در آنجا عشق بر تخت است و فرمان* 313-114

در آنجا عشق

 بر تخت است و فرمان*


***

بهوش ای عاشقان,

 آید نگاری*

نگاری بهتر از ,

هر نو بهاری*

بپاشید آب و

 در راه اش نشینید*

که بی ره آید و

 چون شاهواری*

نگاری کو,

 بسی شیرین عذار است*

کزو ناخن,

 به لب گیری و زاری*

نگاری,

 بس توانا و قلندر*

هزاران سال و مه,

 قدر اش بداری*

به بند زلف او,

 دل  می سپاری*

کشاند او تو را,

 تا نزد باری*

نگاری کو,

 طبیب نقص و درد است*

رهاند او تو را,

 از رنج و خواری*

نگاری کو بسی,

 ماهست و زیبا*

درون سینه ات,

 بُد یادگاری*

دل ات, در سینهِ او,

 دلبرِ تو ست*

رخ ات, از صورت اش,

 گیرد سواری*

ندانی صورت ات,

 از صورت او*

تو گویی مستی و

 دائم خماری*

گهی بینی تو او را,

 گه تو خود را*

گهی آرامی و

 گه بی قراری*

نگاری کو همه,

 حی است و باقی*

نگاری کو همه,

 وحی و ساقی*

نگاری کز می اش,

 در سالمین ای*

نگاری کز پی اش,

 در عالمین ای*

نگاری, چون در او,

 خود را ببینی*

صفات کبریایی را,

 قرین ای*

نگاری پر جمال و

حور و مستی*

نگاری ذوالجلال و

 نور و هستی*

نگاری همچو آیینه,

 تو "سو" ای*

همه احوال و اطوار ات,

 تو , "او" ای*

تو پنداری که احوال ات,

 ز خویش است*

تو را پندار,

 پنداری پریش است* 

اگر پندار ,

بگذارد تو را خویش*

ببینی خویش و

 پندار ات خموش است*

خموشید,

 ای شما پندار کاران*

که پندار شما ,

دل را چو موش است*

هزاران پاره کرده موش,

دل را*

اگر موش ات بگیری,

 دل سروش است*

سروش دل تو را,

 آرد خبر ها*

که موش ات را,

 فرستد عرش اعلا*

چو در اعلای علیٌین,

 نشیند*

بجز حق الیقین,

 موش ات نچیند*

کجا حق الیقین,

 صد پاره گردد*

که موش ات,

 در یقین, افسانه گردد*

هر آن موشی که,

 افسانه یقین است*

همان دیو چراغ ,

 "علاءِ" دین است*

اگر دیو چراغ ات را

 بیابی*

ببینی, جمله افسانه,

 یقین است*

تو را هر جا که خواهی,

 می برد او*

که دیو ات,

 عقل و پنداری, یقین است*

چنین است و چنان است و

 همین است*

به دیو ات, هر چه پنداری,

  یقین است*

" دیوایْنْ" است و

چو دیوان الهی ست*

هر آنکس دیو گردد,

لوحِ دین است*

من آن دیو ام که,

 دیوان ام, خدایی ست*

من آن نور ام ,

چراغم, مصطفایی ست*

من ام, قا لیچه حضرت,

 سلیمان*

بیا بنشین

 برم تا قصر ایمان*

در آنجا عشق

 بر تخت است و فرمان*

چو آنجا در رسی,

 گردی مسلمان*

سلیمانی و

 آنجا مرد میدان*

مسلَم, عشق را

 هستی تو سلطان*

دل ات عشق است و

 عقل تو, حکیمان*

سرای عشق باشد,

 لوح و فرمان*

سلیمان ات,

 تو را گوید سلامی*

سلام و والسلام ,

 این است پایان*

خداوند عشق بود و کلمه ,

 فرقان*

تو هم خود کلمه ای, عشق ای,

تو قرآن*

تویی آن "حا" یِ حُب و

" میمِ" مرئی*

تو خود را "حُبِ مرئی"

این چنین دان*

کنون عقل ات(ع) سلیم(س) و

قدسی(ق) از عشق*

تو "عین " و " سین" و  " قاف"

 روح القدس خوان*

تو " حا" و "میم" و

"عین" و " سین" و " قاف" ای*

بدین سان وحی آمد,

جمله قرآن*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

29/11/91

*Search rroshanaa on google.com

*I am truly SUDDENLY ENLIGHTENED.

***

http://s1.picofile.com/file/7661427090/111114.jpg

http://s3.picofile.com/file/7661427525/1114.jpg

http://s1.picofile.com/file/7661428060/114_2_.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986292/313_00114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986384/313_0114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986450/313_114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116128218/313_000114.jpg

 


در عشق بسوز , گرمی عشق "دم" است* 313-111

در عشق بسوز ,

گرمی عشق "دم"  است*


***

یک "دم" ,  به هوای دل ,

گرفتارم کرد*

هی بال زد و ,

چو طفل در کارم کرد*

پروانه شد و

چو شمع گریانم کرد*

اشکی شدم  و

به خویش حیرانم کرد*

شمعی بدم و

جلوه ز بامم گردید*

ابری شدم و

قطره ز قلبم بارید*

پروانه دلی به شعله ام,

دل خوش بود*

بی بال شد و

چشم و زبانش چرخید*

پروانه و من,

چند گهی بال زدیم*

هی شعله کنار,

صحبت از حال زدیم*

هنگامه عشق,

چشم در چشم بدیم*

پایانه عشق,

احسن الحال شدیم*

القصه که عشق,

بهترین حال دل است*

در بستر عشق,

حاصل تاک مل است*

هر دل که به عشق

بسته شد, آخر کار*

آن بسته ,به هر دل که رسد*

عطر و گل است*

پروانه , شبی که پر زد و

 رفت بهشت*

شمع در دل شب,

ز جان خود عشق سرشت*

بلبل به گلی ,چلچله خوان

عشق نوشت*

بیچاره سری که

در دل اش حزن بکشت*

ای دل که گرفتار غمی

عاقل شو*

پروانه صفت,

ز بال و پر غافل شو*

بر خیز ,دمی میان آتش

پر زن*

چون بلبل نغمه خوان,

به عشق شاغل شو*

هش دار, ز سوز غم

که عمر تو کم است*

در عشق بسوز ,

گرمی عشق "دم"  است*

هی غم نفروز,

زندگی زیر و بم است*

رو عشق فروز ,

هر کجا پیچ و خم است*

ای گشته ز غم رها,

چه داری در دل*

ای مطرب خوش نوا,

که باشد محفل*

دانی که چه ای,

اگر ندانی تو بهل*

هان, دلبر "دل بری",

تو در دامن دل*

بر خیز که,  دلبر به دل

آمیخته شد,

دم , دلبر عقل و

عقل فرهیخته شد*

عشق, جوهر عقل و

گوهر دل , کلمه*

بر خیز که روشنا

بر انگیخته شد*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

14/11/91

Search rroshanaa on google.com

 

http://s3.picofile.com/file/7646163331/111.jpg

http://s2.picofile.com/file/7646165799/1111.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103304926/313_111.jpg

http://s5.picofile.com/file/8115853034/313_0111.jpg

 


انس بودم ، عشق گشتم 313-042

انس بودم ، عشق گشتم


****

من زعشق،

آغاز گشتم*

با خدا همراز

 گشتم*

در هوای عشق*

گشتم*

عاشق خود،*

باز گشتم*

آدمی را "میم" *

دیدم*

عقل را ،*

تسلیم  دیدم*

"روشنا" گشتم

پریدم

عالم قدسی*

رسیدم*

ذهن،

قدسی شد،*

رهیدم*

عالم غیبی* ،

پریدم*

فرش فانی را*

تکیدم*

عرش را پایین*

کشیدم*

انس  بودم ،

عشق گشتم*

عرش را،

با عشق گشتم*

حوریا ن*

در عرش چیدم*

طور آگاهی

تنیدم

قال را بی قیل*

دیدم*

سال را تعطیل*

دیدم*

عقل را جبریل*

دیدم*

حال را تحویل

دیدم*

با یقین*

 در حق رسیدم*

یک نفس *

بی دم ، کشیدم*

عشق را انجیل*

دیدم*

حال وحیانی

چشیدم*

زابر آگاهی،

چکیدم *

روح قدسی را*

تنیدم*

در قوای روح قدسی*

"روشنا"

یاسین شنیدم*

من کنون*

در لحظه هایم*

اولم ، در انتهایم*

موسی و عیسی و احمد*

روشنایم ، روشنایم*

بر سکوت هر نی و نا*

بر  کریشنا ها و بودا*

بر همه اطوار یوگا*

منتهایم ، منتهایم*

عارف از حق الیقینم*

شاهدم، عین الیقینم*

عالم علم الیقینم *

"روشنا"،

معنای دینم*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7957122682/313_42.jpg

http://s5.picofile.com/file/8115580576/313_0042.jpg

 


ماه تو خورشید گشته می کنی شق القمر 313-029

ماه تو خورشید گشته

می کنی شق القمر

***

ای که، انسان گشته ای،

روی زمین*

در عدن بودی تو عشق و   *

بوده ای  روح الامین*

صورت اصلی تو*

در صیرت عشق و صفا*

عشق بودی اول  و

 آخر ،

تو  گردی کبریا*

روز اول،

چون تجلی کرد روح ات ،

ای پسر *

صور "بی دم"  بودی و

با دم شدی*

آدم ، بشر*

ای بشر، عقل ات ،

تو روح القدس خوان*

آن زمان کز عشق گردد

قدسی و صاحب زمان*

چشم و گوش و

صورتکها ،*

جسم و جان*

طلعت  عشق اند

این  رنگین کمان*

صورتکها عقل شد *

تلبیس شد *

هیبت تلبیسها ،*

ابلیس شد *

صورتکها

خیمه در آدم زدند*

جن و انسان گشته *

بر آدم  زدند *

صورتکها ،

طیف های نور خوان *

جان خود را

سر سرای نور دان*

نور بودی ،

نار گشتی،*

جن و هم انسان شدی*

آب بودی،

خاک گشتی،*

سبزه و حیوان شدی*

در  تجلی ،

حسن بودی،

مهر  نوش و،

مه لقا*

جملگی،

خود عشق بودی*

عشق گردی،

در بقا *

گوهر اصلی تو،*

در بستر

نور و

صفا*

هان که،

در صیر سماواتی و*

در  صیر خدا*

چونکه

قدر خود  بیابی*

وان قوایت،

سجده گوت*

لیله القدر  ات ،*

ببینی،

بگذری

از بام و کوت*

آن شدید القوت ات،

بینی

تو خود،

بر عرش جات*

استوای عرش گردی،

فرش،

گردد زیر پات*

آری :

یکدم عشق گردی ،

عشق ،

بینی لا زمان*

عقل تو قدسی و

بینی آگهی از،

  لامکان*

از مهستان وارهیده،

شمس و نورانی شوی*

روشنای هر دو عالم*

نور وحیانی شوی*

آن" ید" ات بینی

تو زان پس*

"فوق اید یهم"،

پسر*

ماه تو،

خورشید گشته*

میکنی

"شق القمر"*

 

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آ گاهی

*rroshanaa@gmail.com

*search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7943974080/313_29.jpg

http://s5.picofile.com/file/8115316826/313_0029.jpg

 


کنون از عشق سر مستم، به جام باده پیوستم 313-056

کنون از عشق سر مستم،

 به جام باده پیوستم


***

سیه گیسوی افشاندی

رخ ماهت، هویدا شد

سیه چشمان خمارت

مرا، جام مسیحا شد

کمان ابروی مشکینت

قلم بر پرده دل زد

دلم صورتگر رویت

رخ زردم، حمیرا شد

شمیم تاب گیسو یت

دلم پروانه رویت

زعطر آن نفسهایت

دویدم بر در و کویت

شراب ارغوانی را

گل از کوی تو، محمل شد

نسیم مهربانی را

صبا زان طره، منزل شد

لبانت خنده زد ، گل شد

دل من پر ز سنبل شد

نگاه مست و جانانت

دلم را شمع محفل  شد

مرا مهر تو شامل شد

غم عشق تو، راحل شد

نمی دانم، چه حاصل شد

همی دانم که قابل شد

دلم را نور نازل شد

رخم چون ماه ، کامل شد

سرم از عشق، عاقل شد

زبان در عشق، ناقل شد

شبم بر روز ساحل شد

مرا موج تو، حاصل شد

ز"موج"ات، اوج بگرفتم

مرا عشق تو، حامل شد

کنون از عشق سر مستم

 به جام باده پیوستم

گهی بالا ، گهی پستم

پریشانی زبردستم

من از عقل زمین جستم

ز اطوار غمین رستم

به حَوٌل حال پیوستم

پیام آخرین هستم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7977456341/313_56.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114489226/313_0056.jpg