قامتش را بوسه دادم .جام مهرش سر کشیدم 313-17

 

 

بوسه از رویش بچیدم

***

 

باز آمد ،

آن بهاران

ناله بلبل شنیدم

دشت وصحرا،

پر ز گل شد

ساقی و ساغر بدیدم

های و هوی دل شنیدم

سوی یارم

پر کشیدم

دل به دلدارم بدادم

بوسه از رویش بچیدم

خاموشی

بر لب زدم من

چنگ بر زلفش کشیدم

بوسه بر لبها زدم من

چشم در چشمش تنیدم

دست بر دستش نهادم

خنده های اشک دیدم

باده شد ،آن خنده هایش

در هوای دل پریدم

حالیا ، مستانه گشتم

قفل دل را من بریدم

بال و پر،

ازهم گسستم

سوی جانان

پر کشیدم

سربه دامانش نهادم

گرمی اش،

ازجان  خریدم

قامتش را

بوسه دادم

جام مهرش

سر کشیدم

مهر او  ،

محراب  من شد

"اقرء بسم رب" شنیدم

نور او،

انوار من شد

روشنا گشتم،

پریدم

شمس این عالم شدم من

بر مهستان

سر کشیدم

ذره ای بی حد شدم من

لا الا "هو" را بدیدم

"لا"ی او

"الا"ی من شد

در "الا "

هو را بدیدم

"هو"ی او

"یحیا"ی من شد

جام وحیانی چشیدم

موسی و عیسا

شدم، من

آن چلیپا را خریدم

واژه و معنا

شدم من

لوح پنهانی

رسیدم

در "الف"

با" لام و  میم ام

انک

"یا " "سین"

شنیدم

هوی او

"حا " "میم" من شد

والذی انزل بدیدم

صیحه بر تن در کشیدم

"صاد" ذی ذکر، آ فریدم

صور ،در " را"یم دمیدم

طا و سین و میم ، چیدم

تلک، آیات خدا شد

"طا" و" ها" از دم بریدم

من  کنون

با "یا"و "سین" ام

کاتب" علم الیقین" ام

سر " وحی" و  اصل دینم

شاهد  "عین الیقین" ام

در  زمان  و در زمین ام

روشنا،

حق الیقین ام

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search  rroshanaa  on google.com

http://s4.picofile.com/file/7931457418/313_17.jpg

 

من آنروز بودم که گوشی نبود . نه خنده نه گریه که هوشی نبود 313-16

نه انس و نه جن و

عجایب نبود

****

من آن روز بودم

 که روزی نبود

فضا را نه ناری،

 نه نوری نبود

همه آسمان و زمین ،

آب بود

همه خاکیان را،

یکی خواب بود

من آن روز بودم ،

که پرواز بود

همه آفرینش،

 یکی راز بود

من آن روز بودم ،

که سرما نبود

به جز حالتی،

هیچ گرما نبود

من آن روز بودم،

که موجی نبود

نه بالا ،نه پستی،

اوجی نبود

من آن روز بودم،

دهانی نبود

نه اسمی نه فعلی،

 کلامی نبود

من آن روز بودم ،

 که گوشی نبود

نه خنده نه گریه ،

  که هوشی نبود

من آن روز بودم ،

 مصاعب نبود

نه انس و نه جن  و

عجایب نبود

من آن روز بودم،

 عبوری نبود

نه لیلی نه مجنون ،

غروری نبود

من آن روز بودم ،

مرا یار بود

ندیدم کسی ،

کو ز اغیار بود

من آن روز بودم ،

که الله بود

نبودی به جز او،

 که لله بود

من آن روز بودم،

 که اسرار بود

به جز نای و نی،

صوت

بسیار بود

بزد موج،و

در موج، نایی نمود

ز نایش چو بگذشت،

نی را بسود

چو نی سوده شد،

این نیستان نمود

نفیرش،

جهان را گلستان نمود

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s4.picofile.com/file/7931369137/313_16.jpg

 

 

که انس و جن یکی نای و یکی نی شد 313-15

 

که انس و جن ،

 یکی نای و یکی نی شد


***

ز جام  می،

پریدم من*

می و  میخانه،

دیدم  من*

چه سان گویم

در آن ساقی*

تنیدم من،

چکیدم من*

گلی دیدم،

که در جامی*

شکوفا شد،

چه بویا   شد*

ز عطر گل،

شنیدم  من*

سلام اولین اش من*

شبی دیدم

که انس و جن*

یکی نای و

یکی نی شد*

شنیدم :

" اقرا بسم رب"*

کلام اولین اش  من*

صراط  مستقیم  دیدم

صراط  الذین اش من*

که انعمت علیهم بود

پیام ملک و دین اش من*

به  آب و باد و

در خاک اش*

نظر کردم،

ندیدم  من*

بجز آن  قطره باران*

که از ابر اش،

چکیدم  من*

پریدم  من،

چکیدم من،*

بجز ساقی،

ندیدم  من*

بجز راهی بسوی  او*

رهی باقی،

ندیدم من*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com*

http://s1.picofile.com/file/7929984080/313_15.jpg

 

کس چه میداند که پیغامی و قرآنی نبود 313-14

قطره ای از عشق نوشیدم

دلم دریا نمود

***

 

کس چه می داند

که در دل،

آتشی برپا نبود

قطره ای،

از عشق نوشیدم

دلم گرما نمود

کس چه می داند که

یارم عارف از

می ها  نبود

ساقی میخانه را دیدو

بر خم ها غنود

کس چه می داندکه

شیرینی و

فرهادی نبود

باده ای

چرخی زد و

شیرین و

فر هادی نمود

کس چه می داند که

لیلی عاشق و

شیدا نبود

خلوتی

در قلبش افتادو

رخش لیلا نمود

کس چه میداند که

مجنونی

در این صحرا نبود

لیلی مستانه ای،

مجنون ره صحرا نمود

کس چه میداند که

در دشت و دمن

گلها نبود

آتش مهری

چو پیدا شد

همه گلها نمود

کس چه میداند که

یارم  نامی و

رسوا نبود

جام می

در دستش افتادو

دلش،

سودا نمود

کس چه می داند که

توراتی و مو سایی نبود

عشق لوحی گشت و

موسا را،

کلیمایی نمود

کس چه میداند که

انجیلی و

عیسایی نبود

عشق عیسا گشت و،

مریم را، اهورایی نمود

کس چه میداند که

پیغامی و قرآنی  نبود

بر قلم افتاد عشق،

احمد،

هم آوایی نمود

کس چه میداند که

نامی از من و یحیا نبود

عشق،

آگاهم نمودو

حال من احیا نمود

کس چه می داند

که یحیا،  جز من و

عیسا نبود

من به عشق

احیا شد م

آن عشق ،عیسایم نمود

کس چه می داند

که  منجی جز تو و

 جز ما نبود

روشنا آمد

بگوید

عشق غوغا

می نمود

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7929913973/313_14.jpg

 

روح قدسی دلرباست 313-13

http://s3.picofile.com/file/7924074408/rroshanaa313_13.mp4.html

روح قدسی دلرباست


***

آدمی عشق و*

خدای عشق،

در نای اش رهاست*

قلب او ،

 مشروح گردد*

عشق  را بیند خداست*

نور عشق،

آرام جان و*

وصف و حال او،

صفاست*

عقل را از غم رهاند،

روح قدسی دلربا ست*

دلبربا، دل را

عصا شد

موسیم ،

از انبیا شد*

روشنا ,

 دل طور سینا،

کلمه شد،

لوح خدا شد*

آن دمم داوود*

با کوه و پرنده ،

هم صدا شد*

آن عصا یم ،

نزد موسا*

بر زمین ،

چون اژدها شد*

باد ها،

بال سلیمان*

بحر ،

موسا را ، هوا شد*

حی  بدم ، یحیا شدم من *

وحی  ،

سر این بقا شد*

حال من ،

شد احسن الحال*

نفس من ،

شد روح نقال*

حال من،

قرآن و دین شد*

عقل من ،

روح الامین شد*

قلب من ،

شد مریم عشق*

حامل عیسای دین  شد*

حب ،

چو بر دل منزلی شد*

مردحق گو،

منجلی شد*

"حب" چو" حا" ،

"مرئی" چو "میم"  شد ،

عشق،

رمز "حا و میم "شد*

عشق گشتم ،

دل جنین شد*

عقل ، قدوس و

امین شد*

عین و سین و قاف،

زین شد*

روشنا،

حق الیقین شد*

 

حتما ببینید

****

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

rroshanaa@gmail.com*

search  rroshanaa on google*

http://s3.picofile.com/file/7411819137/41222.jpg

http://s3.picofile.com/file/7924074408/rroshanaa313_13.mp4.html

http://s4.picofile.com/file/7928264729/313_13.jpg