دم به دم
احوال قلبت
میکند خود را بشر
****
عالم تو ،
عالم قلب تو باشد ،
ای پسر
دم به دم
احوال قلبت
میکند خود را بشر
از طریق عقل
قلبت
سیر" معقولات" کرد
چون
"طریق وهم" بگرفت
سیر" موهومات" کرد
آن خیال
از در در آمد
قلبت
آن" برزن" گرفت
دل
بر آن عالم برفته
جامه اش،
بر تن گرفت
گاه قلبت
"گوش "گشته
سیر" مسموعات" کرد
گاه،
لمسی بر دلت زد
سیر "ملموسات" کرد
از
" طریق چشم"
قلبت میکند
سیر و سفر،
چون که
" خوش عطری" برآید
دم به دم دارد خبر
گه "مزه" زد بر زبانت
با مزه گردید ، دل
چون که
" درکی دیگر" آمد
دل
بدان سو، گشت
ول
هان پسر،
بینی که قلبت
"عالم اغیار" گیرد
دم به دم،
گم کرده "خود " را
سیر آن
اخبار گیرد
خیز وفارغ کن
تو "خود" را
هان،
دل و قلبت،
اسیر است
بگسل
این "بند اسارت"
تا که بینی،
دل "امیر" است
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7938974294/313_25.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126856492/313_025.jpg
بی سبب مست اش نیم,
می وصل اوست
***
آن که او،
نی همچو کس ،
نی کس چو اوست .
جان جانان است و
جانم مست اوست
مستی من ،
هستی و جان من است.
هستی من،
مستی است و
می ، از اوست
هستم و هستی من،
از هست اوست
بی سبب مست اش نیم ،
می ، وصل اوست
هرکه آگه شد از او
شد لامکان
هرکه عاشق شد بر او
شد لا زمان
لا مکان ،
حالش دگرگونی نچید
لا زمان ،
جسمش پریشونی ندید.
لا زمانی
حلقه رحمانی است
لا مکانی
علقه سبحانی است
علقه ها را پاک کن
سبحان شوی
حلقه ها را چاک کن
رحمان شوی
علقه هایت
بافت های فانی است
حلقه هایت
یافت های دانی است
لازمان عشق است و
حی و باقی است
لا مکان آگاهی و
یکتایی است
عاشقان
تبریک گوی فالشان
عارفان
تسبیح گوی حالشان
روشنا
در لامکان و لاز مان
آگه از عشق گشت و
آغوش نهان
قلب او پر زد
سمای ایزدی.
عقل او سر زد
سرای سرمدی
بوسه ای جانان
که نفس عشق بود
بر دلش افتاد
نقش عشق سود
بر "الف" زد
"لام" شد ، بر" میم" نشست
روشنا،
بر خاتم "یا سین" نشست
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
1/8/91
http://s4.picofile.com/file/8101479292/313_96.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126767442/313_096.jpg
کین عشق، مرا غول است
وین عشق، چو شاغول است
***
حال آمد و حال آمد*
دل نزد نگار آمد*
یار آمد و یار آمد*
آن عشق سوار آمد*
دی وقت شکار آمد*
با ایل و تبار آمد*
پر شور و هوار آمد*
با اسب و سوار آمد*
گفتا که شکارم کن*
بر دیده سوارم کن*
یک دیده حلالم کن*
دزدیده به کارم کن*
یک دیده بر اوکردم*
صد دیده مرا طی شد*
با دیده بگردیدم*
هر روز مرا دی شد*
یک عمر ، به دی کردم*
هی، های به هی کردم*
در نایم و نی کردم*
نالیدم و طی کردم*
نی، وقت سوارم شد*
نی، دیده حلالم شد*
نی، برده به کارم شد*
نی ،بخت، شمارم شد*
عمریست، سر کارم*
دزدیده سری دارم*
یا قصه به سر دارم*
یا غصه به بر دارم*
عمریست، به بازارم*
با عشق، به پیکارم*
از علم ، طلبکارم*
بر عقل ،بدهکارم*
دزدیده سرم،*
منگ است*
با عشق،*
به نیرنگ است*
یک روز ،*
به سامان است*
روزی دگر،*
او ، لنگ است*
یک روز، پی پولم*
یک روز، پی غولم*
نی ،پول و نوا بویم*
نی ،غول و هوا جویم*
من ،در پی شاغولم*
کی، بنده منقولم*
نی ،سرور آن غولم*
نی، بنده هر پولم*
نی، پول به بارم کن*
نی، غول سوارم کن*
بی ایل و تبارم کن*
این حال، به کارم کن*
آن غول منم،*
پس کن*
منقول منم ،*
بس کن*
کین عشق، مرا*
غول است*
وین عشق، *
چو شاغول است*
شاغوله میزانم،*
من عشقم و
ایمانم*
هم موسی عمرانم*
هم عیسی نصرانم*
در سینه، سری دارم*
ز احمد،خبری دارم*
لا حول و لا قوه*
شمس وقمری دارم*
ناصر طاهری بشرویه ... روشنا**
پیامبر عشق و آگاهی**
1/7/90
*http://rroshanaa2.persianblog.ir
* search “rroshanaa” in “google.com”
http://up5.iranblog.com/images/tynl2x0zpzsa56fwcffy.jpg
http://up5.iranblog.com/images/78972460864968010282.jpg
http://up5.iranblog.com/images/86921167681189551985.jpg
http://s3.picofile.com/file/8100434950/313_88.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126648142/313_088.jpg
جام های عشق گیرید ,
عقل را خود تر کنید
*****
عشق یک دم با دلت
دزدانه خلوت میکند
قلب , عاشق گشته،خود
با عشق وصلت میکند
نفس, آدم گشته ، یکدم
ترک شهوت میکند
عقل غافل، در پی اش
هی عرض حاجت میکند
عشق پنهانی به جانت
آب کوثر میکند
زاهدان در پیش چشمت
خوار و ابتر میکند
عقل را از خاک شسته
قدسی و تر میکند
آنچه غیر از عشق دانی
از سرت در میکند
عقل جبریلی شبی خود
ترک منبر میکند
در جوار روح قدسی
تاج بر سر میکند
موسی و عیسی و احمد
نام دیگر میکند
روشنا از بام قدسی
ذکر برتر میکند
آری : آری: عشق آمد
با دلت خلوت کند
آنچه غیر از عشق باشد
از دلت هجرت کند
ساقی و پیمانه گردد
عقل در حیرت کند
مطرب میخانه گردد
کلبه بی محنت کند
آری: آری: عشق آمد
عقل لا یعقل کند
آتشی در سر بریزد
آن دلت منقل کند
شعله اش در جان بگیرد
در تنت ول ول کند
جملگی آفاق عالم
در پی ات هل هل کند
آری: آری: عشق آمد
روح از تن پر کند
یکدمی خلوت نشیند
غصه از سر در کند
پادشاه ملک گردد
تاج قدسی سر کند
ناکسان ملک و دین را
جملگی پرپر کند
آری: آری: عشق آرید
درد و غم رادر کنید
عشق آرید کینه ها را
از دل خود پر کنید
جامهای عشق گیرید
عقل را، خود تر کنید
عقل را در عشق شویید
قدسی و انور کنید
آری: آری: عقل قدسی را
شبی مهتر کنید
شام آخر نان و خون,
با عشق همبستر کنید
مشرکان کعبه دل را
به عشق ابتر کنید
جام آگاهی بنوشید
با خدا لب تر کنید
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
22/4/90
http://rroshanaa.persianblg.ir
http://s4.picofile.com/file/7994558381/313_79.jpg
http://s4.picofile.com/file/7995491391/313_079.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126516018/313_0079.jpg
سیل شراب چشم تو
قلب و دلم
برآب داد
***
حجره نشین خاک و
خون
سجده زد و
سلام داد
سر ز حجاب
در کشید
جام می و
شراب داد
هر که
سلام بر تو کرد
غنچه شدو،
شکوفه شد
هر که ز تو
شکوفه شد
محمل او گلاب داد
چشم و دلش ،
پر آب شد
مهر تواش،
مراد شد
مرغ دل اش
ترانه کرد
نغمه ای بی حساب،
داد
عاشق تو،
حباب شد
هم می و ، هم
شراب شد
همدم هر پیاله شد
هستی خود،
بر آب داد
دوش، " رخ"ا ت ،
چو ماه بود
مست می و
شراب بود
سیل شراب چشم تو
قلب و دلم
برآب داد
جام طهور من
رسید
جامه و تن ز من
پرید
روشنکی ،
چو قرص ماه
روح مرا ،
شراب داد
چشم و دلم،
بهانه کرد
خلوت شب،
ترانه کرد
روشنکم،
به چشم و دل
قطره ای
" اشک ناب" داد
اشک ،
ز چشم من چکید
قاصدک دلم ،
بدید
خنده ای،
بر لبم جهید
"عشق " ،
مرا جواب داد
گفت تو یی گواه من
مالک تخت و جاه من
خوش بنشین به گاه من
کلمه ذکر و باب داد
×××
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
http://rroshanaa2.persianblog.ir
http://LUCIFER2012.mihanblog.com
http://s4.picofile.com/file/7936503224/313_22.jpg
http://s5.picofile.com/file/8126116192/313_022.jpg