که عشق بازیگر کون و مکان است
سرش در لامکان , دل لازمان است
***
ز شهوت عاقلا
دیوانه گردی
به عشق آ , تا زعشق
فرزانه گردی
به شهوت گر تو
اسب عشق رانی
همه افعال عالم
عشق خوانی
نگو یم مر تو را
شهوت نرانی
تو را گویم به
شهوت عشق رانی
تو آگه شو
به شهوت
عشق بارد
به سنگر شو
که آهو مشک دارد
چه کس داند که در سرما
بهار است
کجا دانی خزان
نی ها به بار است
خزان و هم بهارت
زرد و زار است
اگر آب زمستانی
خمار است
تو را گرما و سرما
هیچ کارت
اگر ساقی نگردد
می گسارت
تو را شهوت همی
آتش به جان است
اگر دل با دلت
نا مهربان است
کجا دانی که لبها
مخملین است
تو گر نازش کنی
بوس آفرین است
کجا دانی که
ذرات وجودت
ز بوس عاشقان
نور آفرین است
کسی کو نفس خود را
عشق سازد
نفس گردد دمادم
عشق بازد
که عشق بازیگر
کون و مکان است
سرش در لامکان ,
دل لازمان است
اگر خواهی
بدانی لا زمانی
به عشق آی و
ببین ساعت ندانی
وگر خواهی
ببینی لا مکانی
چو آگاهی شوی
خود لامکانی
در آگاهی تو هستی
باز بینی
در آن انفاس قدسی
راز بینی
که راز لا مکانی
لا زمانی ست
که راز جاودانی
مهر بانی ست
تو تا عاشق نگردی
با ده ای نیست
تو تا آگه نگردی
واژه ای نیست
بیا در لا زمانی
عشق پیداست
بیا در لا مکانی
واژه اینجاست
به عشق پیدا شوی
آگاهی آری
قلم را واژه گردی
عشق باری
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa in google
rroshanaa@gmail.com
http://s4.picofile.com/file/7980512896/313_59.jpg
http://s5.picofile.com/file/8129271700/313_059.jpg
چشم وابروت کشیدیم
حضورت هستیم
***
ما ز کوی تو گذشتیم ،
سرایت گشتیم*
کوی عشق تو بگشتیم ،
هوایت گشتیم*
لب جوی تو نشستیم ،
ز پا ننشستیم*
چشم از چشم نبستیم ،
به ره دل بستیم*
خبر از جوت شنیدیم ،
ز بو یت مستیم*
چشم و ابروت کشیدیم ،
حضورت هستیم*
ما که پیمانه به دستیم
ز می تردستیم*
ساقی و باده پرستیم ،
ز می سرمستیم*
شیشه عمر ، شکستیم ،
عدم را بستیم*
غول آن شیشه به دستیم ،
عدن در دستیم*
قامت نور بدیدیم ،
به مه پیوستیم
ساحت نور رسیدیم
به شه پیوستیم*
شمس و ذوالنور شدستیم ،
افق در دستیم*
نفخه در صور شدستیم
عنق بشکستیم*
ما به معبود رسیدیم ،
ز یاهو رستیم*
روز موعود بدیدیم ،
به هو پیوستیم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s3.picofile.com/file/7978732361/313_57.jpg
http://s5.picofile.com/file/8129102042/313_057.jpg
بیا می نوش بازیگر
رها کن بازی ات دیگر
****
اسیر عقل ،
و در بندی
خور وخوابت ،
شده غمها
چو از غمها،
رها گردی
شوی
ارباب انفس ها
عنان عقل را
در کش
حذر کن
از لجاجتها
وزان
تقلید جاهل وار ،
رها شو،
تا شوی پیدا
ز هر
خلق بد و بدتر،
شوی
سنگین و رنگین تر
مراقب باش ،
کوشش کن،
رها کن،
خلق بد ازسر
تو عادت کرده ای،
اسمر
زدی خود را،
به گوش کر
گهی زردی ،
گهی احمر
شدی زین رنگها
عنتر
تو،
این احوال فانی را
چو هاله،
کرده ای برسر
تو،
سایه، اصل پنداری،
همه کارت،
شده ابتر
همه وهم و
خیالاتت ،
کند هردم،
تو را "پر پر"
وزان،
جن های شیطانی
سوار چشمی و گه سر،
اسیر پولی و هم زر
اسیر سوری و منتر
در این عادات فانی تو
گهی خشکی و ،
گاهی تر
دل و قلب تو،
گردیده
اسیر دام خیر و شر
بیا می نوش بازیگر
رها کن بازی ات دیگر
که تو شمسی و هم اختر
بیا در عالمی برتر
چه خواهی زین سریر زر
بیا در عالم انور
که با عین الیقین بینی
تویی الله و هم اکبر
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
Search rroshanaa on google.com
rroshanaa@gmail.com
http://s3.picofile.com/file/7945411719/313_32.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128956184/313_032.jpg
بیا می نوش بازیگر
رها کن بازی ات دیگر
****
اسیر عقل ،
و در بندی
خور وخوابت ،
شده غمها
چو از غمها،
رها گردی
شوی
ارباب انفس ها
عنان عقل را
در کش
حذر کن
از لجاجتها
وزان
تقلید جاهل وار ،
رها شو،
تا شوی پیدا
ز هر
خلق بد و بدتر،
شوی
سنگین و رنگین تر
مراقب باش ،
کوشش کن،
رها کن،
خلق بد ازسر
تو عادت کرده ای،
اسمر
زدی خود را،
به گوش کر
گهی زردی ،
گهی احمر
شدی زین رنگها
عنتر
تو،
این احوال فانی را
چو هاله،
کرده ای برسر
تو،
سایه، اصل پنداری،
همه کارت،
شده ابتر
همه وهم و
خیالاتت ،
کند هردم،
تو را "پر پر"
وزان،
جن های شیطانی
سوار چشمی و گه سر،
اسیر پولی و هم زر
اسیر سوری و منتر
در این عادات فانی تو
گهی خشکی و ،
گاهی تر
دل و قلب تو،
گردیده
اسیر دام خیر و شر
بیا می نوش بازیگر
رها کن بازی ات دیگر
که تو شمسی و هم اختر
بیا در عالمی برتر
چه خواهی زین سریر زر
بیا در عالم انور
که با عین الیقین بینی
تویی الله و هم اکبر
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
Search rroshanaa on google.com
rroshanaa@gmail.com
http://s3.picofile.com/file/7945411719/313_32.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128956184/313_032.jpg
در آن آغوش رحمانی*
که میداند چه ها دیدم*
****
رخ از سجاده،
بر چیدم*
دل و دلدار
بگزیدم*
چو
بر یارم نظر کردم*
همه سجاده ،
"او" دیدم*
به رویش،
سجده بگزیدم*
همه محراب،
"او" دیدم*
دل از مهرش،
نگردیدم*
"مه "من ،
گشته "خورشید "م*
ز هر "ما ه "ی،
پریدم من*
همه احوال،
دیدم من*
در آن آغوش رحمانی*
که میداند! چه ها دیدم!*
من از تلخی،
گذر کردم*
در آن شوری،
سفر کردم*
دل از شورش ،
مقر کردم*
همه شمس و قمر ،
دیدم*
درآن نورو
درآن ظلمت*
در آن وصل و
درآن هجرت*
در آن تلخ و
درآن شیرین*
ملائک،
در حضر دیدم*
نشستم بر در کویش*
مگر،اورا گذر افتد*
بهار آمد،
گلستان شد*
دلم،
با پا و سر دیدم*
دل من ،
با بهاران شد*
در آن باغ و گلستان شد*
رخ زردم،
حمیرا شد*
من آن اهل نظر دیدم*
رخم،
پیش رخش، شه شد*
دلم،
از شمس او، مه شد*
همه افلاک عالم را*
تنی،
بی پا وسر دیدم*
ز ملک و شه،
گذر کردم*
بر آن جانان،
نظر کردم*
همه اسرار هستی را*
من ،
اندر یک نظر، دیدم*
ز سرَش ،
من گذر کردم*
به نورش،
یک نظر کردم*
دل از نورش،
بصر کردم*
رخش را،
روشنا دیدم*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
search rroshanaa on google.com*
http://s1.picofile.com/file/6232357142/rroshanaa.mp3.html
http://s2.picofile.com/file/7947165050/313_33.jpg
http://s5.picofile.com/file/8128894534/313_033.jpg