی) می کند. ...حم...
و عقل سلیم و قدسی. همانا: –روح القدس-
همانا: حکیم و قدوس که خودت هستی
آنرا تکوینی میبیند. و میخواند.
او کتابی جامع است،
ام الکتاب است در نزد حکیم. همانا : عقل ات, همانا : قدوس , همانا : خودت
که این قدوس
حال به حال همانا: فصل به فصل
در اطوار تو میخواند.
در طور سینین.__ ( بیان خواهد شد)__
همانا: او عشق است(حب) – آری: (ح)،
در حالی که لب بسته ای .آری: "میم"
به آرامی و بدون "های"
به قلب نازل و وارد می شود.آری: (حمیم)(حم)
آری او دم ، نفس و عشقی است
که تو عاشقانه او را نفس میکشی.
عزیز حکیم است .
عشق آگاهی بخش است.
نزول آگاهی عشق است .
چشمه آب حیات است
تنزیل رحمان و رحیم است.
حمیم و( ح میم)(حم) است.
تعمید عشق و آگاهی است
عشق و کلمه است..
تنزیل العزیز و العلیم است.
آری: (حم) است.
نوری است که در دل
و منتهای تاریکی پاک و مبارکی قرار گرفته است. و بر چشمان بسته تو .
بیداری مبارکی را تکوین میکند.
همه قدر و منزلتهای قبلی تو را خاموش میکند .
آری : لیله القدر است .
دیروزت را پس میزند و فردایت را به تو روشن میسازد.
تو را بهتر و بیشتر از هزاران و بلکه ده ها هزاران ماه و سال بیدار و آگاهت میکند.
تو آگاه می شوی به اینکه:
ان الانسان لفی خسر
حقیقت ارض و سماوات و ما بینهما را در انبساط و شرح صدر مبارکی بطور تکوینی و روشنا میبینی.
آری:
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز و العلیم
حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآن عربیا لقوم یعلمون
حم و الکتاب المبین اناجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم
حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین امرا من عندنا انا کنا مرسلین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ان فی السموات و الارض لآ یات للمومنین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی ....
و :
عقل . آری : ( عین)
سلیم. آری : (سین) و
قدوس . آری: ( قاف )
در تو,
تورا (عشق و کلمه-حم-) خواهد دید. آری :( عسق)
بطور تکوینی ،
اینچنین بر تو و بر انبیا ء قبل از تو وارد شده ام.
آری :
(حم.عسق)
*** عسق همانا: -روح القدس-همانا: -قدوس-
همان عقل سلیم و قدسی در توست
و – حم - همانا : حب همانا: عشق شدگی تو است .
آری تو عشق را متجسم شده ای
تو حب را مرءی شده ای
تو –ح – را –م- شده ای
تو – حم- شده ای
آری:روشنا ی عشق شده ای.
. مریم عشق شده ای .
این دم و نفس که تو هستی
این عشق که تو هستی
آ ری:
این نفخه و نور عشق بر عقل و جوارحت می زند .
این عزیز علیم بر عقل و جوارحت وارد میشود.
عقل و جوارحت نرم و لطیف و راضی و تسلیم می شوند.
این عقل تسلیم و مسلمان شده،
تمامی دریافتهای قبلی خود را
تمام دارایی و سرمایه خود را
تمام علم و دانش تحصیل خود را
تمامی توجهات و تمایلات و نماز و نیاز های خود را
ترک می کند.
در دم شسته می شود .
پاک میشود، قدسی می شود.
آ ری :
عقل سلیم قدسی (عسق)،
تکوین روح القدس و نزول وحی در توست
آری ..حم ، عسق..
حقیقت چگونگی نزول عشق در قلب و
حقیقت تکوین تو به عشق و
نزول عشق به عقل و
تسلیم عقل به عشق و
قدسی شدن عقل و
تکوین عقل به روح القدس (قدوس) و
آغاز تکوین نبوت همانا: آگاهی , همانا : –وحی- در توست
آری .
باران و اشک آگاهی در قلب و از چشمان تو جاری می شود.
آری:
اینچنین بر تو و انبیای قبل از تو وحی گردید .
و آن مرتبه آگاهی تو از عشق است که
تو به آن تکوین یافته ای.
آری:
حم عسق . کذالک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم
و این قدوس . آری :ق
بر تو قلم . آری :ق
خواهد شد .و
تو این قلم ر ا خواهی دید ،
که خودت شده ای.
این قلم ، تو را مکتوب میکند.
همانا: این قلم(آری :ق)،
این قدوس( آری:ق)،
این قرآن را،
که قرین( آری :ق) توست.
قرینه توست.(آری: ق)
حال رضا یتمندی و قرب(آری:ق) تو به خودت است.
رب رضی است.
تو هستی.
حال فراقت تو از نفس و عالم ملک است.
همانا: -فرقان- است.
حال قرین(ق) تو به عالم نفس(دم) وملکوت است.
همانا: - قرآن - است.
مجد و عظمت تو است
همانا:- قرآن مجید - است.
به اذن رب رضی .
حق است و
حقیقت با اوست.
آری : تو هستی که خود را
به زبان جاری میکنی.
و،
حقیقت همانا: سجل ملکوتی , کتابی مکتوب میشود.
در حالی که کتاب مکنون و محفوظ، نزد توست.
همانا:
حال ر ضا
و
رب رضی در توست.
در نفس ( دم) به تو , به قلب تو , عندنا شده است.
و از رگ گردن به تو , به قلب ات نزدیکتر است.
می آموزد و مشهود میگرداند به تو نقایص و کمبود های جسمانی تورا
و هیجانات و وسوسه ها و اغلال عنق نفس های ( دم های) نفسانی تو را
آری:
ق و القران المجید....قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ........لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید......
: در این نعمت . آ ر ی : ن
بر صراط مستقیم.
همانا : صراط الذین انعمت علیهم
حقیقت را مکتوب خواهی کرد.
آری : قلم ، " ن" را مکتوب میکند.
همانا : خود ،
"حقیقت خود " را
مکتوب میکند.
آری : خود ،
حال رضامندی .
این خلق عظیم .
این نعمت (آری :ن ) را.
این صراط مستقیم را.
این راه حق را مکتوب میکند.
آری:
نعمت همانا : "ن"
نزول حال رضا مندی .و خلق عظیم در تو است.
تکوین تو،
به " رب رضی" است
آری: تو مجنون نشده ای.
به حق رسیده ای.
قرآن مجید شده ای.
کلمه شده ای.
که: انا لله و انا الیه راجعون
حقیقتی تکوینی است.
آری:
ما به حق ،
رجعت تکوینی (مصیر) میکنیم
آری:
حق خود را مکتوب میکند.
این عزیز همانا: عشق
این حکیم همانا : عسق – عقل سلیم قدسی- را
مسح همانا : مسیح , همانا: کلمه می کند،
آری:
عشق، کلمه را مکتوب و مبین میکند.
همانا:
خدا وند عشق بود. خداوند کلمه بود.
آری : ن و القلم و ما یسطرون
تکوین یافته است و
این همه خودت هستی
ن و القلم و ما یسطرون ما انت بنعمته ربک بمجنون و ان لک لا جرا غیر ممنون و انک لعلی خلق عظیم
آری:
(ادامه دارد……..(
) ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
19/4/89
http://www.Rroshanaa2.persianblog.ir
search rroshanaa in google
http://up.iranblog.com/7/1264813330.jpg
http://s1.picofile.com/file/7553166127/1.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437450/13_005.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437618/13_05.jpg
*دلبر تو در دل است
"ماه رخ" ات منزل است*
***
باده نشینان عشق،*
با دم روح القدس،*
، *بی نفس و صافی اند
*ذره آگاه را
عشق حریف می است،*
ساقی نای و نی است*
نی لبکان راوی اند،*
*شرحه در گاه را
مطرب عشق *
مست نیست*
خسته *
*از این دست نیست
رند هزار دست خوان*
نفخه آگاه را*
بی نفسم ،*
با نفس*
*بی هوسم،
با هوس*
*مست می و "مافی" ام،
ساقی آگاه را*
*راه من این راه نیست،
ماه من این ماه نیست،*
"ماه رخم" مشتری ست،*
بنده آگاه را*
*ماه من اندر "چه" است
یوسفم اندر ره است،*
در "چه تاریک" بین*
قطره آگاه را*
باده عشق ،*
پست نیست،*
خورده در این *
هست نیست،*
* ساقی کوثر بدان
ساقی همراه را*
*چشم، تو بر هم بنه
راه بزن یک تنه،*
*در دل ظلمت بجو
مشتری و ماه را*
*دلو بکن در" چه" ات
آب بجو از "مه" ات*
*در مه و خورشید بین
زهره آگاه را*
*آب بزن بر "تن" ات
خواب بزن از "من" ات،*
*ماه رخی پیش توست
هر گه و بیگاه را*
مطرب جان *
*مست نیست
غافل از این*
*هست نیست
باده خور و خنده کن*
مطرب آگاه را*
*زاهد و ترسا ول است
شاهد و یحیا دل است،*
قبله جان گیر و بس،*
باقی این راه را*
*دلبر تو در دل است
"ماه رخ" ات منزل است*
تنگ در آغوش گیر*
شاهد درگاه را*
*قبله تو آشنا ست
در دل تو روشناست،*
*سجده کن و بوسه زن
قبله آگاه را.*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
11/9/91*
http://s2.picofile.com/file/7657091505/9999.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573183866/wineok.jpg
http://s3.picofile.com/file/7573182361/love_wine.jpg
http://s4.picofile.com/file/8101788318/313_99.jpg
http://s5.picofile.com/file/8106680192/new2014.jpg
حقیقت مکتوب,
تنزیل عشق است
(حقیقت مکتوب، "تنزیل عشق" است.)
(دین، میزان" تجسم عشق "است.)
(کمال تجسم عشق،" آگاهی" است.)
(کمال تجسم آگاهی ، "عدم" است.)
(کمال تجسم عدم، " دم" است.)
(کمال تجسم دم، " نان و شراب(خون)" است.)
(کمال تجسم "نان(همانا:جسم) و خون(همانا:جان)" ،
"آدم" است.)
و
(کمال تجسم آدم "عشق" است.)
(و آن تجلی ذات در عالم ملک و ملکوت است.)
آری:
(صراط مستقیم، صراط عشق است)
*******
کن فیکون دیگری در راه است.
بشر متوجه خواهد شد،
کلیه تفاسیر و تعابیر حقیقت مکتوب مردود است.
ولایت و حکمی که در مصیر
عشق و آگاهی نباشد،
مردوداست.
بجز صاحب وحی که
شاهد مقام" لم یکن له کفواً احد "است.
و به امر" آتیناه الحکم" و
به مقام" ربک الحق"
تکوین یافته است.
عقول را بر این معانی دسترسی نتواند بود.
مگر با تنزیل عزیز الحکیم و
تکوین به مقام عشق و آگاهی
آری:
تنها ولایت حقیقی و ایمانی ،
ولایت عامه عشق و کلمه ،
و کلام بسم الرحمن والرحیم است.
که همانا:
ولایت کتاب(حقیقت مکتوب) است.
که
تنزیل عزیز والحکیم است.
و لاغیر.
که خداوند عشق بود،
که خداوند کلمه بود.
....
عشق ،
مصیر( بستر تکوینی)،
آگاهی به
همه اسماء، صفات و افعال آدمیان و عالمیان است.
آری:
صیر در
"آگاهی عشق"،
" ایمان"
است.
و
صیر در
"عشق آگاهانه"،
"عبادت"
است.
آری:
و این
مصیر الی الله است.
همانا:
مسیر تکوینی شما ،
به
عشق و آگاهی است
آری:
به میزانی که از عشق آگاهی دارید،
" ایمان" دارید.
به میزانی که آگاهانه عشق می ورزید ،
" عبادت" میکنید.
و لاغیر.
نی یقول و نی فعول ایمان تو
عشق باید بارد اندر جان تو
فتنه ها خاموش کن در سینه ات
تا شود روح القدس آیینه ات
(روشنا)
جنگ برای دین ،
جهالت
و
بی ایمانی محض است.
***
به میزانی که
از عشق آگاهی دارید،
ایمان دارید.
به میزانی که ،
آگاهانه عشق می ورزید،
عبادت می کنید.
به میزانی که،
به اسامی خداوند ،
که همانا عشق و کلمه است،
متجسم و متجلی می گردید،
دین و ایمان دارید.
دین، میزان تجسم عشق است.
هیچ عقلی سلیم،
هیچ دعوت به جنگی را،
چه برای دین، چه برای زمین ،
تأ یید نمیکند.
تاریخ جنگ
برای دین،
منقضی شده است.
اکثریت جنگهای گذشته نیز،
بنام دین بوده است ،
نه برای دین.
آری:
خداوند از خودتان به شما نزدیکتر است.
برای تقرب به خداوند،
همانا عشق و آگاهی،
توسل به،
خشونت و جنگ و قتل ،
جهل مطلق است.
از جهل ،جهل زاید ، و
از عشق و آگاهی ،
عشق و کلمه.
آری:
خداوند عشق بود.
خداوند کلمه بود.
.....
جهل و بی دینی ،
همانا:
( بی عشقی بشر)
جنگ می آفریند.
.....
آگاهی ،دین و ایمان ،
همانا:
(عشق ورزی بشر)،
آرامش می آفریند.
....
جنگ برای دین ،
جهالت است.
بی دینی و
بی ایمانی محض است.
...
آری:
بدانید و یقین بدانید.
خدا را
ملاقات خواهید کرد.
بدانید و یقین بدانید،
آنانکه دعوا و دعوی اسلام و مسیحیت و ادیان میکنند،
مسابقه و جنگ دین راه می اندازند.
نه کتاب را می شناسند و نه ایمان را.
آنان، نه تنها راه نجات خود را بسته اند.
عاشقان حقیقت را نیز منحرف کرده اند.
بدانید و یقین بدانید،
تنها دین و ایمان حقیقی ،
تنها عبادت حقیقی،
عشق ورزی آگاهانه است.
و لا غیر.
و این عزیز حکیم را متجسم نخواهید شد،
مگر نفس و نفس(دم) خود را بخوانید و بشمار ید،
جهل و صفات فانی را از آن بزدایید،
پس:
"روح القدس" را ملاقات خواهید کرد که
عقل قدوس " شماست."
و
"کتاب" را ملاقات خواهید کرد که ،
قلب شماست.
در قلب شماست.
نفس و دم شماست.
اطوار و احوال شماست.
و
" ایمان" را ملاقات خواهید کرد که،
" عشق ورزی" است .
اسماء ،صفات ، و افعال جوارح شماست.
و
خدا را ملا قات خواهید کرد که،
عشق است .
آگاهی است.
کلمه است.
امر است.
" کن فیکون" است.
و
انبیا را ملاقات خواهید کرد که
موسا است .
عیسا است .
محمد است.
روشنا است.
بشری مثلکم است.
شما هستید.
آری:
صراط مستقیم ، صراط عشق است،
و لا غیر.
حقیقت مکتوب، "تنزیل عشق" است.
دین، میزان" تجسم عشق "است.
کمال تجسم عشق،" آگاهی" است.
کمال تجسم آگاهی ، "عدم" است.
کمال تجسم عدم، " دم" است.
کمال تجسم دم،
" نان و شراب(خون)" است.
کمال تجسم "نان(همانا:جسم) و خون(همانا:جان)" ،
"آدم" است.
و
کمال تجسم آدم "عشق" است.
و آن تجلی ذات در عالم ملک و ملکوت است.
***
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
22/5/89
Search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8106037018/13_04.jpg
http://s5.picofile.com/file/8106038542/13_004.jpg
و خداوند عشق بود
و خدا وند کلمه بود
هیچ پیامبری تا قبل از نبوت اصلا نمی دانست ایمان چیست ، شما نیز دعوی ایمان نکنید
عشق بورزید ، دعوای دین داری نکنید، همه ادیان حتی بت پرستان را بپذیرید ، قتل نفس نکنید. بت بشکنید نه بت پرست را، بت پرست گرفتار جهل است و جهل او همانا بت اوست . جهل او با نور آگاهی و بت او با جمال عشق فرو می ریزد .کسی را از خود نرانید تا آنها شما را از خود نرانند
آب ، زمین، هوا، آتش و هر استعداد و سرمایه ای که از آنها صادر شود متعلق به همه مو جودات عالم است . آنها را به هیچ بهانه ای از حق خود محروم نکنید. همه مو جودات باید بتوانند به میزان استعداد خود از آنها بهره بگیرند.
دعوای قومی ، دینی و عقیدتی راه نیندازید. و در دعوای دیگران شرکت نکنید.خواهان امنیت ، سلامت ، آزادی و آزادگی برای خود و دیگران باشید.آزادگی و آزاد منشی را برای خود و دیگران ، به هیچ بهانه ای فرو مگذارید. کمال هر چیز در آزادگی آن است .فساد هر چیز در اسارت آن.
اگر چنین کنید صفات انقباضی و ملکی شما را ترک میکنند ، صفات انبساطی، ملکوتی و شرحه صدر در شما تکوین می یابد . در افقی اعلی وارد می شوید. همه اسما ، صفات و افعال هستی را تجلی درجات بینهایت احدیت عشق و کلمه" توحید " می یابید.همه افعال هستی را جلوه " عدل" می بینید. تمام آیات هستی را غرق در خیر ، رحمت و برکت می بینید، و خود را صاحب" اختیار" و فاعل خیر و رحمت می یابید و بر این آگاهی یقین دارید.
آری" اختیار" فعل آگاهی شماست." جبر" فعل جهل شما ست
زمین و آسمان را در محراب" امامت عشق " در حال نماز ، نیاز ، تسبیح گو ، راضی ومسلمان و تسلیم ، می یابید . که همه ادیان دین تسلیم است، همه ا دیان اسلام است.
کمال دین در" تسلیم به عشق" و " آگاهی از معشوق باقی و حقیقی" ست . تنها اصل و اصلاح موجود در عالم هستی طلب عشق و عشق ورزیدن است.
آخرین جلوه کمال عشق، آگاهی ست . کلمه است. تورات است. انجیل است. قرآن است. کلام الله است. "وحی" است . "اقراء باسم ربک الذی خلق" است. "بسم الله الرحمن الرحیم" است
آری افعال شما صفات شما و صفات شما افعال شماهستند. با افعال و صفات خود انس گرفته ایدو انسان شده اید.شما به افعال صفتی و صفات افعالی در ملک و زمین متعین و اسیر هستید. همه اسما توسط شما صادر شده اند.این تعینات ، شما را ملکی و وصفی کرده اند.
میزان حضور و ظهور و جلوه شما در هستی، همان میزان عنایت ، توجه و تمایلی است که شما به ایستایی ، حرکت و یا تحول افعال ، صفات و اسامی خود دارید و به آن متعین شده اید.
اگر عنایت خود را از این تعینات منصرف کنید . ملکوت خود را ملاقات میکنید که عاری از هر تعینی است. در عین حال ملکوت شما قابل و قادر است که ، به عنایت خود به هر تعینی ظهور و حضور و تحول یابد.
آری ملکوتی می شوید.در حالی که در استوای عرش مستقر شده اید و " کن فیکون"و تحول ملک و فرش شما تحت عنایت و امر و اختیار شماست.
آری کار عقل به عشق راست شود. صراط مستقیم صراط عشق است. وکمال عشق ، آگاهی ست. ملاقات عقل با عشق ، تطهیر شدن او از عشق و حیرت از رضامندی خود، تکوین "من عرف نفسه " ، وهمان تکوین وحی و "نبوت" است. که بواسطه عقل قدسی ( روح القدس) بر نفس می نشیند.
نفس آگاه در مشایعت روح القدس به مقام" نبوت" تکوین یافته است.نگاهی به قلب می اندازد معشوق باقی را می بیند . که چشمه آب حیات است (همان دم- همان نفس) ، بین او و قلب صنوبری اش در گردش است . از او جان میگیرد .
آری، جانان را در آغوش می بیند
یک نفس با عشق خلوت کردمی روز ازل آن نفس در سینه میگردد در آغوشم کند
جانان را می شناسد. لوح مکنون را شناخته است . همان عشق است. لوح را می خواند . کلمه را می شناسد . همان عشق است. خود را پیامبر عشق می یابد.و با "عقل قدسی شده از عشق" (روح القدس) هم دم می گردد.
به عقل قدسی مینگرد " فاعل عشق کامل" را می شناسد.
به خود مینگرد " کمال فاعل عشق" را می شناسد.
به عشق مینگرد فعل ملکوتی را می شناسد.
به ملکوت مینگرد حی و باقی را می شناسد .می خواهد ملک را از ملکوت خبر دهد . ملک را ملکوت میبیند. و ملکوت را ملک.که دمی از یکدیگر غافل نیستند.
دمادم ملکوت در ملک متجلی می گردد.این خود و آن خداوند در آغوش همدیگر همنفس هستند.و شراب طهور عشق و آگاهی می نوشند و می نوشانند.
در دم خود را آگاهی و کلمه می یابد. خود را سبک بال و بی تعین می یابد. تکوین نیستی را میشناسد . که ملک و ملکوت را شناخته است (یعلم ما بین ایدیهم وما خلفهم ).
ملک و ملکوت را متصل می بیند . واصل را می شناسد. که نور را شنا خته است .
به نور مینگرد . تجلی نور را می شناسد .
به تجلی نور می نگرد. متجلی را می شناسد.
به متجلی مینگرد . هست را میشناسد.
هست را مینگرد .هست شدگی را میشناسد. " کن فیکون" را شنا خته است.
آگاهی تکوین یافته است.
آگاهی را مینگرد . خود را از او و او را در خود می بیند و خدا را می شناسد. و " فقد عرف ربه" تکوین یافته است
همه این دیدن ها و شناختن ها شهودی و یقینی است. عقل راضی و خوشنود و مطمئن است.در شهادت به آنچه تکوین یافته است تردیدی ندارد.تسلیم و مسلمان شده است.حق الیقین را شهادت میدهد.
عقل دیگر دنبال حواس نیست .حواس دنبال او یند. تا پیغام روح القدس را از سوی خداوند عشق دریافت کنند.که همان حقیقت مکتوب است. کتاب جامع و مکنون است.که" یحول بین المرء و قلبه " .
آری تو تجلی خداوند در ملک و ملکوت هستی.تو تجلی عشق و آگاهی هستی.
تنها فعل حقیقی تو و تنها حقیقت فعلی تو عشق ورزی است.
تنها ادعای حقیقی که تو میتوانی از توجه ات به حق و حقیقت داشته باشی فاعلیت آگاهانه تو در عشق ورزی است و لا غیر.
تنها ایمان عملی تو و تنها عمل ایمانی تو عشق ورزی است و لاغیر.
هر عملی دیگر که فاعل آن باشی فعلی بیهوده ، شیطانی و لهو و لعب و شهوت رانی است.
فعل غیر ایمانی و غیر عاشقانه که در صراط مستقیم عشق نباشد. تو را از نعمت شناخت عشق و آگاهی از خود و خداوندگار هستی بخش و تکوین " یخرجهم من الظلمات الی النور " باز می دارد. مگر فعلیتی که " بسم الله الرحمن و الرحیم " بوده و قابل الرحمن و فاعل الرحیم باشد . و فاعلیت عشق را شهادت دهد.
برای شناخت خود ، صفات خود را بشناسید. آنها را نام گذاری کنید. سپس به آنها وارد شوید . آنها را از خود بزدایید. بدانید آنها چونان شیاطینی انسی و جنی شما را به فرمان خود گرفته اند.خود را از اندوه اسارت در آنها برهانید.
آنها با عنایت شما بر شما وارد شده اند. عنایت خود را از آنها برگردانید. هر صفتی که شما را ترک کند ، نور و آگاهی آن در شما تکوین می یابد.
بیایید رهبران ملک خود را از میان مردمانی انتخاب کنیم . که سرمایه ملک را برای ترویج آزادی و آزادگی و فراهم آوردن زمینه و بستر مناسب برای دوستی ، محبت ، عشق ورزی و آگاه سازی مردمانشان مدیریت می کنند. حکومتشان را در پناه مروت با دوستان و مدارا با دشمنان پایه گذاری می کنند. در سیاست های ذاخلی و خارجی، منطقه ای و جهانی و در تمام زمینه های اقتصاد، فرهنگ ، علم ، فن ، امنیت ، بهداشت ، سلامت، دین ، مذهب و اخلاق در اندیشه جذب دشمنان و رفع اختلافات و بپا کردن جهانی بدون خشونت هستند. نه دفع ذشمنان و تشدید اختلافات ،جهان گشایی و ایجاد خشونتی به پهنای جهان .
بدانید در صورت قصور در انتخاب رهبران اصلح ، عدالت طلب و دوستدار مردمان، به نسل خود و نسلهای بعد از خود مدیون خواهید بود. که کار ملک به عدل و کار مردمان به عشق و مهر بانی راست شود و لاغیر.
کسی را انتخاب کنید که فریاد " یا محبوب " سر دهد که فر یاد همه انبیا بود . نه " یا موسا" ، " یا مسیح " و نه " یا محمد" که هیچ پیامبری چنین نکرده است و چنین نخواسته است.
موسی و عیسی و احمد را بنه هی نکن خود را تو بر ایشان کنه
او تو را از بت پرستی منع کرد کی تو را بر خود پرستی جمع کرد
هان "خود" آنها خود ملکی نبود جملگی " خود" های ما را می نمود
اگر آمادگی ندارید . باعث زحمت خود و رنج دیگران نشوید. دست از شیطنت بردارید. دعوی دین ، اخلاق و عدالت نکنید .باشد که افا ضه ای از عشق بر شما وارد شود. و شما را یار و همدم گردد.
**********
(هستی عین عدل است)
عدالت یعنی فعلیت خیر و عادل همان فاعل امر خیر است.
تکوین هستی فعلیت عدالت است.و هستی عین عدل است و فاعل آن خداوند
. آشنایی انسان با خداوند و با نفس خود ، و آگاهی او از عدل که خود اوست تکوین عدالت است.
هرچه بیشتر خود را بشناسی خدا را شناخته ای و به فاعل امر خیر تقریب بیشتر ی می یابی.
فعلیت امر خیر همان عشق ورزی است.
خیر همان عشق است. عدالت همان عشق ورزی است.
هرچه بر عشق، بیشتر آگاه شوید عادل تر می شوید.و عاشقتر
هیچ انسان عاشق آگاهی و عدالت ، جان خود و یا دیگری را بها و بهانه بر پایی عدالت نمی شناسد.
هیچ انسان خود شناس و خداشناسی خود را فاعل حکم خدا نمی نامد.
خدا وند خود صاحب امر است و فعل خدا " کن فیکون " است.
از مهمل گویی دست بردارید که حامل تجسم حقیقت مکتوب در میان شماست...روشنا
*****
(عشق ورزی،تنها عمل ایمانی تو است)
( به میزانی که از عشق آگاهی دارید ، ایمان دارید)
( به میزانی که آگاهانه عشق می ورزید، عبادت می کنید)
( ملکوت همه افعال ورود به آ گاهی است.همه افعال عشق ورزی است.)
(معجزه آن فعلیتی است که عقل شما از ادراک آن عاجز است. همه افعال ملکوت و ملکوت همه افعال شما معجزه است. کن فیکون است.)
( در ملکوت همه عصا ها مار و همه مارها عصا میشوند. همه آبها می شکافند و خشکی می شوند.
همه دم ها مرده زنده می کنند.همه موجودات زبان همدیگر را می فهمند.و ...........
و چنین است حقیقت همه افعال ملکی شما و دیگر مو جودات ولی شما به آن تعقل نمی کنید.و از آن حقیقت غافلید.)
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8105473534/13_03.jpg
http://s5.picofile.com/file/8105473650/13_003.jpg
پدر، پسر ، روح القدس
خودت هستی.
خود را بشناس ،خدا را شناخته ای
خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی
عیسای خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی
عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید
عیسای متولد شده ((پسر)) را نمیبینی مگر روح القدس وجودت (عقل سلیم قدسی- عقل تسلیم و شسته شده در عشق- عقل محض-عقل قدسی و پاک شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود
((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق" وجودت تکوین یابد
مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.
وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر)) شوی
خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی
ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرف شوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ، دل و دلبر یکی گردد و هوای دل ( همان یک دم، یک نفس) را که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.
اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ، پسر و روح القدس را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.(در ادامه بیان شده است)
********************
رایحه گل، واقعیتی از گل است، که خارج از زمان و مکان و هویت ملکی گل در افق و عرشی بالاتر و در هویتی و حالتی همه مکانی وهمه زمانی و تنها به مدد دم و نفس ادراک قلبی می گردد. تنها هویتی را که گل در خارج از خود میتواند ملاقات کند و خود اوست، عطر و رایحه گل است .
گل میوه تکوین است ،کاستی های همراه گل هم ماهیتی تکوینی دارد، از جمله فساد پذیری گل امریست تکوینی. خداوندگار گل باقی و فساد نا پذیر است . اودر گل به امر" کن فیکون" مشغول است. لحظه ای از آن غافل نیست ،در آن جاریست.در گل متجسم و متشخص میشود. در یک گل زرد است در گلی دیگر سرخ ، ودر گلی دیگر به رنگی دیگر.
نیز چنین است برای یک سیب. در یک سیب ترش، در سیبی دیگر شیرین ،در یک سیب لطیف و آبدار و در دیگری خشک و زمخت، در سیبی معطر در دیگر سیب نا معطر. همه این ها احوال تکوینی سیب و از امور خداوندگار سیب و از جانب او وحی و تکوین می یابند. رایحه در سیب است، سیبی که میتواند بطور تکوینی، زرد ، سبز یا سرخ باشد . زشت یا زیبا باشد. تو نیز به عشق و آگاهی معطر میگردی ودر لا مکان و لازمان منتشر میگردی
آری، وحی عطر و رایحه محمد است ، امر تکوینی است و قرآن کتاب وحی و کتاب تکوین محمد است که محمد بشریست از جنس تو پس ، قرآن کتاب تکوین تو نیز هست .لوح مکنون و محفوظ در توست. این وحی را تو در درون خود نیزشهادت میدهی و تو نیز ایمان می آوری و تکوینا به خود ندا میدهی: بخوان بنام آنکه بر تو وحی نمود و تو به او حی شدی.
عطر خوش سیب ندای سیب کامل است سیبی که بر صراط مستقیم "صراط الذین انعمت علیهم" تکوین یافته است. همه از آن نعمت عطر آگین استقبال میکنند و به آ ن ایمان می آورند و به واسطه آن رایحه خوش نیز خود سیب را با همه کاستی های صورت بندی شده اش میپذیرند ، لیکن سیبی را که بوی گند ناخوش ضلالت و فساد بر آن وارد شده کسی استقبال نمی کند .در حالی که رایحه و گند هردو امر تکوینی سیب اند یکی صورت کمالیه و دیگری صورت ضلالیه را متجلی نموده است .
***********************
اگر به حالات جاری، و تحولات در خود توجه کنی، اگر حالاتت بر تو متجلی گردد، اگر خود را بشناسی، اگر معشوقی درونی، تو را بر تو بنمایاند، اگر عاشق و معشوق یکی گردند، اگر دل را از دلدار تشخیص ندهی و دل و دلدا ر یکی گردند، اگر عشق گردی، اگر خود را در وادی مقدس عشق ملاقات کنی، اگر همه اسما یک اسم شوند، شهادت خواهی داد که آن اسم ها از ابتدا، یکی بیش نبوده است که آن ،هم اسم است، هم صفت است، هم فعل، هم نام و گفتار است، هم فعل و کردار است، هم حال و پندار است، و این" الله" است." اله" است "هو" است." الهه" است ."عشق" است.
اگر بر این عشق متجلی شدی و بر این تجلی ،آگاه گردیدی (عقلت نیز راضی و تسلیم شد . به مقام رضا رسیدی) .آخرین حضور خداوندگاری که" آخرین تجلی عشق" ، " آخرین صورت عشق" ، " صورت معشوق باقی" و "عشق کامل" است بر تو متجلی می گردد، تو به آن تکوین می یابی . نزول این تکوین ، آگاهی محض است و همان" وحی" است. همان" لوح" است .همان " کلمه" است، " کلام" است، " تورات" است، " انجیل" است، " قرآن" است، خدای ناطق است،" کلام الله" است. و تو در اینجا به مقام "اقرا بسم ربک " تکوین یافته ای و" نبی" شده ای.
*************************
در وادی ملک جه می کنی؟ مال اندوزی می کنی .علم اندوزی می کنی . نظریه و اید ئولوژی می سازی. وجنگهای عقیدتی راه می اندازی.
خود را در حالات مختلف وارد می کنی. گاهی غمگنی، گاهی شاد . گاهی عصبانی هستی،گاهی آرام ، گاهی مهربان، گاهی خشن وهر لحظه به صفتی متعین میشوی .هر لحظه به گونه ای با ادراکات ،با احساسات و با هوشمندی خود سودایی داری . هر دم از حالی خارج و به حالی وارد می شوی .دم به دم تاری می تنی و با دنیای بیرون ازخویش بند و اتصالی بر قرار می کنی ،و به بندگی اغیار می پردازی. در این محراب عبد و بندگی هر روزوشب به عبادات و بندگی های خود می افزایی . ثا نیه ای از ذکر و نماز ونیاز و عبادت اغیار، این تعلقات نفسانی غافل نیستی .
آری، آن اولین همزبان روز ازل، که تو را به میوه درخت معرفت آگاهی داد. و تو فر مان او بردی ،همان لحظه او عاقله نفس تو ،آن روح القدس را جامه " جباریت" به تن کرد، و ملبس به تلبیس نمود. " آدمیت" تو را به" انس" خود "انسان" نمود و"جان" تو را با انسانیت خود "جن" ، چنین شد که از روز ازل با تو همبسترگردید، به زاد و ولد مشغول و همنفسی انسانی و جنی برای تو گردید .
اما غافل از اینکه :
نفس تو ، ناگاه روزی خود را می یابد. نه به مدد عقل انسانی، تلبیس شده ، جن زده و زمینی شده، بلکه به مدد عقلی که قدسی شده ، نجات یافته و آگاه شده است ،آری آگاه! ، آنگاه که نفس تو به مدد " افاضه عشق" ،صفات نفسانی ، همان هویت جنی و انسانی وعادت شده خود را ترک میکند و همدم و همنفس این "عقل قدسی" میگردد . خود را در هیبت" روح القدس" که همان قوه عاقله(عقل) پاک و قدسی شده است ، ملاقات میکند.
آ ری، همان نفس (دم) که بین تو و قلب صنو بری تو میگردد، چشمه آ ب حیات است ، قوای عاقله ، ناطقه ، انسی و جنی تو را حیات می بخشد. وهمه قوای تو به "هوی" او هست میشوند.آری، همان لحظه که افاصه عشق عقل را قدسی نمود و تو این عقل قدسی شده (روح القدس) را ملاقات نمودی، گویی نفس به صلیب کشیده تو(خودت) آزاد و از صلیب تن نجات یافته است. گویی "عیسای وجودت" متولد شده است ، که متولد نشده است ، بوده است .، زنده شده است، حی شده است ،که حی نشده است، حی بوده است، بر حی بودن خود آگاه شده است." وحی" شده است،آگاه شده است.
آری ، " وحی" تکوین یافته است. در تو، در نفس تو. به حال کودکی باز گشته ای ، در حالی که بر همه اعمال و صفات و حالاتی که بر قوا و جوارحت گذشته آگاهی کامل داری، گویی با نامه اعمال در دست خودت وارد ملکوت شده ای ، لحظه حسابرسی فرا رسیده است. خود نامه اعمالت را در در گاه خود میخوانی ،خواندنی از سر دانستن و آگاه بودن،و آگاه بودنی به قامت نزول وحی و عدالتی به هیبت عشق و حاکم و محکومی به منزلت عاشق و معشوق که این همه خودت هستی.
آری، لحظه ای که قلبت بواسطه افاضه" عشق " ، همه فعلیت و توجه اش به عشق کامل شد، و صورت و هیبت معشوق اندرونی، ( همان دم ، همان نفس، همان نفخه اول که هنوز دمادم ادامه دارد تا نهایت هستی) را ملاقات کر د ، درست همان لحظه جبرییل عقلت به اندازه یک دم ( یک نفس) از دیدار قلبت ( دریافت دم) باز ماند و در این بازماندگی عقلت در هیبت" روح القدس" تکوین یافت. و عیسای وجودت از نطفه روح القدس ،به اذن همان امر تکوینی بدون مقاربتی با غیر ، از" مریم عشق" متولد گردید.
آری قلب" دم" را دید، قلب نفس را دید، این آب حیات را دید،
آری، معشوق حیات بخش(دم، نفس) به اندازه همان دو قاب قوسین قلبت بر تو، بر قلب تو نزدیک شده است و این بار لحظه ای ایستاده است تا تو با قلبت او را ببینی در همین توجه و ایستادن بود که قلبت به او مشغول شد و او را دید و عقل جبرییلی " یک دم و یک نفس " از او محروم شد و منتظر ماند تا تو از این ملاقات که در سدره المنتهای ناسوتی وجودت نزدیک جنت الماوای قلبت در ملاقات با این معشوق دایم و باقی صورت گرفته باز گردی . آری اکنون" روح القدس" بر تو وارد شده است و روح القدس " دم " میگیرد و به مدد این دم ، دمادم، و" دم به دم" با تو، با نفس تو، همراه است و گذشته و حال خود را نیک میشناسد و از آن آگاه است. گویی از این لحظه به بعد همه اعضا و جوارحت و ذرات هیولایی تو بر هیبت و قدر و منزلت و استعداد خود آگاه اند همه قوای تو خود را باز شناخته اند و قدر خود را میدانند وشیطنت نمیکنند ، او را مدد میکنند . قوای تو شدید القوا شده اند . عقلت به هیبت "شدید القوا " با تو همراه شده است. این "غول" در اختیار تست و توانایی هایش در خدمت تو و آگاه است،. لب، دست، زبان ، چشم و دیگر قوای تو در افقی اعلا مشغولند و همه راضی اند . تو را در عالمی بی تشویش و رضا یتمند، استوار داشته اند . تو خود را در " استوای عرش " نشسته ، استوار و بی لغزش و مطمئن ملاقات میکنی، میبینی قوایت فوق قوای قبلی توست. ذرات وجودت ،هر دم "جام طهور عشق و آگاهی" را می نوشند، و مست و و آگاه از بودن و دمادم حی شدن. در محراب عشق به بندگی مشغول اند. و صلای عشق سر میدهند. عشق و آگاهی همه ذرات وجودت را روشن کرده است. نورانی ، بی رنگ ، بی وزن ، سبک بال و سبک حال، در عرش لامکان و لا زمان نشسته ای. و بر هر مکان و زمانی ملکیت داری . "مالک یوم الدین "را شهادت میدهی. که خودت هستی.
آری، این "شدید القوا"، فرزند تکوینی افاضه عشق است از همان لحظه اول ظهور ، آگاه و گویاست، از جنس عشق است،" آگاهی" است ،"عشق آگاه" است ، "عشق" است،" کلمه" است، "عقل قدسی" شده است، " روح القدس" است بر عقل می نشیند ،عقل بر خود می نشاند
عقل تسلیم و پذیرای آن است، اغیار نیست، یار است، آشنای کامل است، خویش است، خود است، "خود آگاه" است، خداست، حال رضا است، خوشنودیست، رضا مندیست، آرامش دهنده است، تسکین می دهد، سکینه قلبیست، حال بی تشویش است ،حال یقین، است."ایمان" است .نور است.
همه ادراکاتت به این حالت گواهی میدهند .قوای تو، این محبوب عزیز ، حکیم ،علیم و صبور ، این هیبت "بی بدیل و بی شریک" را شهادت می دهند
آری گویی "عیسای وجودت" متولد شده و "روح القدس" او را مشایعت میکند . از همان ابتدا آگاه است، و با تو سخن میگوید ، از همان ابتدا خود را میبیند که از "صلیب تن و صلیب تعلقات ملکی" پایین آورده شده و نجات یافته است. این عیسا فرزند نجات یافته "خود" است، فرزند نجات یافته "خدا"ست. " روح القدس" است فرزند خداست، از "مریم عشق" تکوین یافته است، پدر این فرزند،" خود" است، "خداست "، در رحم باکره" مریم عشق" تکوین یافته است.
آری ،"پدر" است. " پسر" است. " روح القدس" است و این هر سه یکیست. "عشق"ا ست." آگاهی" است. نه زاده شده است، نه زاییده است، بوده است. آمده است که که بگوید بوده است . فنا پذیر نیست. هست و خواهد بود. با زبانی ، چشمی و حالی " وحیانی وتکوینی" بر تو شهود شده است .
هیچ جایی، برای قیل و قال ، شک و تردید در حی شدگی و وحیانیت خود ندارد . هیچ جهل و تاریکی در هیبت آن ظاهر نیست. همانگونه که در تکوین انگشتان خود شک و تردیدی نداری.و تو خود را از آن و آن را از تو باز می شناسی و می شناسند. تو حقیقت را نیز از این حال و حالت را از این حقیقت باز می شناسی . بی هیچ تردیدی. که " من عرف نفسه فقد عرف ربه" حقیقتی وحیانی است .
که تو به آن تکوین می یابی.
هم باطن است .هم ظاهر .هم اول است هم آخر، هم پیداست هم ناپیدا، صفت مکانی زمانی ندارد، عشق است، آگاهی است، افاضه است. "لم یلد و لم یو لد" است. "کوثر" است. رحمان است، رحیم است، پدر است، پسر است، روح القدس است، تو هستی، وجهی از توست، وجهی کامل از خودت.
آری ، خود را مییابی ، میبینی تو بدون تعین ها و توجهات و صفاتت نیز مو جو دیتی داری. مو جو دیتی آگاهانه از خود.
در این هست شدگی و تکوین، همه ادرا کات و حواس ونیز عاقله وجودت آ رام ، تسلیم وراضی از حال خود می شوند.
از همه احوالات درونی و بیرونی راضی و مطمئن گردیده ای. به مقام رضا رسیده ای. به مقام یقین رسیده ای. "حق الیقین" را شهادت می دهی.
آری وجهی از خود را می یابی که تصور و ادراک عقلی پیشین خود را برای شناسایی و انتخاب آن غیر ممکن می یابی. به خود می گویی چگونه عقل و ادراک و حتی قوای وهم و خیال تو می توانست این وجه و حالت تکوین شده کنونی تو ، که بر تو وارد شده است را تعقل ، تصور و یا تخیل و وهم کند.و آ ن را انتخاب نماید.چرا که آنرا عین ترک عقل جن زده و شیطانی شده می یابی.
به یقین میدانی این ذین ، این پاداش، این آگاهی ، این وحی را عقل و تشخیص عقلی به تو افاضه نکرده است . این حال بواسطه افاضه عشق در تو تکوین شده است و عقل نیز به طور تکوینی از آن آگاه شده است. که عقل پس از این آگاهی تکوینی به صورت روح القدس مدد کار تو میگردد.و در اولین هوی و دمی که میگیرد
خود را در بستر عشق می یابد و به اذن همان دم عیسای وجودت از مریم عشق
متولد میشود. واین همه خودت هستی.
آری، این حالت لحظه ای بر تو وارد شده است .که عقل تو هنر و تخصصش را ترک نموده است و دیگر اسیر عادات ، تخیلات ،توهمات و ذهنیات قبلی خود نیست. و نیز دیگر نیازی به بندگی غیر و تصویر سازیهای وهمی، خیالی، جنی وشیطانی نمی بیند. انسی با اغیار و شیاطین که بر او وارد می شوند نمی گیرد، ترک انسانیت کرده و آدم شده است. همان آدم که روز نخست در بهشت بود و بعلت انس با شیطان از آن " بطور تکو ینی" رانده شد. آری ، آدم روز ازل ، آن کودک وجودت " در رحم مریم عشق" ، رجعت کرده است، گویی از خود برائت جسته است ، پاک و روح القدس شده است و تو خو را در این حال متعین به صفت آگاهی می یابی .
آ ری، اینجا ابلیس مقام جبرییلی و روح القدس بودن را با رانده شدن خود به عقل تو باز گردانده است. تو دیگر انسی با ابلیس که همان مقام انسانی و زمینی و ملکی تو بود نداری، به آدمیت خود باز گشته ای ، خود را در ملکوت و بهشت می یابی در حالی که گذشته انسانی خود را کامل بیاد داری.
این ملکوت ر ا به عین الیقین میبینی. به آنچه میبینی که تکوینی و کن فیکون خودت است یقین داری.
این مقوله را خارج از دایره زمان که در سیطره تشخیص و وهم عقل است و نیز خارج از مکان که ادراک عام عقلی و حسی است، میبینی .
آری ،خود را" مالک یوم الدین"، مکان دار و سکان دار(مالک)، این زمانی(یوم)، و این پاداشی(الدین) ، که حقیقتی ملکوتی است به "عین الیقین" می بینی.
در اینجا می شنوی(ادراک می کنی) آنچه را دیده ای. نمی دانی چگونه بگویی که مخاطب تو تا نبیند نمی شنود.
آ ری، اینجا این چشم و گوش و زبان بیرونی که متو جه خارج از خود است بکار نیاید.این اندامها فقط گیرنده اند بدون اینکه" تاثیر دریافت خود" را در تو دنبال کنند.این اندامها فقط ادراک غیر خود را تمرین کرده اند
آمادگی برای دیدن خود را ندارند .این" خود" را دیدن، تمرین میخواهد. تمرین ترک دیدن "غیر خود" می خواهد.
این دیدن، شنیدن و ادراک درونی را عضوی درونی لازم است که از خارج منصرف باشد.
این" دل" می خواهد ، " قلب" می خواهد . همان "صنوبر ذوالقوسین" را می خواهد که هنر و تخصص اش این بوده که تاثیر کلیه ادراکات بیرو نی تو را بکمک همان دم(هوا) و نفس(هوی) تو که ادامه همان نفخه اول است ، بر قوا و جوارح ات منتقل کند.
باید به اندازه همین قاب قوسین، به خود نزدیک شوی ، و از غیر خود منصرف، تا "مالک یوم الدین" را ببینی که خودت هستی.
************************
آری ، خود را بشناس ،خدا را شناخته ای
خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی
عیسای خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی
عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید
عیسای متولد شده ((پسر)) را نمیبینی مگر روح القدس وجودت (روح القدس-عقل محض-عقل قدسی و پاک شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود
((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق" وجودت تکوین یابد
مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.
وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر)) شوی
خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی
ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرف شوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ، دل و دلبر یکی گردد و هوای دل ( همان یک دم، یک نفس) را که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.
اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ، پسر و روح القدس را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.
ناصر طاهری بشرویه.....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa in google
http://s5.picofile.com/file/8104904934/13_02.jpg
http://s5.picofile.com/file/8104905018/13_002.jpg