این "من سوم" ، من پیدایی است
عشق و آگاهی و حق پیمایی است
***
در بقای حال من،
جان است و تن
جان و تن
آرد بسی اطوار من
آن "من اول"،
غرایز پرور است
در پی
شیرینی خشک و تر است
چون غرایز گشنه شد،
ننگ آورد
بهر سیری،
دم به دم ، جنگ آورد
چون تو ارضایش کنی،
شادی کند
با همه نامردمان
بازی کند
آنکه با تو زنده گردد
این "من" است
خواب و خوراکش،
بقای این تن است
آن بقای تن
سرای جاری است
عاقبت
جایش فنای باقی است
چون " من اول"، از این وادی جهید
دم به دم جاری شد و
" تن ها " تنید
خورد و خوراکش
" تن اغیار" بود
عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود
این "من اول"
ز " تن ها" زنده بود
"تن" به " تن ها " داده
اینسان مرده بود
هان پسر
بینی که این من
" تن " خورد
هر که در" این من" بماند
سر خورد
هر که سیری را
در" این من"پرورد
چون گرسنه ماند،
او را " تن " خورد
هان
" من دوم"
چو در" من" بر دمید
ذهن و عقلت گشته
بر بامت پرید
آن" من اول" ،
"من دون و دنی" ست
وین" من دوم" ،
"من ما و منی "ست
این" من دوم
"نگه بر خویش کرد
خوب و بدها را بدید،
دل ریش کرد
اسب روحت را ،
چو زین کرد و نشست
بام عالم را پرید و ،
جمله گشت
"باید و ناید"،
در این" من" چون رسید
در روان ات ،
خلق و خوی" من"، دمید
این من صد خلق و خو،
شیطان ماست
وارث ترس و گنه ،
انسان ماست
هان ، "من سیم "،
فرامن گشته است
پادشاه" من" ،
در این "تن" ،
گشته است
هم صفایت می دهد ،
هم نور و سو
گر تو عاشق گشته ای ،
دانی تو او
آن" من اول" ،
"من جسم و تن" است
وان" من دوم" ،
به "عقلت" گلشن است
این "من سیم " ،
که عشق است و دل است
همدم روح است و دم را،
محمل است
این "من سوم "،
من پیدایی است
عشق و آگاهی و
حق پیمایی است
هر منی دیگر که
خصم من شود
نزد این من
بی سر و بی تن شود
یک دم ار
با این" من ات "،خلوت کنی
کی توانی!
دم به دم "خر""من"کنی
آگه از این" من" شوی،
باقی شوی
عقل و تن شویی
تو آگاهی شوی
آب آگاهی خوری ،
" قو""قو" کنی
طائر قلب ات شوی
" هو"" هو" کنی
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg
به عشق زیباست, انواع جهان ها*
***
دلم دریا و موج و ،
آب و تاب است*
ز ابر دل
مرا جام شراب است*
هر آن دل
موج بر دریا نشیند
شراب عشق
نگزیند سراب است*
هر آن دل
اوج در صحرا گزیند*
سماع عشق
نشنیند برآب است*
خراباتی , "دل" اش
غوغا ی عشق است*
سماواتی "سر"اش
سودای عشق است*
زمین و آسمان ,
پیدا و پنهان*
همه کون و مکان,
بودای عشق است*
به عشق،موجی ست ،
آرام است و شیدا*.
زعشق اوجی ست،
فرجام اش سویدا*
ز عشق, مجنون به کوه و
دشت و صحرا*
ز عشق, لیلی
شراب آرزوها*
به عشق,
باران و باد وسرد و گرما*
به عشق,
خورشید و ماه و نور ، پیدا*
به عشق،
دریا پر از،
ماهی ، صدف ها*
به عشق,
صحرا پر از،
سبزی ، علف ها*
به عشق, پیداست
جانها و نهان ها*
به عشق, زیباست
انواع جهان ها*
خراباتی شدم,
از عشق مست ام*
سماواتی شدم من,
عشق هستم*
من آن "خاک" ام,
بهارم، "نی" پرستم *
من آن "آب" ام,
شرابم، "می" به دستم *
من آن" هوی" ام , "دم" ام
با بال و دستم *
من آن "نور" ام,
"سر" ام، فرزانه هستم *
منم،
بازیگر هر دو جهان ام*
سرم آگاهی و
تن، بی مکان ام
من آن "حور" ام که,
پاییز و بهارم*
من آن "نور" ام،
که" لیل" ام ، النهارم*
"پیام " ام،
واژه و معنا، منم من*
"کلام" ام،
شاهدو گویا , منم من*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
14/9/91
http://s1.picofile.com/file/8101899600/313_100.jpg
search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8122806826/313_0100.jpg
من زتو مجنون دراین صحراشدم،
لیلا تویی
***
ای همه اندیشه ام
جاری ز تو
یادم تویی
ای همه غمها زتو
شادی ز تو،
حالم تویی
من زعشقت،
شعرودیوانی شدم،
رایم تویی
هم ز مهرت،
ابر و بارانی، دلم،
آهم تویی
رفت و برگشت نفسهایم
تویی،
نایم تویی
مستی چشمان خمارم
تویی،
جامم تویی
ظلمت شبهای مهتابم
تویی،
شامم تویی
روشنکهای شب تارم
تویی،
ماهم تویی
عطر گلهای بهارانم
تویی،
باغم تویی
شور بلبل
در گلستانم تویی،
راغم تویی
ای همه درد از من و
درمان زتو،
شافی تویی
ای ز تو،
مدهوش گشته
جان من،
ساقی تویی
ای همه پیدای من ،
پنهان من،
جانم تویی
ای حدیث عشق و
دلداری من،
یارم تویی
من زتو مجنون
دراین صحراشدم،
لیلا تویی
بلبلی مستانه و
شیدا شدم ،
گلها تویی
ای کلام اولین و آخرین،
مشقم تویی
ای ندای
آسمانها و زمین،
وحی ام تویی
ای همه عاشق من و
معشوق تو،
عشقم تویی
ای همه صورت من و
معنی زتو،
شعرم تویی
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7951512896/313_36.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122582684/313_036.jpg
( حروف عشق خوانا بود)
***
دل مجنون خود بردم
سر کو یی که
لیلا بود
ندیدم بر سر کویش
سری دیگر،
که شیدا بود
کمان ابروی خود
زه کرد
نگاهش گرم و
گیرا بود
دل زارم
به یغما برد
بدان چشمی که،
زیبا بود
صفای کلبه
پیدا بود
نوا در
نی لبکها بود
هوای دل
مصفا بود
شب من
شام یلدا بود
نگاهش پر
زمعنا بود
حروف عشق
خوانا بود
گل روی
لطیف او
دلم را باغ و
صحرا بود
مژه بر
ساحل چشمش
حضور
شاپرکها بود
کمان ابروی
مشکینش
کمین آه و
غمها بود
لبش جامی
مسیحا بود
رخش ماه و
فریبا بود
حباب خنده
بر رویش
نگارم مست و
شهلا بود
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
search rroshanaa on google
http://s4.picofile.com/file/7921750963/313_9.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122178100/313_009.jpg
کین خود دلبر ،
خدایی کار خود را میکند
***
عاشقا،
عشق و صفا
در قلب تو،
قابل شده
باده ای از جام هستی ،
دل تو را،
حامل شده
جهل و
آ ن عادات با طل،
ترک میگردد کنون
عشق و
آگاهی بیابی
وآن
بشوید عقل و خون
چون
همه غمهای عالم
از دل تو
پر زند
صورت معشوق آگاهی
به قلبت،
ره زند
عاشق آگاه ،
عشق اش
هم دل و هم
دلبر است
عشق ،
آگاهت کند
اشک تو ،
یاسین تر است
آب آگاهی
درون قلب تو ،
جاری شود
عشق و آگاهی،
تو را
هم باده هم
ساقی شود
حضرت معشوق آگاهی
تو را فرقان شود
"اقراء بسم ربک" آید
تو را
قرآن شود
آری
این سان گفته آید
واژه حق منزلی
احسن الحال تو
عشق است
عشق آمد منجلی
این تجلی مر تو را
اطوار حی و
باقی است
چون از آن
آگاه گردی
جسم و جان را
ساقی است
لوح محفوظ است و
محبوب است ,
حول حال ما
رفت و برگشت نفسها
ذاکر احوال ما
در هوای دل
سفر کن
تا ببینی
هوی خود
هوی خود را،
چون تو بینی
می شوی یاهوی خود
های و هوی این نزولت
قصه ای دارد،
پسر
بانگ رحمان و رحیم آمد
تو را
گوید خبر
گفته آید
ماهها و سالها،
هر روز و شام
رو
قرائت کن تو قلبت
حال تو،
دارد کلام
بسم رحمان و رحیم و
لم " یلد یولد" ببین
عشق را خود
واژه را خود،
این خود دلبر ببین
این خود دلبر
خدایی کار خود را می کند
بر همه احوال عالم
خود, خدایی میکند
***
ناصر طاهری بشرویه.......روشنا
پیامب عشق و آگاهی
Search rroshanaa on google
http://s2.picofile.com/file/7952679244/313_37.jpg
http://s5.picofile.com/file/8121759084/313_037.jpg