( حروف عشق خوانا بود)
***
دل مجنون خود بردم
سر کو یی که
لیلا بود
ندیدم بر سر کویش
سری دیگر،
که شیدا بود
کمان ابروی خود
زه کرد
نگاهش گرم و
گیرا بود
دل زارم
به یغما برد
بدان چشمی که،
زیبا بود
صفای کلبه
پیدا بود
نوا در
نی لبکها بود
هوای دل
مصفا بود
شب من
شام یلدا بود
نگاهش پر
زمعنا بود
حروف عشق
خوانا بود
گل روی
لطیف او
دلم را باغ و
صحرا بود
مژه بر
ساحل چشمش
حضور
شاپرکها بود
کمان ابروی
مشکینش
کمین آه و
غمها بود
لبش جامی
مسیحا بود
رخش ماه و
فریبا بود
حباب خنده
بر رویش
نگارم مست و
شهلا بود
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s4.picofile.com/file/7921750963/313_9.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122178100/313_009.jpg
در حلقه آغوش تو،*
چون چیره دستان آمدم*
*****
آب آمدم،
باد آمدم، *
پیداو پنهان آمدم*
از آسمان واززمین*
باعهد و پیمان آمدم*
ابری بدم،
باران شدم*
باکشتزاران آمدم*
رودی بدم،
دریاشدم،*
از کوهساران آمدم*
با باد، پران آمدم*،
با ابر و باران آمدم*
با عطر گلهای بهار،*
در این گلستان آمدم*
آهی بدم،
اشکی شدم،*
از نر گس جان آمدم*
شبنم به گیسویت شدم،*
در این شبستان آمدم*
در حلقه آغوش تو،*
چون چیره دستان آمدم*
با زهره سوسوی تو
در این مهستان آمدم
نوری بدم در لا مکان،*
از بستر جان آمدم*
مست وصالت بوده ام ،*
از راه زهدان آمدم*
من دردمندان آمدم،*
هم درد و درمان آمدم*
صورتگر جانم تویی،*
جانم به فرمان آمدم*
عشق تو بر جانم زده ،*
بی پا و دستان آمدم*
در بستر عشق تو من،*
گریان و شادان آمدم*
برخیز و خندانم نگر،*
سبز و خرامان آمدم*
برخیز و گریانم نگر،*
از کوی جانان آمدم*
گریان وخندان آمدم،*
آگاه و حیران آمدم*
با گوش و چشمی روشنا *
قلبی مسیحان آمدم،*
من باده نوش عشقم و*
ساقی به مستان آمدم*
من مست مست ساقی ام،*
باقی به دستان آمدم*
چون عندلیبان آمدم*
رقصی به میدان آمدم*
از عشق می گویم سخن*
منجی دوران آمدم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
Search rroshanaa on google
http://s1.picofile.com/file/7526621284/gf2.jpg
http://s2.picofile.com/file/7904555264/313_1.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121960218/313_01.jpg
کین خود دلبر ،
خدایی کار خود را میکند
***
عاشقا،
عشق و صفا
در قلب تو،
قابل شده
باده ای از جام هستی ،
دل تو را،
حامل شده
جهل و
آ ن عادات با طل،
ترک میگردد کنون
عشق و
آگاهی بیابی
وآن
بشوید عقل و خون
چون
همه غمهای عالم
از دل تو
پر زند
صورت معشوق آگاهی
به قلبت،
ره زند
عاشق آگاه ،
عشق اش
هم دل و هم
دلبر است
عشق ،
آگاهت کند
اشک تو ،
یاسین تر است
آب آگاهی
درون قلب تو ،
جاری شود
عشق و آگاهی،
تو را
هم باده هم
ساقی شود
حضرت معشوق آگاهی
تو را فرقان شود
"اقراء بسم ربک" آید
تو را
قرآن شود
آری
این سان گفته آید
واژه حق منزلی
احسن الحال تو
عشق است
عشق آمد منجلی
این تجلی مر تو را
اطوار حی و
باقی است
چون از آن
آگاه گردی
جسم و جان را
ساقی است
لوح محفوظ است و
محبوب است ,
حول حال ما
رفت و برگشت نفسها
ذاکر احوال ما
در هوای دل
سفر کن
تا ببینی
هوی خود
هوی خود را،
چون تو بینی
می شوی یاهوی خود
های و هوی این نزولت
قصه ای دارد،
پسر
بانگ رحمان و رحیم آمد
تو را
گوید خبر
گفته آید
ماهها و سالها،
هر روز و شام
رو
قرائت کن تو قلبت
حال تو،
دارد کلام
بسم رحمان و رحیم و
لم " یلد یولد" ببین
عشق را خود
واژه را خود،
این خود دلبر ببین
این خود دلبر
خدایی کار خود را می کند
بر همه احوال عالم
خود, خدایی میکند
***
ناصر طاهری بشرویه.......روشنا
پیامب عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google
http://s2.picofile.com/file/7952679244/313_37.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121759084/313_037.jpg
من هو شده ام,
هو همه جا در نفس من
***
در نور تنیدم من و
از نار رهیدم
دیدم که دمی هستم و ،
در نای دمیدم
از دار بریدم من و
دستار کشیدم
بر بام شدم
جامه ابرار دریدم
لوح و قلم و
جوهر و اقرار شنیدم
شکر شکن و
طوطی و منقار بدیدم
شیرین لب و
شیرین سخن
آن لعل گهر بار چشیدم
آن طائر سیمین بر و
آن دلبر طیار بدیدم
مست از حرم دل شدم
آن حلقه زنار کشیدم
آن ساغر دردی کش و
آن ساقی خمار بدیدم
بی یار کجایید
که در پرده اسرار
من پرده دریدم
پس آن پرده بدیدم
آن پرده شمایید
که آن یار کشیده ست
بی پرده بگویم
همه انوار بدیدم
از خود به در آ ، و
نگهی کن که چه هایی
خود را چو بدیدم بجز از
یارندیدم
بی دم شدم و
انفس عالم نفسم شد
با دم شدم و
دولت هوشیار بدیدم
آدم شدم و
روضه رضوان سنمم شد
آن دم شدم و
سدره و انهار بدیدم
بی دم چو من ام ، دم چو من ام
رای چه باشد
بی رای شدم
اوحی اسرار بدیدم
من هم صنم ام، با سنمم
سربسری نیست
لا حول و لا قوه شدم
یار بدیدم
هان: لوح منم ، کلمه منم
عشق رها شد
چون عشق شدم
کلمه و اقرار بدیدم
"حا میم" شده ام
طائر "یا سین " نفس من
"طاسین" شده ام
موسی و اطوار بدیدم
من هو شده ام، هو همه جا
در نفس من
آن هو نفس و من نفس،
اسرار بدیدم
در پرده نمانید که
بی پرده شدم من
لوح و قلم و
رقه و پندار بدیدم
عیسی شده ام
منجی دورانه منم من
از سال(365)
ز پنجاه و دو کم
یار بدیدم(313)
سیصد شد و
ده با سه
به
یاران حقیقت
من تخت سبا نزد
سلیمان چو بدیدم
***
ناصر طاهری بشرویه..روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
30/2/90
http://s3.picofile.com/file/7988304187/313_73.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121611442/313_073.jpg
( چه خوش بر دل نشستی تو)
***
چه خوش طرحی ،
چه خوش رنگی
همه ماهی تو،
هفت رنگی
بنازم،
کوه و دریا را
بنازم،
دشت و صحرا را
چه خوش
قلبم ربودی تو
چه خوش
مهری سرودی تو
بنازم
آن جفایت را
هم این
مهر و وفایت را
چه خوش،
غم بر دلم کردی
تو هم شعری،
هم آهنگی
بنازم،
قهر و نازت را
بنازم،
غمزه هایت را
جه خوش،
صورتگری کردی
چه خوش،
مه پیکری کردی
بنازم،
خط و خالت را
بنازم،
شور و حالت را
چه خوش چشمی
چه خوش ابرو
چه خوش صورت
چه خوش گیسو
بنازم،
چشم زیبا را
بنازم،
قد رعنا را
چه خوش،
بر دل نشستی تو
چه خوش،
قلبم گسستی تو
بنازم،
آن نگاهت را
بنازم بوسه هایت را
چه خوش یکرنگ و
بی رنگی
چه خوش همراه و
بی جنگی
بنازم
آن صفا یت را
شمیم روح و جانت را
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s3.picofile.com/file/7967035913/313_49.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121466784/313_049.jpg