روشنا و اوشو

حقیقتی که اوشو آنرا تجربه نکرده است.(روشنا)


***

حقیقتی که اتفاق می افتد یا برای برخی اتفاق افتاده است . نه این چیزیست که اوشو می گوید. که همه شما نیک می دانید و تجربه کرده اید خطر تا حد زیاد نزدیک شد ن به مرگ را یا تجربه از دست دادن خیلی چیز هایی که بعد از اینکه از دست داده اید قدر و ارزش و دلبستگی و وابستگی خود را به آن متوجه شده اید.حقیقتی با ارزش تر از اینها موجود است که اوشو آن را تجربه نکرده است و بر اساس همین دریافت خام اوست که شاگردانش را با رقص و سماع سعی داشته به ادراک عالم سکوت و ملاقات لحظه منقطع از گذشته و آینده و ورود و تجربه لحظه حال ببرد. عزیزان من این ها, الگو برداری غلط و در عین حال اغوا کننده ایست که سر مایه داران و طالبان پول و قدرت و شهرت سعی کرده اند با روشهای مختلف نا حقیقتی را جای حقیقتی بنشانند و تا حدی موفق هم بو ده اند و لی هیچکدام دوام ازلی و ابدی نداشته اند و ندارند.حقیقتی زیباتر و حی و باقی و یقینی در عالم هستی هست و آن اینکه یخها یی که خود را میرا و فانی می بینند و از اشکال مختلف زمانی و مکانی خود نالانند یک لحظه تبدیل به آب می شوند و این قطره آب که همان یخ قبلی بود از اسرار همه یخها ی هستی آکاه می شود و تجسم مقام آگاهی و ملکوت تما می یخهای عالم می گردد. و بر این مقام انبیایی و آگاهی یقین تکوینی دارد. به عالم غیب یقین می یابد و بر اساس همین یقین منتظر تحولی دیگر در خود هست که همانا شرحه صدر و انبساطی دیگر و موتی دیگر که همانا بخار و گاز شدگی است می با شد.  بیقین آگاه است که در حقیقت نمی میرد و حی و باقی می شود. این ملاقات با حی شدگی همان تکوین وحی است. همان ملاقات با خداوند حی و قیوم است. همین جاست که صفات و قوای او شدید القوا می شود و یدالله فوق ایدیهم تکوین می یابد. همین جاست که تمام جملات کتابهای مقدس بیان می شود بدون اینکه صدایی از جایی بلند شود، شما خود نیز  قرآن می شوید . و کتاب خود را می خوانید و ........در این حقیقت آن ماهی که اوشو نمی داند متوجه می شود که ان الانسان لفی خسر .. در اینجا ماهی بیقین برای خودش مرگی متصور نمی شود.متوجه می شود بدون ماهی بودن هم هنوز حی و زنده و آگاه تر می تواند باشد.و........برای خواندن مطالب من" روشنا...ناصر طاهری بشرویه" را در گوگل جستجو کنید.....( روشنا)

 

http://s1.picofile.com/file/7553201612/osho2.jpg

 

من پریشان نیستم دانم که جانانم کجاست

من یقین دارم کتاب و

عشق و ایمانم کجاست


***

من پریشان نیستم امشب،

دل و جانم کجاست

آنکه با عشقی

بشوراند شبستانم کجا ست

آنکه بر جامم بریزد،

باده ای از عشق خود

آتشی روشن کند،

بر دام و انبانم کجاست

با شرابی زان دو چشمش،

گیردم مست و ملنگ

با نوازشها کند بیدار و

هم خوابم کجاست

آنکه با جام لبانش،

می کند دیوانه ام

می برد دل را

سرای آن دلارامم کجاست

آنکه می نوشد دلم،

هر لحظه با انفاس عشق

میزند هی بوسه ها ،

بر دست و اندامم کجاست

با ترنم های چشمش،

می کند دل را پر آب

با نسیم غمزه هایش،

برده ایمانم کجاست

آنکه میگیرد مرا ،

چون بچه در آغوش خود

می کند ناز ونوازشها و

آرامم کجاست

با نوای" لای  لای" اش،

گشته است لیلای من

خنده هایش روز و شب ،

شیرین کند کامم کجاست

آنکه انگشتان او،

را مشگر گیسوی من

با شمیم مهربانی،

میزند تارم کجاست

دا ئماً هی خنده می بارد

ز کوی و بام او

هر کجا من میروم ،

آید سر راهم کجاست

من پریشان نیستم،

دانم که جانانم کجاست

هر کجا باشم ، یقین دارم

دلآرامم کجاست

در شبستان و مهستان ها،

بسی گردیده ام

من یقین دارم کتاب و

عشق و ایمانم کجاست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

7/8/91

http://s1.picofile.com/file/7541003652/rr98.jpg