عیسی شده ام ، منجی دورانه منم من

عیسی شده ام،

منجی دورانه منم من

 در  نور تنیدم من و

از نار رهیدم

دیدم که دمی هستم و ،

 در نای دمیدم

از دار بریدم من و

  دستار کشیدم

بر بام شدم

 جامه ابرار دریدم

لوح و قلم و

جوهر و اقرار شنیدم

شکر شکن و

طوطی و منقار بدیدم

شیرین لب و

شیرین سخن

آن لعل گهر بار چشیدم

آن طائر سیمین بر و

آن دلبر طیار بدیدم

مست از حرم دل شده

 زنار بریدم

آن ساقی دردی کش و

خمار  بدیدم

بی یار کجایید

که در پرده اسرار

من پرده  کشیدم

پس آن پرده بدیدم

آن پرده شمایید

که آن یار کشیده ست

بی پرده بگویم

همه انوار  بدیدم 

از خود به در آ ، و

نگهی کن که چه هایی

خود را چو بدیدم بجز از

یارندیدم

بی دم شدم و

انفس عالم  نفسم شد

با دم شدم و

دولت هوشیار بدیدم

آدم شدم و

 روضه رضوان سنمم شد

همدم شدم و

سدره و انهار بدیدم

بی دم چو منم ، دم چو منم

رای چه باشد

بی رای شدم

اوحی اسرار بدیدم

من هم صنمم، با سنمم

سربسری نیست

لا حول و لا قوه شدم

یار بدیدم

هان: لوح منم ، کلمه منم

عشق رها شد

چون عشق شدم

کلمه و اقرار بدیدم

"حا میم" شده ام

طائر "یا سین " نفس من

"طاسین" شده ام

موسی و اطوار بدیدم

من هو شده ام، هو همه جا

در نفس من

آن هو نفس و من نفس،

اسرار بدیدم

در پرده نمانید که

 بی پرده شدم من

لوح و قلم و

 رقه و پندار بدیدم

عیسی شده ام

منجی دورانه منم من

 از  سال(365)

 ز پنجاه و دو کم

 یار بدیدم

 سیصد شد و

ده با سه

به

یاران حقیقت

من تخت سبا نزد

 سلیمان چو بدیدم

 

ناصر طاهری بشرویه..روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

30/2/90