دل زارم به یغما برد بدان چشمی که زیبا بود

کمان ابروی خود زه کرد, نگاهش گرم و گیرا بود

دل زارم به یغما برد بدان چشمی که زیبا  بود

 

***

 

دل مجنون خود بردم

سر کو یی که

لیلا  بود

ندیدم بر سر کویش

سری دیگر،

که شیدا  بود

کمان ابروی خود

زه کرد

نگاهش گرم و

گیرا بود

دل زارم

به یغما برد

بدان چشمی که،

زیبا  بود

صفای کلبه

پیدا بود

نوا در

نی لبکها بود

هوای دل

مصفا بود

شب من

شام یلدا بود

نگاهش پر

زمعنا بود

حروف عشق

خوانا بود

گل روی

لطیف او

دلم را باغ و

صحرا بود

مژه بر

ساحل چشمش

حضور

شاپرکها بود

کمان ابروی

مشکینش

کمین آه و

غمها بود

لبش جامی

مسیحا بود

رخش ماه و

فریبا بود

حباب خنده

بر رویش

نگارم مست و

شهلا بود

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search  rroshanaa   on google

 

 

http://s4.picofile.com/file/7921750963/313_9.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122178100/313_009.jpg

http://s5.picofile.com/file/8144710268/313_0009.jpg

http://s9.picofile.com/file/8279196968/yalda95.jpg

عاشقان جمع شوید عشق در این بادیه شد عشق در جام می و زلزله در زلزله شد

عاشقان جمع شوید

عشق در این بادیه شد

عشق  در  جام  می و

زلزله در زلزله شد

***

گفتم امروز

به دیدار دل وجان بروم

در بتخانه ببندم

به میستان  بروم

آری،  امروز

لب میکده ،دل را دیدم

بوسه ای

از رخ شیدای دل خود چیدم

بوسه بر دل چو زدم ،

دلبر "میگون لب"  من

باده ای زد به دلم

بی دل و مستان نروم

من کنون،  بر لب دل

دلبرمن ، بر لب من

دم به دم، بوسه به لب  دارد و

لب،  بر لب من

بی  دم  و بی نفسم،

راحت جانم  همه " او"ست

دم به دم، موج منم

آب روانم همه " او"ست

دلبران، دلبر من

با دل من،  یکدله شد

دل من ، دلبر من

در دل من،  هلهله شد

هر نفس ، عشق شدم

در تن من،  ولوله شد

عقل من،  بند دل و،

بند دل من،  یله شد

عاشقا دل یله شد

دل یله کن ، دل یله کن

دل و دلدار یکی

سلسله در سلسله کن

عاشقان جمع شوید

عشق در این بادیه شد

عشق  در  جام  می و

زلزله در زلزله شد

شیشه عمر شکست

باده از این جام برفت

باده در بادیه شد

روح و روانم یله شد

پر و پرواز یکی

پرده  و هم  راز یکی

شاهد هردو منم

غلغله در غلغله شد

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیام آور عشق و آگاهی

***

http://s1.picofile.com/file/7605890000/2013.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984153117/313_67.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116850942/313_067.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8272570692/313_000067.jpg

 

شبیه من شبیه تو, به آغازی و حالی نو * شبیه روشنا, آندم , که شد مسجود یزدانی

شبیه من شبیه تو, به آغازی و حالی نو

شبیه روشنا,  آندم , که شد مسجود یزدانی



***

کسی را می شناسم من ,

نه پیدا و,  نه پنهان است

همه  پنهان , همه پیدا ,

 همه پیدای پنهانی

کسی را می شناسم من,

 که در احوال جانانی

دمش خاموش و بی جان است,

 ره اش انوار کیهانی

کسی را می شناسم من,

 نه سر دارد,  نه سودایی

حریف ساقی و نوش است,

به می خواران دیوانی

دم او قبله جان است ,

 دلش معبود ایمانی

سرش سر می نهد هردم,

 به محراب سلیمانی

کسی را می شناسم من,

  که در بهت و پریشانی

هزاران نغمه میخواند,

  برای عقل زندانی

تنش آغوش روحانی,

 دلش انوار رحمانی

زپا تا سر مهستانی,

 ز سر تا پا شبستانی

کسی را میشناسم من ,

 نه بیهوش و , نه حیران است

به بیهوشی همه نور و,

 فراهوش است به حیرانی

کسی را می شناسم من ,

همه حور و , همه شور است

همه عاشق , همه  معشوق ,

 همه عشق است, انسانی

کسی را می شناسم من ,

 به "سر" پروانه ها دارد

همه شمع است , همه  شعله,

 همه پروانه سوزانی

کسی را میشناسم من ,

 که او کاشانه و بلبل

گلستانی پر از سنبل ,

بهار و هم زمستانی ,

کسی را می شناسم من ,

شبیه ما و من باشد,

نه این مایی که من دارد

نه آن من های ایوانی

شبیه روشنایی ها,

به وقت خواب و بی هوشی

شبیه  تیرگی ها مان

به وقت نور افشانی

کسی را میشناسم من ,

شبیه شیون و شادی

شبیه اشک آگاهی,

به  "حول حال" گردانی

شبیه من شبیه تو,

به آغازی و حالی نو

شبیه روشنا,  آندم

که شد مسجود یزدانی

***

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s9.picofile.com/file/8267325442/313_117.jpg

 

 

 

 

چونکه "خون " تو , به عشق گردد عجین نون قلم ما یسطرون , "گردی مبین"

چونکه "خون " تو , به عشق گردد عجین

نون قلم ما یسطرون , "گردی مبین"

 

***

روشنا را بشنوید,

حرف رَوی*

حق دنان گشته به دنیا ,

 اخروی*

هر که در دنیا,

 نه حق را دیده است*

آخر دنیا حقیر است,

 معنوی*

آخر دنیا,

 چه دانی چون شوی*

گویم ات بی شک,

 که نان و خون شوی*

نان ات اندرجسم و تن,

هامون شوی*

خون ات اندر روح و جان,

هارون شوی*

در حریم عشق,

 چون جن و پری*

مونس دم ,

لیلی و مجنون شوی*

جان جانان است جان ات,

 نا زنین*

چون به جانان در رسی,

 مأمون شوی*

سالها ها را بوده ای,

 در نان و خون*

عاقبت در لامکان,

مأذون شوی*

حق تجلی کرده است,

در نان و خون*

نان و خون,شد اکمل و‘

آدم کنون*

این تکامل بُد

ز "قرآن کریم"*

خوانده می گردد

ز بالا, مستقیم*

آسمان پر ستاره,

بشنوی*

شرح عشق است و

کتابی معنوی*

تا کرامت زین معانی

نشنوی*

خود چه سود,

 گر  بشنوی حرف روی*

آری "قرآن کریم"ات

دنیوی*

انجمی دارد,

به نوری ره روی*

شمس و مولا و

فقیه و فلسفی*

واگذارید, روشنا

گوید خفی*

دین و دنیا هر دو

باشد زندگی*

آب دنیا,خود,

هوای اخروی*

جان من,این نان و

 خون اشرفی*

دم به دم آرد,

قوای معنوی*

هان,محیط بر

"کذب و کفر" ات بشنوی*

قلب قدیس و سلیم است,

مثنوی*

"قاف" و "قرآن مجید" ام

در ثنا*

"نون" , قلم, مایسطرون

گوید لنا*

آری این قدیس پر نور و

صفا*

نعمتی مجد است و

"نون"ی مصطفا*

معنی این "نون",

قلم را شد رسا*

دردلم بینم,

نگویم از هوا*

هان به احوال مجید ام,

کن ثنا*

شدمثانی بر حکیم ام,

روشنا*

ای پسر لب بند و

لام در کام گیر*

بی صدادر آن نفس ,

آرام گیر*

می کشد دم را

 الف لام ات همی*

از نفس,هر دم*

تو گیری مرهمی*

چون درون آید,

تو در فکر ی مدام*

چون برون آید,

تو در ذکری دوام*

آری آن "لام و الف" ,

مرئی, چو "میم" *

شد الفلامیم (الم) و

"قرآنی عظیم" *

هان الفلام (ال)

حرف تعریفِ

من است*

قاری انفاس و

تصریف تن است*

هان که من مکتوب

حالم می شوم*

حال من می گردد و

من می روم*

این زمان,

 مکتوب احوال من است*

وین زمین,

مصلوب اشکال تن است*

بهترین احوال من,

عشق است و بس*

عشق باشد,

لا زمان را دسترس*

عشق گردی,

 آگه از باقی شوی*

در بقای عشق,

آگاهی شوی*

گر تو آگاهی شوی,

"فرقان" شوی*

فارغ از

انبوه جسم و جان شوی*

از زمین و آسمان,

پران شوی*

لا مکانی را

دمی سلطان شوی*

روز "فرقان",

"لا " ز"الا"  شد رجیم*

عشق و آگاهی و

 رحمان و رحیم*

گویم اکنون با تو

"قرآن حکیم"*

خود چه دانی,

تو "الفلام" ی و "میم"*

ای پسر,

چون عشق گردی,

اُسٌ و قُص*

میشود عقل ات به عشق,

 روح القُدُس*

عشق "قر آنی عظیم",

 عقل ات حکیم*

عشق هردم  بوده,

رحمان و رحیم*

گشته روح القُدْس,

 بر عشق ات ندیم*

آیه های عشق,

"قرآن حکیم"*

آری عشق باشد,

علیٌ و بس عظیم*

شارح دم,چون

"الفلام است و میم"*

آیه های عشق,

در دل ماندنی ست*

ساقی عقل است و,

حالی خواندنی ست*

گر زبان تو,

عرب یا اعجمی ست*

عقل می خواند روان,

 عشق دیدنی ست*

آری "قر آن حکیم ",

حالیدنی ست*

با زبان یا بی زبان,

بشنیدنی ست*

چونکه "خون " تو ,

به عشق گردد عجین*

نون قلم ما یسطرون

"گردی مبین"*

آری : "قرآن حکیم",

گردد مبین*

حق یقین گردد,توگویی,

"یا و سین"(یس)*

"یا و سین" , یحیا و

"قرآن ات یقین"*

اِنَکَ هستی تو خود

از مرسلین*

صیر دیگرزین مثانی,

ذکر توست*

بی تکلم خود صبیاً,

فکر توست*

چون یقین کردی که

 عشق هستی, پسر*

کرده ای

 بر عالم غیب ات سفر*

گشته ای,

 زان صورت غایب خبر*

سینه ات مملو

 ز اعجاب بشر*

صدر تو مشروح گردد,

زان ثمر*

آن زبان ات,

 پشت دندان پر خبر*

"صاد", صدر است و صبیاً

در حضر*

قلب تو, ذی ذکر,

زبان,بی کر و فر*

چون یقین گشتی که

 عشقی در زمین*

صاد و ذی ذکر گشته ,

قلب ات, نا زنین*

صادی و

"قرآن ذی ذکر",

در جنین*

ذاکر عشقی و

هستی لوح دین*

آری قرآن ات ,

یقینی ست,

ای پسر*

در یقین,

 ذکر ات,جنینی,

پر ثمر*

گر تو, ذکری جز یقین,

داری شمار*

کی تو زان بینی,

جمال کردگار*

هر که جز ذکری یقین,

گردد سوار*

کرده است خود را

به باطل استوار*

غیر حق هر کس که,

گیرد مستشار*

کرده است خود را ,

اسیر , بی اختیار*

هان خدا "حق الیقین" است,

نازنین*

چون یقین گردی,

شوی حق را مبین*

جملگی در این مثانی,

 بیش و کم*

بود احوالی,

 ز عقل و قلب و دم*

حال گویم ,

یک مثانی دیدنی*

وان بود "قرآن فجر" و

 خواندنی*

چون شبستان میرود,

 صبح آید ات*

چون ضیاء آید,

مهستان زاید ات*

آری این "قرآن فجر"است و

 شهود*

چشم بندی و

شب ات گردد نمود*

بعد از آن در بطن شب

روشن شوی*

سایه شب می رود,

گلشن شوی*

هان که هر شب ,

خواب بینی روشنی*

گوئیا والفجر آمد,

 رهزنی*

کی تو در "قرآن فجر"

خوابیده ای*

آری:  لا "نوم و سنة"

تابیده ای*

آری:,

 این "قرآن فجر" ات,

 دیدنی ست*

رو ز تاریک است و

" بیداریدن "ی ست*

هان: تو تاریکی

 زچشمی بسته خوان*

زان همه  قدری که دانی,

رسته دان*

گوئیا , آن قدر ها یت

شد سیاه*

بعد از آن,بینی

شب قدر ات, گواه*

گو , هزارن سال و ماه

گردیده ای*

صد هزار آینده را

فهمیده ای*

شاهد "قرآن فجر" ات

گشته ای*

پشت چشم ات ,

هر چه خواهی,رشته ای,

این مثانی را شنیدی

 از "من" ات*

رو کنون بر خوان تو,

 از لوح" تن" ات*

هان نخور غم ,

گر  که,  زر دارد کسی*

تا تو یابی بر مثانی

دست رسی,

مال دنیا بهر عشق است و

زعیم*

احسن الحالی,تو

خودعشق ای , کلیم*

سِفر های این مثانی ,

باقی است*

 روشنا را بیش از این ها,

ساقی است*

***

 

سبعاً من المثانی

( قرآن کریم , مجید , حکیم , مبین , ذی ذکر , فجر,  و فرقان)

و قرآن عظیم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

6/12/91

*Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7669856127/115.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856234/1152.jpg

http://s3.picofile.com/file/7669856341/1153.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856448/1154.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856555/1155.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856662/1156.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856876/1157.jpg

http://s2.picofile.com/file/7700436662/elections23.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273526/313_115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273534/313_0115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273550/313_00115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273584/313_000115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8120382818/0000_0002.jpg

http://s5.picofile.com/file/8140010276/313_0000115.jp

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

http://s5.picofile.com/file/8171534550/313_00000115.jpg

http://s6.picofile.com/file/8256176350/313_000000115.jpg

http://s7.picofile.com/file/8256184926/zekr115.jpg

 

 

یک نفس با عشق خلوت کردمی روز ازل آن نفس در سینه می گردد در آغوشم کند

یک نفس با عشق خلوت کردمی روز ازل

آن نفس در سینه می گردد در آغوشم کند

***

 

خواهم آن لیلی وشم را

تا که مد هوشم کند

از لبانش عشق  نوشم

گرم و خود جوشم کند

چشم در چشمش بگیرم

عشق در هوشم  کند

های و هوی دل بگیرد

مهر خود نوشم کند

من ندانستم که عشق

از چشم آمد یا زگوش

نیک دانستم که آمد

چشم و هم گوشم کند

جام می در دست نگرفتم

دلم پیمانه شد

ساقی جانانه آمد

دم به دم نوشم کند

روز و شب اندیشه می کردم

که نیکم یا که بد

عشق آمد تا ابد

زاندیشه خاموشم کند

سالها با عقل می کاویدم

اندر فرش وعرش

عشق عرش من شدو

بر فرش منقوشم کند

بر زمین و آسمانم

عشق می بارد، زهی

من که عریان گشتمی

خود عشق تن پوشم کند

عاشقان هوشیار باشید

عشق بر در می زند

من که دامانش گرفتم

جامه بر دوشم کند

من در آغو شش  گرفتم

او در آغو شم گرفت

همنفس با عشق گشتم

هوش و مدهوشم کند

یک نفس با عشق

خلوت کردمی روز ازل

آن نفس در سینه

می گردد در آغوشم کند

***

 

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search  rroshanaa  on google

rroshanaa@gmail.com

http://s3.picofile.com/file/7447430856/110407.jpg

http://s1.picofile.com/file/7963791284/313_47.jpg

http://s4.picofile.com/file/7963989779/313_047.jpg

http://s5.picofile.com/file/8112125418/313_0047.jpg

http://s5.picofile.com/file/8144241334/rroshanaa505468.jpg

http://s5.picofile.com/file/8157703242/313_00047.jpg

http://s7.picofile.com/file/8249123926/ord10.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8249123842/313_0000047.jpg