مطرب این خانه عشق است 313-063

مطرب این خانه

عشق است


***

عاشقان،

مستانه ، عشق است*

دلبر فرزانه،

عشق است*

مه رخ جانانه،

عشق است*

مطرب این خانه،

 عشق است*

آری: این دیوانه،

 عشق است*

آگه و رندانه،

  عشق است*

ساقی جانانه،

عشق است*

ساغر و،

پیمانه عشق است*

عاقلان،

 فرزانه گشتم*

ساقی میخانه گشتم

باده و پیمانه

گشتم*

مطربی مستانه

گشتم*

رندم و

مستانه ام من*

هستم و،

افسانه ام من*

سجده در،

میخانه ام من*

قبله بر،

پیمانه ام من،

شهسواری،

می" گسارام ،

من عروس نو بهارم*

ابر آگاهی

سوار ام*

شرحه ای در سینه

دارم*

دل مرا،

کاشانه دارد*

دلبری ،

جانانه دارد*

شمع و گل ،

پروانه دارد

بلبلی

مستانه دارد

نایب آدم

من ام ، من*

کاتب عالم

 من ام ، من

وارث

ملک یقین ام *

صاحب خاتم

من ام ، من*

نفس من

ناری خموش است*

جان من

نوری بهوش است*

قلب من

پیمانه نوش و*

عقل من

دل را سروش است*

عاقل و

دیوانه ام من

کعبه و

بتخانه ام من

شاهد

سر نهان ام

عارفی

 فرزانه ام من

عشق و آگاهی ،

چکان ام

با دم  و بی دم،

روان ام

مالک ملک و

 زمان ام

روشنا

 صاحب نشان ام

 

***

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa on google.com

http://s5.picofile.com/file/8116566568/313_063.jpg

 


هر کدام از انبیا خود مثل ما سوی مثل خود مرو ، خود را بیا 313-060

هر کدام از انبیا خود مثل ما

سوی مثل خود مرو ، خود را بیا

***

ای بشر، امروز نوبت با شماست

سوی خود آیید، آن خود عین ماست

ما به جان هر کدامان از شما

جان خود بخشیده ایم ، خود آشناست

کی تو را من ترک کردم ، ای بشر

روز و شب هی میروی در کوی شر

یکزمان لات و منات وآن دگر

گشته بودی دایما ، چون گاو و خر

گاو و خر، کی لات و هم عزا گرفت

گاو و خر را کرده ای از خود شگفت

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

یکزمان موسا بیامد ، طور شد

جان ما در خود بدید ، او نور شد

نور خود ، بر قلب موسا تافتیم

بر دلش ، لوحی ز خود انداختیم

لوح موسا لوح ما بود ، ای پسر

سوی آن موسا نرو ، در خود نگر

لوح موسی،  لوح جان آدمی ست

قلب خود راچاره کن، لوح دیدنی ست

دیدن آن لوح ، چشم سر نخواست

"مو سی" ات در طور کن لوحت بپاست

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

یکزمان عیسی به مریم بکر شد

عشق در وی آمد ، او را ذکر شد

عشق،  مریم را ز خود آگاه کرد

عشق بر عقلت زد ، او را پاک کرد

جبرییل عقل ، شد روح الامین

همنفس با عشق ، شد عیسای دین

عیسی مریم ، ز عشق آید پدید

فاعل آگاه جوید ، نی مزید

فا عل آگاه ، عشق کامل است

او کجا در بند ملک و منزل است

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

عقل تا عاشق نشد ، قدسی نشد

عشق تا آگه نشد ، عیسی نشد

عشق،  آگاهی به جان انداخته

عقلها بین،  نزد او سر باخته

عقل گر یکدم ، شناسد خویش را

سر نبازد ، پاک سازد خویش را

عقل قدسی  برتو ، روح پاک شد

هم جوار عشق ، بر افلاک شد

هان، فلک را خود ملک دان ای رفیق

گشته ای در دام اهریمن  غریق

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

گر زدام جن و اهریمن رهی

عقل تو،  بر عشق گردد منتهی

عقل،  چون بیکار ننشیند به بر

عشق در دل بیند او،   گوید خبر

کی خبر دانی ز کوی عشق چیست

خود ندانی صاحب آن عشق کیست

آن خبر را ، خود محمد بر تو داد

لوح موسا ، ذکر عیسا،  این مداد

عشق را ما با قلم آمیختیم

پیش  چشم کوته تو  ریختیم

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

"اقراء بسم ربک"  آمد خبر

"بسم رحمان و رحیم " شد مستمر

صاحب آن کوی و کویش عشق دان

دم به دم قلبت ز عشق گیرد روان

گر تو خواهی خود، روی در کوی او

عقل را در عشق شو،  گردی تو او

عقل را در عشق، خود کی شسته ای

آن زمان کز غم،   دل خود  رفته ای

کی توانی، غم زدل  جارو کنی

عشق جویی دل به غم وارو کنی

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

دل چو از غم وا رهد، گیرد صفت

آن  صفت را ، عقل گیرد معرفت

عشق را در قلب،  نوری ساختیم

لوح عشقی بر دلت پرداختیم

سوی" لوح عشق خود"  گیر ای پسر

هی نکن در کوی غم دائم سفر

موسی و عیسی و احمد را بنه

هی نکن خود را تو بر ایشان کنه

"ای بشر، امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید،آن خود عین ماست"

جنگ هفتاد و دو ملت چاره کن

دلق عیسا و محمد پاره کن

او تو را از بت پرستی منع کرد

کی تو را بر خود پرستی جمع کرد

هان،  "خود" آنها،  "خود" ملکی نبود

جملگی ، "خود"های ما  را می نمود

هر کدام از انبیا خود مثل ما

سوی مثل خود مرو،   خود را بیا

ما تو را از خود منور داشتیم

یادگاری ما ز خود بگذاشتیم

"ای بشر امروز نوبت با شماست"

"سوی خود آیید، آن خود عین ماست"

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa2.persianblog.ir

search rroshanaa in google

http://s3.picofile.com/file/7557861826/analhagh.jpg

http://s4.picofile.com/file/7981186555/313_60.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116390150/313_060.jpg

 


دل ما , باده خور ساقی چشم تو شده 313-108

دل ما ,

باده خور ساقی چشم تو شده*


***

بازی مست تو,

امشب به در خانه ما*

خانه بر هم زدنی نیست,

به دیوانه سرا*

حالت گل شده را ,

گل شده ای داند و بس*

دانه تا گل نشود,

هیچ ندانست ز ما*

غمزه چشم تو,

دیوانه کند هد هد دل*

تا نخندد لب تو,

اوج نگیرد دل ما*

دل ما ,

باده خور ساقی چشم تو شده*

تا نگیرد مه تو,

شوق نگیرد دل ما*

مستی چشم تو و ,

مست دل ما, هیهات*

تا ننوشد می تو ,

هوش نگیرد دل ما*

بوسه لعل لبت,

جرعه مستی کش ماست*

تا نمیرد به بر ات,

هست نگردد دل ما*

ساغر و باده شود گر,

می عشق تو به دل*

گر از آن زنده شویم,

مرگ نگیرد دل ما*

بوسه بر لب زنی و,

گشت زنی در  دل ما*

بوسه ات خنده کنان,

حرف زند با دل ما*

بوسه بر دل چو رسد,

غنچه دل باز شود*

بوسه ات آب حیات است,

بروید دل ما*

به تبسم, نگه ات

نقب زند, در دل ما*

مهر تو بیشه شود,

ریشه دواند دل ما*

ای به  دل ریشه زده,

از دل ما قهر نکن*

تیشه قهر تو ,

پر ریش نماید دل ما*

دل ما ریش نکن,

در دل ما نیش نکن*

ریشه زن در دل ما,

تیشه مزن بر دل ما*

جلوه ماه رخ ات ,

در دل ما شب گرد است*

رخصتی کرد شبی,

ماه بگیرد دل ما*

ماه, بگرفته دلم ,

امشب و در خلوت تو*

تا به صبحانه خون,

خواب ندارد دل ما*

نان و پیمانه خون,

مستی شب, ما را بس*

صبح فردا برسد,

ساقی و ساغر دل ما*

شام آخر بگذشت,

نامه خون آخر شد*

روشنا نامه به دست,

شاهد و آگه دل ما*

هان به سجاده خون,

عشق پی آگاهی ست*

کاتب عشق دل است,

انفس آگه دل ما*

روشنا آمده خود احمد و,

عیسا در پی*

عیسی عشق دل و,

احمد آگه دل ما*

بنشین بر لب دل ,

تا برسد قاصد ما*

قلب بگشا که "دم" است,

قاصدک محمل ما*

دم ما رقص کنان,

در می و خون می گردد*

روشنا, ساقی عشق است و

جهان محفل ما*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

8/11/91

Search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7636911612/108108.jpg

http://s3.picofile.com/file/7636914515/1088.jpg

http://s1.picofile.com/file/7636910642/11088.jpg

http://s1.picofile.com/file/7637086020/10800.jpg

http://s3.picofile.com/file/7637087953/11081108.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102875576/313_0108.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102875526/313_108.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116216818/313_00108.jpg

 


در آنجا عشق بر تخت است و فرمان* 313-114

در آنجا عشق

 بر تخت است و فرمان*


***

بهوش ای عاشقان,

 آید نگاری*

نگاری بهتر از ,

هر نو بهاری*

بپاشید آب و

 در راه اش نشینید*

که بی ره آید و

 چون شاهواری*

نگاری کو,

 بسی شیرین عذار است*

کزو ناخن,

 به لب گیری و زاری*

نگاری,

 بس توانا و قلندر*

هزاران سال و مه,

 قدر اش بداری*

به بند زلف او,

 دل  می سپاری*

کشاند او تو را,

 تا نزد باری*

نگاری کو,

 طبیب نقص و درد است*

رهاند او تو را,

 از رنج و خواری*

نگاری کو بسی,

 ماهست و زیبا*

درون سینه ات,

 بُد یادگاری*

دل ات, در سینهِ او,

 دلبرِ تو ست*

رخ ات, از صورت اش,

 گیرد سواری*

ندانی صورت ات,

 از صورت او*

تو گویی مستی و

 دائم خماری*

گهی بینی تو او را,

 گه تو خود را*

گهی آرامی و

 گه بی قراری*

نگاری کو همه,

 حی است و باقی*

نگاری کو همه,

 وحی و ساقی*

نگاری کز می اش,

 در سالمین ای*

نگاری کز پی اش,

 در عالمین ای*

نگاری, چون در او,

 خود را ببینی*

صفات کبریایی را,

 قرین ای*

نگاری پر جمال و

حور و مستی*

نگاری ذوالجلال و

 نور و هستی*

نگاری همچو آیینه,

 تو "سو" ای*

همه احوال و اطوار ات,

 تو , "او" ای*

تو پنداری که احوال ات,

 ز خویش است*

تو را پندار,

 پنداری پریش است* 

اگر پندار ,

بگذارد تو را خویش*

ببینی خویش و

 پندار ات خموش است*

خموشید,

 ای شما پندار کاران*

که پندار شما ,

دل را چو موش است*

هزاران پاره کرده موش,

دل را*

اگر موش ات بگیری,

 دل سروش است*

سروش دل تو را,

 آرد خبر ها*

که موش ات را,

 فرستد عرش اعلا*

چو در اعلای علیٌین,

 نشیند*

بجز حق الیقین,

 موش ات نچیند*

کجا حق الیقین,

 صد پاره گردد*

که موش ات,

 در یقین, افسانه گردد*

هر آن موشی که,

 افسانه یقین است*

همان دیو چراغ ,

 "علاءِ" دین است*

اگر دیو چراغ ات را

 بیابی*

ببینی, جمله افسانه,

 یقین است*

تو را هر جا که خواهی,

 می برد او*

که دیو ات,

 عقل و پنداری, یقین است*

چنین است و چنان است و

 همین است*

به دیو ات, هر چه پنداری,

  یقین است*

" دیوایْنْ" است و

چو دیوان الهی ست*

هر آنکس دیو گردد,

لوحِ دین است*

من آن دیو ام که,

 دیوان ام, خدایی ست*

من آن نور ام ,

چراغم, مصطفایی ست*

من ام, قا لیچه حضرت,

 سلیمان*

بیا بنشین

 برم تا قصر ایمان*

در آنجا عشق

 بر تخت است و فرمان*

چو آنجا در رسی,

 گردی مسلمان*

سلیمانی و

 آنجا مرد میدان*

مسلَم, عشق را

 هستی تو سلطان*

دل ات عشق است و

 عقل تو, حکیمان*

سرای عشق باشد,

 لوح و فرمان*

سلیمان ات,

 تو را گوید سلامی*

سلام و والسلام ,

 این است پایان*

خداوند عشق بود و کلمه ,

 فرقان*

تو هم خود کلمه ای, عشق ای,

تو قرآن*

تویی آن "حا" یِ حُب و

" میمِ" مرئی*

تو خود را "حُبِ مرئی"

این چنین دان*

کنون عقل ات(ع) سلیم(س) و

قدسی(ق) از عشق*

تو "عین " و " سین" و  " قاف"

 روح القدس خوان*

تو " حا" و "میم" و

"عین" و " سین" و " قاف" ای*

بدین سان وحی آمد,

جمله قرآن*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

29/11/91

*Search rroshanaa on google.com

*I am truly SUDDENLY ENLIGHTENED.

***

http://s1.picofile.com/file/7661427090/111114.jpg

http://s3.picofile.com/file/7661427525/1114.jpg

http://s1.picofile.com/file/7661428060/114_2_.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986292/313_00114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986384/313_0114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986450/313_114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116128218/313_000114.jpg

 


از لب چو گذر کردم، جز عور ندیدم من 313-021

از لب چو گذر کردم،

جز عور ندیدم من


***

 

بر سجده گه عالم

هر بوسه،

لبی دارد

از لب

چو گذر کردم

جز عور،

ندیدم من

بر بوسه،

نفس دیدم

بر نفس،

هوس دیدم

بر آتش و آب و باد

جز تور،

ندیدم من

آن نفس ،

که گرما بود

بر گوش و سرم بارید

در بارش هر نفسی

جز شور،

ندیدم من

شوریده،

گذر کردم

بر یار،

نظر کردم

چون نیک نظر کردم

جز حور،

ندیدم من

یارم،

همه مستان بود

در باغ و گلستان بود

زان باغ و گلستان ، هی

انگور،

بچیدم من

خورشید فلک،

گر چه،

مهر همه عالم بود

ذرات همه عالم

جز نور ،

ندیدم من

مهرش،

به دلم تابید

دل،

آیینه ام گردید

در آیینه،

بنشستم

محشور،

پریدم من

دل،

صورت یارم بود

ماه شب تارم بود

مهتابی این شبها،

در نور تنیدم من

دل،

عاشق وشیدا بود

دل،

روشنک ما بود

در روشنی این دل

ذوالنور

بدیدم من

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

http://rroshanaa2.persianblog.ir

http://lucifer2012.mihanblog.com

http://s2.picofile.com/file/7935534943/313_21.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116027984/313_021.jpg