دلبران ، دلبر من با دل من یکدله شد 313-67

دلبران ،

 دلبر من با دل من یکدله شد


***

گفتم امروز

به دیدار دل وجان بروم

در بتخانه ببندم

به میستان  بروم

آری،  امروز

لب میکده ،دل را دیدم

بوسه ای

از رخ شیدای دل خود چیدم

بوسه بر دل چو زدم ،

دلبر "میگون لب"  من

باده ای زد به دلم

بی دل و مستان نروم

من کنون،  بر لب دل

دلبرمن ، بر لب من

دم به دم، بوسه به لب  دارد و

لب،  بر لب من

بی  دم  و بی نفسم،

راحت جانم  همه " او"ست

دم به دم، موج منم

آب روانم همه " او"ست

دلبران، دلبر من

با دل من،  یکدله شد

دل من ، دلبر من

در دل من،  هلهله شد

هر نفس ، عشق شدم

در تن من،  ولوله شد

عقل من،  بند دل و،

بند دل من،  یله شد

عاشقا دل یله شد

دل یله کن ، دل یله کن

دل و دلدار یکی

سلسله در سلسله کن

عاشقان جمع شوید

عشق در این بادیه شد

عشق  در  جام  می و

زلزله در زلزله شد

شیشه عمر شکست

باده از این جام برفت

باده در بادیه شد

روح و روانم یله شد

پر و پرواز یکی

پرده  و هم  راز یکی

شاهد هردو منم

غلغله در غلغله شد

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیام آور عشق و آگاهی

***

http://s1.picofile.com/file/7605890000/2013.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984153117/313_67.jpg

 


عشق آرید تشنگان دین و ملک 313-66

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-66 

(الف)(لام)(میم)

 

جمله هستی های ما،  "لا" می نمود

لا بلای " لا" ی ما،  " الا" نبود

"لا" زمین   و، "لا" هوا و  " لا"  سما

"لا " ز ما آسوده بود و ما ز "لا"

هان ، الفلام ، بر سر "لا" آمده

بهر پیدایی  " الا" آمده

آن الفلام ، آینه آن  " لا" شده

عاشق خود گشته ، " حا"  پیدا شده

" لا" و " حا" در ملک و جانم ، هست و نیست

صو رت بی صورت است و ، عا شقیست

" لا"ی ما رب گشت و "رب رب" ای رفیق

" حا" ی ما حب گشت و "حب حب"  ای شفیق

حب ما ، در رب ما رنگین شده

رب ما،  در حب ما ، چندین شده

" لا" هوا  شد  ،" حا" هوی ، ای  جان من

" لا" دم و ، " حا" ، آدم ، ای جانان من

عشقهای پر ز خون ، شد " حا" ی ما

های و هو و چند و چو ن، " دم "  ها ی ما

" حا" ی ما نفس است ، آ ن  " لا" یک نفس

یک نفس ،گر نفس بینی ، بر تو بس

آن الف با لام ، " آ" و لام ، کی

آن الفلام،  خود  هوا  ، فردا و دی

شور و حال هرچه رفت  و  هر چه پی

هم لب است  و  هم زبان و نای و نی

آن الف با لام ، ملای تن است

هم علیم و  هم حکیم و رحمن است

آن الف با لام ، قر آن عظیم

فیه لا ریبه  ، صراط مستقیم

آن الف با لام ، آیات حکیم

حی و قیوم است و لوحی شد  مبین

آن الف با لام ، "ادنی الارض " شد

غالب و مغلوب و "روم و فرس"  شد

آن الف با لام ، بر ما شدمبین

بر محمد ، روشنا  بر مرسلین

آن "الف" با" لام" و" میم " ، قرآن  ما

احسب الناس ، ان یقولو آمنا

نی یقول و نی فعول ، ایمان تو

عشق باید بارد،  اندر جان تو

فتنه ها خاموش کن در سینه ات

تا شود روح القدس ، آیینه ات

آن الف با لام ، آمد وحدهو

هو، یحول بین مرء و قلبهو

قلب ما "دم دم"  ، هواداری کند

گاه شادی، گاه ، غم خواری کند

گر هوا گرم است ، گرما می شویم

در هوای سرد ، سرما می تنیم

از هوای خنده ، شادی می چشیم

در هوای ناله ، آهی می کشیم

ای تو شیرین ، تلخها شیرین کنی

ای تو غمگین ، شادها غمگین کنی

خشم تو ، نار است و  شیطانت کند

عشق تو،  نور است و رحمانت  کند

عشق ، قلب و عقل ،  قدسی می کند

وحی ، عقل و قلب، عیسی می کند

عشق از" لا " ، نفخه ای در قلب شد

وحی در دل ،" رقه" ای بر عقل شد

عشق اندر قلب ، بیند عقل تو

وحی اندر عقل،  طیند قلب تو

عقل تا عاشق نشد قدسی نشد

عشق تا آگه نشد عیسی نشد

عشق با پیغمبر و دین آمده

سجده و سبحان و تسکین آمده

در  سکینه  ، سطر و سجین آمده

"سفر" های "طور سینین" آمده

هان، هوا در "طور سین"  جانانه است

هان،  صبا از بوی طین،  مستانه است

در هوا پیچیده ، شور و حال ما

نفخه هامان ، شارح احوال ما

حال  ما دیوان ما ، فرقان ما

هم حکیم و هم مبین ، قرآن ما

گر تو از احوال "من" ، آگه شوی

دست شویی از "تن" و ناگه روی

دم به دم بینی که بی تن گشته ای

"چشم و گوش" ات باز و ، لبها بسته ای

یک الف داری تو ، اندر پشت لام

لام در کامی و  ، روزت قدر شام

لیله القدر تو ، "حا""میم" ، گشته است

آیت اطوار  "طا""سین" گشته است

هان، الف بر پشت لامی ، هر نفس

بی سری ،بر پشت بامی ، بی قفس

در هوای" لا  " ، الهی  گشته ای

لم" یلد یولد" ، گواهی گشته ای

آگه از لا کفو حالی، در یقین

لا حرج در صاد و ، ذی ذکر ، شو مبین

آری آری : یخرج از ظلمت شدی

آری آری : عیسی و احمد شدی

آری آری : با الف لام آمدی

بر زمین و آسمانها ، سرمدی

آری آری : شاهد "لا"یت شدی

عشق گشتی ، وحی" یحیا"یت شدی

لام از کامت،  رها کن نازنین

میم بر لب ، انک یاسین ببین

از حکیم عشق ، یحیا را سلام

عقل قدسی گشته عیسی  را کلام

حا و میم و ، عین و سین و قاف،  بین

ذالک یوحی الیک و مرسلین

روشنا،  گویم من اسرار نبی

تا نماند ، جمله بتهای خفی

جمع گردند ، فرقه های منزوی

عشق آرند ، پیروان معنوی

عشق آرید تشنگان دین و ملک

تا نمانید در سرابی بس سترک

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s1.picofile.com/file/7983780963/313_66.jpg

 

 

 

 


موبدان خود آن چلیپا بفکنید 313-65

(آن سجده ها را تا زنید)

***

من ندیدم

رایهامان چون شده

لیک دیدم

رای دادن ،خون  شده

من ندانستم

ولایت عهد ما

تیغ درکف دارد و

مامون شده

من ندانم

سبزهامان چون شده

لیک دانم

قطره ها بارون شده

من ندانستم

که ملا های ما

دین و دنیا  خورده  و

قارون شده

حاکمان در پرده بینم

خوش نشین

ریش هاشان

رفته است تا روس و چین

با قراولهای

مست و نقره بین

تیغهاشان

میزند بر مسلمین

آن "بله گویان"

خدمت بر جبین

چون مترسک گشته اند

در ملک و دین

از چه گویم

از چه نالم، ای خدا

خود نبودی

لحظه ای از من جدا

جاهلان ، بر منبر و

در قصر ها

ظالمان ، در چکمه ها

بر اسب ها

آری، اندر دورها

نزدیکها

نی اروپا

نی که در امریکها

نی ریاض و نی فلسطین

اورشلیم

یا مدینه یا به مکه

مستقیم

هم در ایران شهر تهران

در وطن

کی تو خواهی کرد

دنیا بی زغن

"قاضیان حکم"

کی عادل شوند

"حاکمان ملک "

کی قابل شوند

آری آری

نیک گفتی آفرین

ترک دنیا کرد

باید نازنین

من نگویم

ترک دنیا چون کنی

لیک گویم

غصه ها بیرون کنی

غصه ها ، بیرون نگردد

ای غمین

تا نگردد عقل تو

چون مرسلین

مرسلین را عقل و

روح القدس بین

نی همان عقلی که

چشمش بر زمین

مرسلین بی چشم

بیند لامکان

مرسلین در عرش

گیرد لازمان

مرسلین بی گوش

صوتش نام او

مرسلین بی صوت

حرفش وحده هو

وحده هوی مرسلین

یک دم بود

با همان یک دم

دمادم "دم " بود

آری آری دم به دم

با "دم " تویی

آری آری

چشمه زمزم تویی

قبله عالم تویی

آدم تویی

مرسلین و

مهدی خاتم تویی

چشمه زمزم

دمادم زمزم است

مهدی خاتم

دمادم خاتم است

هان کجایید

چشمه ها ، پر آب شد

هان بیایید

قلب ها سیراب شد

هان کجایید

تیرگی در خواب شد

روشنا آمد

افق محر اب شد

زاهدان

آن گنبدان را بشگنید

موبدان

خود آن چلیپا بفکنید

عابدان

آن سجده ها را تا زنید

عارفان

خود عقلها را پا زنید

عشق آمد،  عشق آمد

وحده هو

حور آمد،  حور آمد

حبذو

عشق آرید،  عشق آرید

یک کلام

"نور"ها، بی عشق "نار"ند

والسلام

ناصرطاهری بشرویه

(روشنا)

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa  on google

rroshanaa@gmai.com

http://s3.picofile.com/file/7982602575/313_65.jpg


شیطان انس و جن را از فرشمان برانیم 313-64

( ما سبز سبز سبزیم )

مرا هوش ، تو را هوش

هر گز نکن فراموش

کین حاکمان مدهوش

با قلبهای خاموش

با بیرق و زره پوش

رای تو کرده اند نوش

زندانهای تیره

شلاقهای خیره

آزادگان در بند

اندیشه های خرسند

خرداد ها چه سبزند

زین بادها نلرزند

این سبزهای عاشق

از دیو و دد نترسند

ای سبزهای ایران

ای عاشقان دوران

ما سبز سبز سبزیم

ما وارث دلیران

در کوچه و خیابان

ما پاسدار ایمان

آزاده و خموشیم

در جا ی جای ایران

ایمان ما محبت

ایثار ما مروت

آری عبادت ما

اقبال مهرو رأفت

شمشیر ما عدالت

نی جنگ و خون و وحشت

تنزیل آیت ما

باران عشق و رحمت

مولای ما کتاب است

دنیای ما حباب است

آری بهشت موعود

خود عشق بی حساب است

ای جاعلان ایمان

ای قاصبان قرآن

ای کاتبان بی دین

ای جاهلان پر کین

ما عاشقان خامش

ما یاوران کوروش

آزاده ایم و هستیم

پر شور و حق پرستیم

شیطان انس و جن را

از فرشمان برانیم

حوری وشان قدسی

بر عرشمان نشانیم

آ زادگان فرشیم

حوری وشان عرشیم

سو دا گران عشقیم

ما سبز سبز سبزیم

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

rroshanaa@gmai.com

 

http://s4.picofile.com/file/7801395692/rohani11.png

http://s2.picofile.com/file/7982583438/313_64.jpg

 


ملک عدل و مهربانی میخرد 313-63

(صفا با رییس جمهور به سبک خودش)

(احمدی جان ،اشتباهی بوده ای)

***

احمدی جان

"دانش "ت بی تاب شد*

جمله اوصاف وجودت

آب شد*

احمدی جان

اقتصاد و علم و دین*

مدعی

بسیار دارد در زمین*

ملک جای

ادعای علم نیست*

مبداء هر علم ،

از افتادگیست*

علم عشق است

حیلت و مکار نیست*

عشق را با مردمان

پیکار نیست*

عشق ، آمد ،

بسم رحمان و رحیم*

بر قلم زد

تا تو گردی مستقیم*

مستقیم عشق را

بر دل بزن*

ترک عادت کن

دمی "من من " مزن*

جمله اعضای وجودت

تار شد*

قلب و نفس و جان تو

بیمار شد*

آن لب و دست و

زبانت را چه کار*

قلب خود را چاره کن

آید به کار*

ملک ، عدل و

مهربانی میخرد*

ورنه

کار مردمانش نگذرد*

کفر و توهین و

دو رویی بد تر است*

بی ادب در ملک

کارش ابتر است*

احمدی جان،

خود چه دانی آبرو*

کرده ای تو

آبرو را زیر و رو*

گفته هایت

عقل را حیران کند*

خنده هایت

قلب را ویران کند*

افتخار تو

به نزد اجنبی*

کرده است اخلاق و

دین را منزوی*

دل فریبیهای تو

در ملک و دین*

بر دل آزادگان

آرد حزین*

احمدی

دانی رییس جمهور کیست؟!*

هیچ دانی

ملک و هم ناموس کیست؟!*

احمدی جان ،

اشتباهی بوده ای*

ملک و هم دین را

تباهی بوده ای*

احمدی جان،

جان من بس کن دگر*

یک دمی بنشین و

در خود کن نظر*

چشم و ابرو را

به کار عشق دار*

تا تو بینی خود

جمال کردگار*

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa  on google.com

rroshanaa@gmai.com

http://s4.picofile.com/file/7982562903/313_63.jpg