آن الف با بای خود ، همخواب شد ابر آگاهی ، از آن پر آب شد 313-051

آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد


 

ما نبودیم

سایه ما نور شد

نور گشتیم

جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود

پر شور شد

نفخه ای شد شور ما

در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما

ما الف گشتیم

او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما

نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت

هوی شد

هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما

عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما

قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد

جمله پهنای جهان،  سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد

جهل بر ما،  آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد

خاک گردیده

دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند

تا که آبی در کشند

آگه شوند
آب ساقی مدام جان ما

عشق و آگاهی و

هم ایمان ما
لوح آن عشقست و

آگاهیست آب

جلوه نور است و

پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده

جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار

قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی

ساقی جانت شود

زنده دارد

نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود

آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است

عیسی خود تویی

قلب تو نور است

موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر

اقراء باسم ربک داری بسر

 

ناصر طاهری بشرویه---روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

Search  rroshanaa in google

rroshanaa2.persianblog.ir

nasertaheriboshrouyeh.persianblog.ir

http://s2.picofile.com/file/7969055371/313_51.jpg

http://s2.picofile.com/file/7969056769/313_051.jpg

http://s5.picofile.com/file/8119780434/313_0051.jpg

 

بشنو از ماهی که, شور اش روشناست* بشنو از شمسی که, نور اش عندناست* 313-105

بشنو از ماهی که, شور اش روشناست*

بشنو از شمسی که, نور اش عندناست*


***

بشنو از نی,

"نی",

 چکاند آب و خون*

نی,

گلستان است و

نای اش ارغنون*

بشنو از می,

" می "

 که باشد, ذوفنون*

"می"

 ز عشق, آگاه و

" می"

, آرد جنون*

بشنو از نی,

 نی,

 نیستان غم  است*

وین نیستان,

خاست گاه آدم است*

نی, گلستان عدم

باشد رفیق*

پایه اش پر ریشه و

سر بر رحیق*

سوی "نی" شو ,

تا ببینی تیشه را*

جوی "می" شو,

 تا ببینی ریشه را*

تیشه بر دیروز و

فردایت بزن*

ریشه در

آن حال زیبایت بزن*

نی, چوپاییز و ,

بهاری دیگر است*

می, دگر گونی و

 حالی بهتر است*

دی, شبی باشد که,

 فردا می شود*

نی, سری باشد که,

 سودا می شود*

اسودی باشد که ,

روشن می شود*

گلخنی باشد که,

 گلشن می شود*

نی که من گویم,

شکایت نی شود*

این فراق نی,

فراغ است , "می" شود

نی, فراقی, کو

 بهار هستی است*

می, فراغی, کو

 شراب ومستی است*

بشنو از شوری که ,

در نای و نی است*

بشنواز نوری که,

 در جام و می است*

بشنو از آن نی که,

 نوشی در وی است*

بشنو از آن می که,

 هوشی در وی است*

بشنو از نایی که,

 او آرد  به جان*

نفخه ای و,

 پیر گرداند جوان*

بنگر آن طفلی که ,

قدس و حوری است*

بنگر آن  پیری که,

 شمس و نوری است*

رو به آن راهی که ,

چاه اش ره گشا ست*

شو به آن ماهی که ,

چشم اش  رهنماست*

نی, دلی بی غم,

 سری آگاه دان*

بوسه و آغوش را

همراه خوان*

رو مهستانی که,

 مهر اش باقی است*

شو شبستانی که,

 ماه اش ساقی است*

بشنو از ماهی که,

 شور اش روشناست*

بشنو از شمسی که,

نور اش عندناست*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

12/10/91

http://s1.picofile.com/file/7604851070/105.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102498218/313_105.jpg

http://s5.picofile.com/file/8119474184/313_0105.jpg

 

 

 

 

من قبله ام میخانه است هی باده می نوشم, بیا313-048

من قبله ام میخانه است

هی باده می نوشم, بیا

***

 

در بازکن،

ای ساقیا

ای ساقی جانم

 بیا

 دل ,

باده نوش جان شده

ای جان جانانم

 بیا

من خواب و

بیدارم، بیا

مدهوش و

هوشیارم، بیا

عشقم  بده،

شورم بده

ای جام پنهانم  

 بیا

من عشق

می بویم بیا

من شور

می جویم بیا

یوسف در این

کویم بیا

فرهاد این

کوهم بیا

من عاشق

روی تو ام

بی دین و

آئین ام

 بیا

من دل ز  لا

 وا داده ام

 دل را به الا

 داده ام

 من کوس رسوایی زنم

رسوا تر از بیش ام

بیا

گر زاهدان

لعنم کنند

هر گز

نیندیشم بیا

گر عاقلان

تیغم زنند

از عاقلان

بیش ام

بیا

گر عارفان

نیشم زنند

با عارفان

خویشم بیا

گر جنگ فقر و

اغنیاست

نی شاه و

درویش ام بیا

من کافر و

مومن نیم

من خویش

بی خویش ام بیا

بر منبر و

بر گنبدان

در عشق اندیشم

بیا

در مسجد و

در خانقاه

من سجده در خویشم

بیا

من قبله ام

میخانه است

هی باده

می نوشم بیا

من بی قبا و

جامه ام

من زهد

نفرو شم بیا

من شاهد و

فرزانه ام

شوری فراهوش ام

بیا

من روشنای عالمم

در عشق

می جوشم بیا

 

***

ناصر طاهری بشرویه... روشنا

Search  rroshanaa  on google.com

rroshanaa@gmail.com

 

http://s3.picofile.com/file/7965776234/313_48.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8119163026/313_048.jpg

 

لب به لب عشق نهاده دلم 313-02

لب به لب عشق نهاده دلم

***

فرش زمین بین

که چه غوغا شده

چهره جوان کرده رخ اش

ماه و دل آرا شده   

دشت ودمن بین

که ز دامان کوه

رقص کنان

پای کشان ،

تا لب دریا شده

سبزه و نی بین

که به دامان باغ

گل به سر و مل به بر است

واله وشیدا شده

عطر گل و

سنبل و ریحانه بین

کز نفسش،

بلبل این خانه

چه شیوا شده

برگ و گل و

ساقه و آن ریشه بین

در طلب مهر

چنین "غرق تمنا"  شده

مهد زمین بین،

که به خورشید و ماه

روز و شبان،

خشک و تر است

 ساحل و دریا شده

عهد زمان بین

که ز حور و پری

عشق نهان کرده

 یکی آدم و حوا شده

کون و مکان بین

ز عدم تا به دم

بر قلم افتاده و

بر گنبد مینا شده

مطرب جان بین که

به هر نای و نی،

صور،

بپا کرده و

رامشگر  جانها شده

ساقی جان بین که

ز یک جام عشق

عقل ،

به می رانده

زهی

قدسی و طوبا شده

عشق, خدا وند دل و ,

دلبر است

نفخه او در نفسم

عیسی و یحیا شده

لب به لب عشق

نهاده دلم

در نفسم بی نفسی

زنده و احیا شده

چشمه زمزم

نفس ام ، دم به دم

شرحه تسنیم دلم

آیت  گویا شده

همدم من گشته,

 دلم روشنا

 هر نفسی، طور دلم

واژه و معنا شده

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa  on google

 

http://s1.picofile.com/file/7905543545/313_2.jpg

http://s5.picofile.com/file/8118974900/313_02.jpg

 

پرده های شرم گیرید, عشق را عریان کنید 313-012

پرده های شرم گیرید,

عشق را عریان کنید

     ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-012

***

عاشقان ،

ای عاشقان

دل را عروس جان کنید

کلبه دل را،

گشوده

محفل جانان کنید

ذره ،

از مهرش بگیرید

کلبه،

نورافشان کنید

یک نفس

از شوق رویش

کلبه بی احزان کنید

باده از چشمان مستش

چشم را

میهمان کنید

قطره های گرم مهر اش

ابر دل

باران کنید

زان نسیم مهربانی

مهر در  ،

انبان کنید

بلبل کاشانه را شاد و

غمش، درمان کنید

بارش باران عشق و

آگهی در جان کنید

مرغ دل،

دردی کش اشک و

لب اش خندان کنید

جامهای عشق،

گیرید

روی بر

مستان،کنید

جام می،

برلب گذارید

رقص در دستان کنید

جملگی ،

در عشق  آیید

عشق را

فرمان کنید

جامه های عشق،

پوشید

عشق را،

انسان  کنید

با تنفس های عاشق

عقل را حیران کنید

پرده های شرم گیرید

عشق را عریان کنید

بوسه های عشق بر لب

عاشقان عرفان کنید

عاشقان , شور خدایید

روشنا ،

اعلان کنید

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa   on google

http://s1.picofile.com/file/7927122468/313_12.jpg

http://s5.picofile.com/file/8118838150/313_012.jpg