کین خود دلبر ،
خدایی کار خود را میکند
***
عاشقا،
عشق و صفا
در قلب تو،
قابل شده
باده ای از جام هستی ،
دل تو را،
حامل شده
جهل و
آ ن عادات با طل،
ترک میگردد کنون
عشق و
آگاهی بیابی
وآن
بشوید عقل و خون
چون
همه غمهای عالم
از دل تو
پر زند
صورت معشوق آگاهی
به قلبت،
ره زند
عاشق آگاه ،
عشق اش
هم دل و هم
دلبر است
عشق ،
آگاهت کند
اشک تو ،
یاسین تر است
آب آگاهی
درون قلب تو ،
جاری شود
عشق و آگاهی،
تو را
هم باده هم
ساقی شود
حضرت معشوق آگاهی
تو را فرقان شود
"اقراء بسم ربک" آید
تو را
قرآن شود
آری
این سان گفته آید
واژه حق منزلی
احسن الحال تو
عشق است
عشق آمد منجلی
این تجلی مر تو را
اطوار حی و
باقی است
چون از آن
آگاه گردی
جسم و جان را
ساقی است
لوح محفوظ است و
محبوب است ,
حول حال ما
رفت و برگشت نفسها
ذاکر احوال ما
در هوای دل
سفر کن
تا ببینی
هوی خود
هوی خود را،
چون تو بینی
می شوی یاهوی خود
های و هوی این نزولت
قصه ای دارد،
پسر
بانگ رحمان و رحیم آمد
تو را
گوید خبر
گفته آید
ماهها و سالها،
هر روز و شام
رو
قرائت کن تو قلبت
حال تو،
دارد کلام
بسم رحمان و رحیم و
لم " یلد یولد" ببین
عشق را خود
واژه را خود،
این خود دلبر ببین
این خود دلبر
خدایی کار خود را می کند
بر همه احوال عالم
خود, خدایی میکند
***
ناصر طاهری بشرویه.......روشنا
پیامب عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google
http://s2.picofile.com/file/7952679244/313_37.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121759084/313_037.jpg
( چه خوش بر دل نشستی تو)
***
چه خوش طرحی ،
چه خوش رنگی
همه ماهی تو،
هفت رنگی
بنازم،
کوه و دریا را
بنازم،
دشت و صحرا را
چه خوش
قلبم ربودی تو
چه خوش
مهری سرودی تو
بنازم
آن جفایت را
هم این
مهر و وفایت را
چه خوش،
غم بر دلم کردی
تو هم شعری،
هم آهنگی
بنازم،
قهر و نازت را
بنازم،
غمزه هایت را
جه خوش،
صورتگری کردی
چه خوش،
مه پیکری کردی
بنازم،
خط و خالت را
بنازم،
شور و حالت را
چه خوش چشمی
چه خوش ابرو
چه خوش صورت
چه خوش گیسو
بنازم،
چشم زیبا را
بنازم،
قد رعنا را
چه خوش،
بر دل نشستی تو
چه خوش،
قلبم گسستی تو
بنازم،
آن نگاهت را
بنازم بوسه هایت را
چه خوش یکرنگ و
بی رنگی
چه خوش همراه و
بی جنگی
بنازم
آن صفا یت را
شمیم روح و جانت را
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7967035913/313_49.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121466784/313_049.jpg
خورشید رویش بردمید
عقل از سرم پروانه شد
***
ای عاشقان،
ای عاشقان
فصل مـی و
میـخانه شد
ای عارفان،
ای عارفان
این خانقه،
بتخانه شد
خورشید رویش
بردمید
عقل از سرم،
پروانه شد
چشمش
به چشم من جهید
قلب و دلم،
مستانه شد
ای عاقلان،
ای عاقلان
علم با عمل ،
بیگانه شد
ای زاهدان،
ای زاهدان
زهد و ریا،
از خانه شد
آتشکده روشن کنید
دیر مغان،
ویرانه شد
آتش به جان و
تن زنید
پیر مغان،
در خانه شد
شیرین عذارم
سر رسید
چشم آشنا،
بیگانه شد
مهر از افق،
سر بر کشید
ویرانه ها،
سامانه شد
آن دانه ها
بر ریشه شد
این میوه ها،
بر شانه شد
در آسمان،
مهرش دمید
فرش زمین ،
جانانه شد
ای بلبلان ،
مستی کنید
گل بوته ها،
گلخانه شد
پروانه ها،
بازی کنید
شمع رخش ،
پروانه شد
ای باده ها ،
ای جامها
میخانه ها،
پر شانه شد
مطرب بزن،
ساز و نوا
کاین مه لقا،
فرزانه شد
ای عاشقان ،
شادی کنید
مهر و وفا،
پیمانه شد
پیمانه ها،
برسر کشید
ساقی،
مه جانانه شد
***
ناصر طاهری بشرویه..روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s3.picofile.com/file/7971356555/313_52.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121164968/313_052.jpg
عشق آرید تشنگان دین و ملک
تا نمانید در سرابی بس سترگ
***
جمله هستی های ما، "لا" می نمود
لا بلای " لا" ی ما، " الا" نبود
"لا" زمین و، "لا" هوا و " لا" سما
"لا " ز ما آسوده بود و ما ز "لا"
هان ، الفلام ، بر سر "لا" آمده
بهر پیدایی " الا" آمده
آن الفلام ، آینه آن " لا" شده
عاشق خود گشته ، " حا" پیدا شده
" لا" و " حا" در ملک و جانم ، هست و نیست
صو رت بی صورت است و ، عا شقیست
" لا"ی ما رب گشت و "رب رب" ای رفیق
" حا" ی ما حب گشت و "حب حب" ای شفیق
حب ما ، در رب ما رنگین شده
رب ما، در حب ما ، چندین شده
" لا" هوا شد ،" حا" هوی ، ای جان من
" لا" دم و ، " حا" ، آدم ، ای جانان من
عشقهای پر ز خون ، شد " حا" ی ما
های و هو و چند و چو ن، " دم " ها ی ما
" حا" ی ما نفس است ، آ ن " لا" یک نفس
یک نفس ،گر نفس بینی ، بر تو بس
آن الف با لام ، " آ" و لام ، کی
آن الفلام، خود هوا ، فردا و دی
شور و حال هرچه رفت و هر چه پی
هم لب است و هم زبان و نای و نی
آن الف با لام ، ملای تن است
هم علیم و هم حکیم و رحمن است
آن الف با لام ، قر آن عظیم
فیه لا ریبه ، صراط مستقیم
آن الف با لام ، آیات حکیم
حی و قیوم است و لوحی شد مبین
آن الف با لام ، "ادنی الارض " شد
غالب و مغلوب و "روم و فرس" شد
آن الف با لام ، بر ما شدمبین
بر محمد ، روشنا بر مرسلین
آن "الف" با" لام" و" میم " ، قرآن ما
احسب الناس ، ان یقولو آمنا
نی یقول و نی فعول ، ایمان تو
عشق باید بارد، اندر جان تو
فتنه ها خاموش کن در سینه ات
تا شود روح القدس ، آیینه ات
آن الف با لام ، آمد وحدهو
هو، یحول بین مرء و قلبهو
قلب ما "دم دم" ، هواداری کند
گاه شادی، گاه ، غم خواری کند
گر هوا گرم است ، گرما می شویم
در هوای سرد ، سرما می تنیم
از هوای خنده ، شادی می چشیم
در هوای ناله ، آهی می کشیم
ای تو شیرین ، تلخها شیرین کنی
ای تو غمگین ، شادها غمگین کنی
خشم تو ، نار است و شیطانت کند
عشق تو، نور است و رحمانت کند
عشق ، قلب و عقل ، قدسی می کند
وحی ، عقل و قلب، عیسی می کند
عشق از" لا " ، نفخه ای در قلب شد
وحی در دل ،" رقه" ای بر عقل شد
عشق اندر قلب ، بیند عقل تو
وحی اندر عقل، طیند قلب تو
عقل تا عاشق نشد قدسی نشد
عشق تا آگه نشد عیسی نشد
عشق با پیغمبر و دین آمده
سجده و سبحان و تسکین آمده
در سکینه ، سطر و سجین آمده
"سفر" های "طور سینین" آمده
هان، هوا در "طور سین" جانانه است
هان، صبا از بوی طین، مستانه است
در هوا پیچیده ، شور و حال ما
نفخه هامان ، شارح احوال ما
حال ما دیوان ما ، فرقان ما
هم حکیم و هم مبین ، قرآن ما
گر تو از احوال "من" ، آگه شوی
دست شویی از "تن" و ناگه روی
دم به دم بینی که بی تن گشته ای
"چشم و گوش" ات باز و ، لبها بسته ای
یک الف داری تو ، اندر پشت لام
لام در کامی و ، روزت قدر شام
لیله القدر تو ، "حا""میم" ، گشته است
آیت اطوار "طا""سین" گشته است
هان، الف بر پشت لامی ، هر نفس
بی سری ،بر پشت بامی ، بی قفس
در هوای" لا " ، الهی گشته ای
لم" یلد یولد" ، گواهی گشته ای
آگه از لا کفو حالی، در یقین
لا حرج در صاد و ، ذی ذکر ، شو مبین
آری آری : یخرج از ظلمت شدی
آری آری : عیسی و احمد شدی
آری آری : با الف لام آمدی
بر زمین و آسمانها ، سرمدی
آری آری : شاهد "لا"یت شدی
عشق گشتی ، وحی" یحیا"یت شدی
لام از کامت، رها کن نازنین
میم بر لب ، انک یاسین ببین
از حکیم عشق ، یحیا را سلام
عقل قدسی گشته عیسی را کلام
حا و میم و ، عین و سین و قاف، بین
ذالک یوحی الیک و مرسلین
روشنا، گویم من اسرار نبی
تا نماند ، جمله بتهای خفی
جمع گردند ، فرقه های منزوی
عشق آرند ، پیروان معنوی
عشق آرید تشنگان دین و ملک
تا نمانید در سرابی بس سترک
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://s1.picofile.com/file/7983780963/313_66.jpg
http://s5.picofile.com/file/8120188526/313_066.jpg
دل ما ,
باده خور ساقی چشم تو شده*
***
بازی مست تو,
امشب به در خانه ما*
خانه بر هم زدنی نیست,
به دیوانه سرا*
حالت گل شده را ,
گل شده ای داند و بس*
دانه تا گل نشود,
هیچ ندانست ز ما*
غمزه چشم تو,
دیوانه کند هد هد دل*
تا نخندد لب تو,
اوج نگیرد دل ما*
دل ما ,
باده خور ساقی چشم تو شده*
تا نگیرد مه تو,
شوق نگیرد دل ما*
مستی چشم تو و ,
مست دل ما, هیهات*
تا ننوشد می تو ,
هوش نگیرد دل ما*
بوسه لعل لبت,
جرعه مستی کش ماست*
تا نمیرد به بر ات,
هست نگردد دل ما*
ساغر و باده شود گر,
می عشق تو به دل*
گر از آن زنده شویم,
مرگ نگیرد دل ما*
بوسه بر لب زنی و,
گشت زنی در دل ما*
بوسه ات خنده کنان,
حرف زند با دل ما*
بوسه بر دل چو رسد,
غنچه دل باز شود*
بوسه ات آب حیات است,
بروید دل ما*
به تبسم, نگه ات
نقب زند, در دل ما*
مهر تو بیشه شود,
ریشه دواند دل ما*
ای به دل ریشه زده,
از دل ما قهر نکن*
تیشه قهر تو ,
پر ریش نماید دل ما*
دل ما ریش نکن,
در دل ما نیش نکن*
ریشه زن در دل ما,
تیشه مزن بر دل ما*
جلوه ماه رخ ات ,
در دل ما شب گرد است*
رخصتی کرد شبی,
ماه بگیرد دل ما*
ماه, بگرفته دلم ,
امشب و در خلوت تو*
تا به صبحانه خون,
خواب ندارد دل ما*
نان و پیمانه خون,
مستی شب, ما را بس*
صبح فردا برسد,
ساقی و ساغر دل ما*
شام آخر بگذشت,
نامه خون آخر شد*
روشنا نامه به دست,
شاهد و آگه دل ما*
هان به سجاده خون,
عشق پی آگاهی ست*
کاتب عشق دل است,
انفس آگه دل ما*
روشنا آمده خود احمد و,
عیسا در پی*
عیسی عشق دل و,
احمد آگه دل ما*
بنشین بر لب دل ,
تا برسد قاصد ما*
قلب بگشا که "دم" است,
قاصدک محمل ما*
دم ما رقص کنان,
در می و خون می گردد*
روشنا, ساقی عشق است و
جهان محفل ما*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
8/11/91
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7636911612/108108.jpg
http://s3.picofile.com/file/7636914515/1088.jpg
http://s1.picofile.com/file/7636910642/11088.jpg
http://s1.picofile.com/file/7637086020/10800.jpg
http://s3.picofile.com/file/7637087953/11081108.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102875576/313_0108.jpg
http://s5.picofile.com/file/8102875526/313_108.jpg
http://s5.picofile.com/file/8116216818/313_00108.jpg