-
ما دگر عشق شدستیم خدآگانه شدیم 313-076
شنبه 28 تیرماه سال 1393 23:52
ما دگر عشق شدستیم خدآگانه شدیم *** هوی عشق آمده , او آمد ه فرزانه شدیم با سبو آمده بو آمده مستانه شدیم پر و هم بال گسستیم چو پروانه شدیم شیشه عمر شکستیم از این خانه شدیم ما ز بتخانه گذشتیم به خمخانه شدیم ساقی عشق شدستیم چو پیمانه شدیم مست چشمان ملستیم خمارانه شدیم شاهد شور و دم هستیم که فرزانه شدیم بخدا باده و هم ساغر...
-
مهر او ، محراب من شد 313-017
جمعه 27 تیرماه سال 1393 20:54
مهر او ، محراب من شد *** باز آمد ، آن بهاران نغمه بلبل شنیدم دشت وصحرا، پر ز گل شد ساقی و ساغر بدیدم های و هوی دل شنیدم سوی یارم پر کشیدم دل به دلدارم بدادم بوسه از رویش بچیدم خاموشی بر لب زدم من چنگ بر زلفش کشیدم بوسه بر لبها زدم من چشم در چشمش تنیدم دست بر دستش نهادم خنده های اشک دیدم باده شد ،آن خنده هایش در هوای...
-
*عاشق شدم دوباره *عاشق شدن، "بهاره" 313-084
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 18:03
*عاشق شدم دوباره *عاشق شدن، "بهاره" *** *دویدم و دویدم ، *رو تپه ها پریدم *هر جا بلندی دیدم، *تو حفره ها پاشیدم *دویدم و دویدم، *به آتیشا رسیدم *رو آتیشا پریدم، *رو شعله ، آب پاشیدم *دویدم و دویدم *به دریا ها رسیدم *میون آب پریدم، *آبو یه جا بلعیدم *دویدم و دویدم ، *به سبزه ها رسیدم *تموم سبزه ها رو *بیخ و...
-
مه رخی جانانه , عریان ماه شب ،در خانه گشتم 313-062
سهشنبه 24 تیرماه سال 1393 18:13
مه رخی جانانه , عریان ماه شب ،در خانه گشتم *** دوش من فرزانه گشتم* دلبری مستانه، گشتم* مه رخی جانانه عریان* ماه شب ، در خانه گشتم* قلب را، دردانه گشتم* عقل را، دیو انه گشتم* چشم من ، ابر بهاران* اشک را پیمانه گشتم* زاهدا, دردانه دیدم مطرب جانانه دیدم باده اش در دل چشیدم* سجده را در می کشیدم* کعبه ام بتخانه گشته* مسجد...
-
می عشق تو نوشم من خموشم تو دانی من چه نوشم پرده پوشم 313-05
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 17:53
می عشق تو نوشم من خموشم تو دانی من چه نوشم پرده پوشم *** هوا سرد است و هنگام زمستان بباریدم بر او در حال مستان رخم دید و دلش باور نمی کرد زمستان بارش باران ز " مستان" دلم مستانه باریدن گرفته ست زمستانم بهار از سر گرفته ست ز نورت ماه من انور نشان است رخت ساقی ، دلم ، ساغر کشان است خزانم را زمستان مرمرین کرد...
-
کس چه می داند که منجی جز تو و جز ما نبود 313-014
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 16:21
کس چه می داند که منجی جز تو و جز ما نبود *** کس چه می داند که در دل، آتشی برپا نبود قطره ای، از عشق نوشیدم دلم گرما نمود کس چه می داند که یارم دلبری تنها نبود ساقی میخانه بود و عشق صنعاء مینمود کس چه می داندکه شیرینی و فرهادی نبود باده ای چرخی زد و شیرین و فر هادی نمود کس چه می داند که لیلی عاشق و شیدا نبود خلوتی در...
-
شاهد شیرین عذارم، حالتی مستانه دارد 313-080
شنبه 21 تیرماه سال 1393 19:46
شاهد شیرین عذارم، حالتی مستانه دارد ***** *ساقی میخانه دل، *باده ای دردانه دارد *شاهد شیرین عذارم، *حالتی مستانه دارد *شعله شمع وجودش، *عقل و دل، پروانه دارد *نفخه های گرم مهرش، *روح و جان، فرزانه دارد *"نرگس مست" اش چو خندد، *دل ، به دنیا ، دل نبندد *نغمه های "دل نشین" اش *قصه و افسانه دارد *مستی...
-
شاهد شیرین عذارم، حالتی مستانه دارد 313-080
شنبه 21 تیرماه سال 1393 19:46
شاهد شیرین عذارم، حالتی مستانه دارد ***** *ساقی میخانه دل، *باده ای دردانه دارد *شاهد شیرین عذارم، *حالتی مستانه دارد *شعله شمع وجودش، *عقل و دل، پروانه دارد *نفخه های گرم مهرش، *روح و جان، فرزانه دارد *"نرگس مست" اش چو خندد، *دل ، به دنیا ، دل نبندد *نغمه های "دل نشین" اش *قصه و افسانه دارد *مستی...
-
جز صورت بی صورت, جز عشق ندیدم من 313-020
جمعه 20 تیرماه سال 1393 23:35
جز صورت بی صورت, جز عشق ندیدم من *** از آب،چکیدم من در خاک، تنیدم من بر صورت این عالم جز دوست،ندیدم من آن آب، به دریا شد وان خاک، به صحرا شد بر دامن خاک و آب جز مور، ندیدم من هر گل به گلستانی با بلبل مستان بود با بلبل مستانه جز شور، ندیدم من هر ذره، دلی دارد وان دل که،سری دارد اسرار همه دلها جز" هوی"، ندیدم...
-
جز صورت بی صورت, جز عشق ندیدم من 313-020
جمعه 20 تیرماه سال 1393 23:35
جز صورت بی صورت, جز عشق ندیدم من *** از آب،چکیدم من در خاک، تنیدم من بر صورت این عالم جز دوست،ندیدم من آن آب، به دریا شد وان خاک، به صحرا شد بر دامن خاک و آب جز مور، ندیدم من هر گل به گلستانی با بلبل مستان بود با بلبل مستانه جز شور، ندیدم من هر ذره، دلی دارد وان دل که،سری دارد اسرار همه دلها جز" هوی"، ندیدم...
-
اول این ماجرا عشق حریف فناست 313-004
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 23:58
اول این ماجرا عشق حریف فناست *** قصه این نای و نی قصه بی انتهاست صورت هستی نگر شاهد این ماجراست گل به چمن دیده ای دانه دراین خاک بین عطر گل یاسمن ساقی بی مدعاست خیزو، بنوش جام می صورت هستی فناست آنچه دراین خانه نیست صورت اهل بقاست گل که در این خانه شد باز از این خانه رفت قصه این نای و نی قصه اهل فناست هر نفسی میزند...
-
عقل آگه, جبرییل است . عشق و آگاهی, خدا آن الفلام نفس ها شد کتاب انبیا 313-038
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 18:18
عقل آگه, جبرییل است . عشق و آگاهی, خدا آن الفلام نفس ها شد کتاب انبیا **** آنکه، با نام تو* بر" مغز و تن"ات ، فرمان دهد* او، همان قلب است* هر" دم" "هو"ی رحمانی زند* ذهن و، ادراکات تو، از قلب، فرمان می برد* جسم و، الزامات تو* خون دل ، از او می خورد* فکر و عقل تو* به حکم قلب ، هر سو می پرد*...
-
که عشق بازیگر کون و مکان است سرش در لامکان , دل لازمان است 313-059
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 22:37
که عشق بازیگر کون و مکان است سرش در لامکان , دل لازمان است *** ز شهوت عاقلا دیوانه گردی به عشق آ , تا زعشق فرزانه گردی به شهوت گر تو اسب عشق رانی همه افعال عالم عشق خوانی نگو یم مر تو را شهوت نرانی تو را گویم به شهوت عشق رانی تو آگه شو به شهوت عشق بارد به سنگر شو که آهو مشک دارد چه کس داند که در سرما بهار است کجا دانی...
-
چشم وابروت کشیدیم حضورت هستیم 313-057
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 18:25
چشم وابروت کشیدیم حضورت هستیم *** ما ز کوی تو گذشتیم ، سرایت گشتیم* کوی عشق تو بگشتیم ، هوایت گشتیم* لب جوی تو نشستیم ، ز پا ننشستیم* چشم از چشم نبستیم ، به ره دل بستیم* خبر از جوت شنیدیم ، ز بو یت مستیم* چشم و ابروت کشیدیم ، حضورت هستیم* ما که پیمانه به دستیم ز می تردستیم* ساقی و باده پرستیم ، ز می سرمستیم* شیشه عمر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 18:55
بیا می نوش بازیگر رها کن بازی ات دیگر **** اسیر عقل ، و در بندی خور وخوابت ، شده غمها چو از غمها، رها گردی ش وی ارباب انفس ه ا عنان عقل را در کش حذر کن از لجاجتها وزان تقلید جاهل وار ، رها شو ، تا شوی پیدا ز هر خلق بد و بدتر ، شوی سنگین و رنگین تر مراقب باش ، کوشش کن ، رها کن، خلق بد ازسر تو عادت کرده ای، اسمر زدی خود...
-
بیا می نوش بازیگر رها کن بازی ات دیگر 313-032
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 18:55
بیا می نوش بازیگر رها کن بازی ات دیگر **** اسیر عقل ، و در بندی خور وخوابت ، شده غمها چو از غمها، رها گردی ش وی ارباب انفس ه ا عنان عقل را در کش حذر کن از لجاجتها وزان تقلید جاهل وار ، رها شو ، تا شوی پیدا ز هر خلق بد و بدتر ، شوی سنگین و رنگین تر مراقب باش ، کوشش کن ، رها کن، خلق بد ازسر تو عادت کرده ای، اسمر زدی خود...
-
در آن آغوش رحمانی* که میداند چه ها دیدم* 313-033
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 00:16
در آن آغوش رحمانی* که میداند چه ها دیدم* **** رخ از سجاده، بر چیدم* دل و دلدار بگزیدم* چو بر یارم نظر کردم* همه سجاده ، "او" دیدم* به رویش، سجده بگزیدم* همه محراب، "او" دیدم* دل از مهرش، نگردیدم* "مه "من ، گشته "خورشید "م* ز هر "ما ه "ی، پریدم من* همه احوال، دیدم من*...
-
سجدهبر مهرت نمودم* هستی اممعنا گرفت* 313-031
شنبه 14 تیرماه سال 1393 01:08
سجده بر مهرت نمودم* هستی ام معنا گرفت* **** عشق ، آهی ،بر دلم زد* در دلم ، ماْوا گرفت* مرغ دل، شیدا شدو* عقل از سرم، سودا گرفت * نفخه های دلکشت* با سوز دل، دم ساز شد* یک نفس ، روی ات چو دیدم* در دلم مینا گرفت * آسمان قلب تو* در قلب من ، گسترده شد* بارش باران عشقت* در دلم، دریا گرفت* قطره های پاک مهرت* در دلم، پروانه...
-
بی خویش شو تا سر زنم درپیش شو بر شه زنم 313-046
جمعه 13 تیرماه سال 1393 14:09
بی خویش شو تا سر زنم درپیش شو بر شه زنم *** آمد آن دل در برم با آن دو چشم دلبرم بنشست چندی در برم بگذاشت بر دامن سرم بر دامنش روییده ام مهرش شده بال و پرم روح مسیحایی شدم بر بام هستی می پرم دیریست بی پر بوده ام هم کور و هم کر بو ده ام گه خشک و گه تر بوده ام دا یم بر این سر بوده ام امروز بالم پر زنم سیمرغ را من ره زنم...
-
بی خویش شو تا سر زنم درپیش شو بر شه زنم 313-046
جمعه 13 تیرماه سال 1393 14:09
بی خویش شو تا سر زنم درپیش شو بر شه زنم *** آمد آن دل در برم با آن دو چشم دلبرم بنشست چندی در برم بگذاشت بر دامن سرم بر دامنش روییده ام مهرش شده بال و پرم روح مسیحایی شدم بر بام هستی می پرم دیریست بی پر بوده ام هم کور و هم کر بو ده ام گه خشک و گه تر بوده ام دا یم بر این سر بوده ام امروز بالم پر زنم سیمرغ را من ره زنم...
-
(مرا نور خدا آمد) 313-024
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 17:11
(مرا نور خدا آمد) *** صفا آمد، شفا آمد مرا، مهر و وفا آمد دلم بگرفت و بالا برد تو گو یی، " دلربا" آمد کجایم من ، رهایم من چه سان گویم، چه ها آمد نه جسمم من، نه جانم من که آن، اهل وفا آمد هوایی، در دلم پیچید دلم، با آن هوا آمد درونم، آفتابی شد مرا، نور از خفا آمد کجا رویم، کجا بویم مرا، نای و نوا آمد در این...
-
یار من بس دلنواز است مهر او بازار دارد 313-011
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 00:45
یار من بس دلنواز است مهر او بازار دارد *** ماه من، در آسمان ها خنده، بر رخسار دارد تاب گیسوی بلندش ، سایه، بر انوار دارد اختران بر گیسوان اش، عا شق ان بید ار دارد ساقی شب باده ریزان عارفان خمار دارد جلوه بازیهای نوراش آبها هوشیار دارد قرص روی دلربایان ، جان من تیمار دارد خنده های دلبران ، گویی خبر از یار دارد مرغ دل...
-
در دو عالم , آنچه جز عشق است , حرمان است 313-077
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 14:14
در دو عالم , آنچه جز عشق است , حرمان است *** من نمیدانم کدامین عشق باران است* من نمی دانم کدامین عشق طوفان است* عشق دیرینم که شور او به سامان است* یا که این شوریده کز وی دل خرامان است* عشق دیرین من آری: نیک میدانم* شاهد شور من و دل را چو باران است* باری: این شوریده کو عشق است میدانم ،* من به او آرام ام ، گر چه باد و...
-
عشق گردی , آگهانه میشوی خود را شکار 313-041
شنبه 7 تیرماه سال 1393 23:46
عشق گردی , آگهانه میشوی خود را شکار **** ای پسر ، این عالم دل، عالم اندر عالم است* عشق در آیینه دل * روح قدسی, آدم است* دل اگر عاشق شود * زان عشق، صادق می شود* زان پس، ادراکات تو* بر عشق عاشق می شود* چون که انوار صداقت قفل ادراکت برید* زان پس، ادراکات تو، در عالمی دیگر پرید* غیر محسوسات و غیبی* چون، به ادراکت رسید*...
-
طلوع عشق, ایمان شد 313-010
جمعه 6 تیرماه سال 1393 01:28
طلوع عشق, ایمان شد *** بهاران شد گلستان شد زمین را مهر بار ان شد رخ جانان نمایان شد می و ساقی به فرمان شد " حساب عشق آسان شد" زمهرش، ماه تابان شد نسیم مشک خیزان شد صبا بر عهد و پیمان شد دل غمدیده شادان شد "حساب عشق، آسان شد" درختان گل سواران شد نفسها عطر باران شد گلی را خاک گلدان شد گلی را آب گردان...
-
آدمی عشق است،یکدم ره بزن یک سری بر کلبه آدم بزن 313-071
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 18:04
آدمی عشق است،یکدم ره بزن یک سری بر کلبه آدم بزن *** انبیاء خود، چشم و گوش اند و تن اند در نفسها شان، رقیق و روشن اند چشم و گوش انبیاء را، ره زنید در هوای کبریایی، پر زنید آن نفسهاشان ، نفسهای شماست حق" یحول بین مرد و قلبهاست " هان : "ولی حق " نفسهای شماست گر شناسی "نفس" را ، " خود...
-
آنکه عاشق شد تو را زاحوال خود بیگانه شد 313-030
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 20:02
آنکه عاشق شد تو را زاحوال خود بیگانه شد **** عمر بگذشت و بسی نا مهربانیها برفت عشق با ما شد گهی و لحظه ای بی ما برفت آنکه عاشق شد تو را زاحوال خود بیگانه شد وانکه مجنون تو شد بی سرشدو، بی پا برفت هر که او پروانه شد بر شعله شمع رخت پاره ای از شعله ات بگرفته بی پر، وا برفت غنچه عاشق شد زعشقت بال و پر از هم درید جلوه اش...
-
ای بشر آغوش تو , جام خداست 313-023
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 19:26
ای بشر آغوش تو , جام خداست *** آن گذرگاهی که جان را معبر است جسم و تن ها را به نور اش رهبر است آن گذرگاهی که آغوش اش تن است گرمی آغوش اش ما را رحمن است رحمت بی انتها آغوش ماست چون که نیک اش بنگری ، جام خداست ای بشر آغوش تو جام خداست جمله ذرات جهان را توتیاست جسم تو جان اش حریم اولیاست جان تو تن را به نورش کهرباست...
-
من آن روز بودم ، مرا یار بود ندیدم کسی ،کو ز اغیار بود 313-016
یکشنبه 1 تیرماه سال 1393 16:55
من آن روز بودم ، مرا یار بود ندیدم کسی ،کو ز اغیار بود **** من آن روز بودم که روزی نبود فضا را نه ناری، نه نوری نبود همه آسمان و زمین ، آب بود همه خاکیان را، یکی خواب بود من آن روز بودم ، که پرراز بود همه آفرینش، یکی راز بود من آن روز بودم، که موجی نبود نه بالا ،نه پستی، اوجی نبود من آن روز بودم ، که سرما نبود به جز...
-
*عشق گشت و حال او آمد به جود *بی صفت ,خود در عدم , هستی نمود 313-102
جمعه 30 خردادماه سال 1393 00:54
*عشق گشت و حال او آمد به جود *بی صفت ,خود در عدم , هستی نمود *** *دوره آخر زمان *نزدیک شد *قلب هاتان *عاقبت تحریک شد *بخت هاتان *رو سفید و نیک شد حرف ها تان, *بوسه و تبریک شد *ترس ها و رنج ها *تعطیل شد *عشق و آگاهی به دل *زنبیل شد *جمله سر انبیا *ت أو یل شد *روشنا آمد *زمین تحویل شد *ما عدم بودیم , *بی وصف و رقم *بی...