شرحه ای در سینه دیدم, عشق ، فرمانم نمود 313-044

شرحه ای در سینه دیدم,

عشق ، فرمانم  نمود

***

قطره ای،

زان چشمش افتاد و

دلم،

 پر خون نمود

خون دل خوردم بسی

هوش از سرم،

 بیرون نمود

خلوتی باخلوتش کردم

رخم،

 مجنون نمود

رخ چو مجنون گشت

هر لیلی وشی

 مفتون  نمود

عاشقی  بودم

 چو فرهاد و

دلم شیرین صفت

بیستون کندم بسی

تا خاک من

 شیرین نمود

چونکه ،

شیرین گشتم و

دل بود، 

کوه بی  "ستون"

من بکاویدم به دل

آن کوه ،

 فرهادم نمود

در دلم نجوا شنیدم

دل مرا شد

 کوه طور

موسی  آن طور گشتم

طور

طوبایم نمود

یک نفس

 طوبا  شدم من

طور در خود

 طور  شد

شرحه ای

 در سینه دیدم

عشق ،

  فرمانم  نمود

لوح فرمانش گرفتم

جانب هامون شدم

بر همه فر عونیان

آن لوح، 

فرمانم نمود

عشق بودم ،

واژه گشتم

موسی ام آگاه شد

عشق،

 موسا شد،

 قلم  شد

آن  قلم ،

ماری نمود

چون قلم نیلی شد و

آن لوح ، 

 نیلی از قلم

نیل

 زان خشکیده شد

وان لوح ، 

توراتم نمود

بر قلم افتاده عشق

ای عاشقان ،

مجنون شوید

لیلی ،

 اندر کلبه دل

نام  خود ،

 مجنون نمود

چون،  

دل و دلبر یکی شد

بانگ آگاهی زدند

عشق ،

 " اقراء بسم رب"

انجیل و

 قرآنم نمود

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

 

http://s3.picofile.com/file/7960526876/313_44.jpg

http://s4.picofile.com/file/7960779779/313_044.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123795542/313_0044.jpg

 

از عشق نمردم بخدا ، عشق تنیدم 313-027

از عشق نمردم بخدا ،

عشق تنیدم


***

من دوش،

ز میخانه دل،

باده خریدم

مست از رخ دل گشتم ، و

پیمانه کشیدم

در کوی خرابات،

بسی رفتم و گشتم

جز بر در کوی تو،

خرابات ندیدم

درکوی تو من،

تا به سحر،

گشتم وگشتم

جز نرگس مستت ،

می و پیمانه ندیدم

در کنج دلت ،

من به خرابات نشستم

جز باده عشقت،

من دیوانه ،

ندیدم

آن ساقی جانانه،

ز دل،

سوی من آمد

جز باده دردانه،

ز دل،

می نخریدم

آن باده،

بنوشیدم و،

از هوش برفتم

جز برق نگاهت ،

بخدا هیچ ندیدم

بر روشنی برق نگاهت،

چو پریدم

جز شمع رخت،

مهر به کاشانه ندیدم

پروانه شدم من،

پر و بالی بگرفتم

سویت بپریدم من و

هی، جامه دریدم

هی، بال زدم من ،

ز لبت،  بوسه بگیرم

زان آتش لبها،

پر پرواز بریدم

بر دامنت افتادم و

مدهوش تو گشتم

در شعله عشقت ،

که بداند چه کشیدم!

عشقت به تنم ریخت،

در آن عشق بمردم

از عشق نمردم،

به خدا ،

عشق تنیدم

در عشق ،همه

روضه رضوان تو،

دیدم

خود  عشق،

بدیدم من و،

آن عشق،

تو دیدم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7940977204/313_27.jpg

http://s2.picofile.com/file/7940977204/313_27.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123583826/313_027.jpg

 

عشق ام, عدم ام, چون صنمی بی بدن ام من بی بدن ام,چون سنمی در عدن ام 313-110

عشق ام, عدم ام, چون صنمی بی بدن ام

من بی بدن ام, چون سنمی در عدن ام


***

دیدم , که در اقراء بسم رب,

در قاف ام*

سیمرغ هوای عشق ام و

حراف ام*

مرغان هوای دل,

همه چلچله خوان*

در کعبه نور دل,

هوایی صاف ام*

در محفل عشق

بی دل و اوصاف ام*

پروانه صفت

به طور دل طواف ام*

آگاه ز سیم جان ام و

صراف ام*

با چشم دل و گوش دلم,

می لاف ام*

می لاف که در

هردوجهان اوقافی*

می نوش و بزن

ز باده اعرافی*

برخیز و درون بیا ,

که دری صافی*

در قاف دلت ,

ز "می" دهندت کافی*

عشق ام, عدم ام ,

چون صنمی بی بدن ام*

من بی بدن ام,

چون سنمی در عدن ام*

من" چشمه تسنیم " ام و,

"چشم سمن" ام*

نایاب ترین

تحول حال و تن ام*

من سجده کنم ,

به حال خود, بوسه زنان*

هی بوسه زنم,

لبان حوری بدنان*

هی شانه کشم ,

به زلف حوری و پری*

هی باده خورم,

ز جام شیرین دهنان*

بر خیز و بیا,

که باده ای خوش دهم ات*

مست ات کنم و ,

برم به پیش سنم ات*

در پیش سنم ,

به هوش گردی بینی*

از هرچه غم است,

تو را رهایی دهم ات*

از غم چو رها شوی,

هوا می گردی*

یک چشم بهم زدن,

هدا می گردی*

در طور هوای دل ,

خدا را بینی*

آگاهی و عشق و ,

روشنا می گردی*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

12/11/91

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7642201391/1110.jpg

http://s3.picofile.com/file/7642201498/110110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178134/313_0110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178168/313_110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123281042/313_00110.jpg

 

 

این "من سوم" ، من پیدایی است عشق و آگاهی و حق پیمایی است 313-050

این "من سوم" ، من پیدایی   است

عشق و آگاهی و حق پیمایی است

***

در بقای حال من،

جان است و تن

جان و تن

آرد بسی اطوار من

آن "من اول"،

غرایز پرور است

در پی

شیرینی خشک و تر است

چون غرایز گشنه شد،

ننگ آورد

بهر سیری،

دم به دم ، جنگ آورد

چون تو  ارضایش کنی،

شادی کند

با  همه  نامردمان

بازی  کند

آنکه با تو زنده گردد

این "من" است

خواب و خوراکش،

بقای این تن است

آن بقای تن

سرای  جاری است

عاقبت

جایش فنای باقی است

چون " من اول"، از این وادی جهید

دم به دم جاری شد و

" تن ها  " تنید

خورد و خوراکش

" تن اغیار"  بود

عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود

این "من اول"

ز " تن ها"   زنده بود

"تن" به " تن ها "  داده

اینسان  مرده بود

هان پسر

بینی که این من

" تن "   خورد

هر که در" این من" بماند

سر خورد

هر که سیری را

در" این من"پرورد

چون گرسنه ماند،

او را  " تن "  خورد

هان

" من دوم"

چو در" من" بر دمید

ذهن و عقلت گشته

بر بامت پرید

آن" من اول" ،

"من دون و دنی" ست

وین" من دوم" ،

"من ما و منی "ست

این" من دوم

"نگه بر خویش کرد

خوب و بدها را بدید،

دل ریش کرد

اسب روحت را  ،

چو زین کرد و نشست

بام عالم را پرید  و ،

جمله گشت

"باید و ناید"،

در این" من" چون   رسید

در روان ات ،

خلق و خوی" من"،  دمید

این من صد خلق و خو،

شیطان ماست

وارث ترس و گنه ،

انسان ماست

هان ، "من سیم "،

فرامن گشته است

پادشاه" من"  ،

در این "تن"  ،

گشته است

هم صفایت می دهد    ،

هم نور و سو

گر تو عاشق گشته ای  ،

دانی تو او

آن" من اول" ،

"من جسم و تن"  است

وان" من دوم"  ،

به "عقلت"  گلشن است

این "من سیم " ،

که عشق است  و دل  است

همدم روح است و دم را،

محمل است

این "من سوم "،

من پیدایی   است

عشق و آگاهی و

حق پیمایی است

هر منی دیگر که

خصم من شود

نزد این من

بی سر و بی تن شود

یک دم ار

با این" من ات "،خلوت کنی

کی توانی!

دم به دم "خر""من"کنی

آگه از این" من" شوی،

باقی شوی

عقل و تن شویی

تو آگاهی شوی

آب آگاهی  خوری ،

" قو""قو"  کنی

طائر قلب ات شوی

" هو"" هو" کنی

***

ناصر طاهری بشرویه....روشنا

سروش عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg

http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg

 

به عشق زیباست, انواع جهان ها 313-100

به عشق زیباست, انواع جهان ها*


***

دلم دریا و موج و ،

آب و تاب است*

ز ابر دل

مرا جام شراب است*

هر آن دل

موج بر دریا نشیند

شراب عشق

نگزیند سراب است*

هر آن دل

اوج در صحرا  گزیند*

سماع عشق

نشنیند برآب است*

خراباتی , "دل" اش

غوغا ی عشق است*

سماواتی "سر"اش

سودای  عشق است*

زمین و آسمان ,

پیدا و پنهان*

همه کون و مکان,

بودای عشق است*

به عشق،موجی ست ،

آرام است و شیدا*.

زعشق اوجی ست،

فرجام اش سویدا*

ز عشق, مجنون به کوه و

دشت و صحرا*

ز عشق, لیلی

شراب آرزوها*

به عشق,

باران و باد وسرد و گرما*

به عشق,

خورشید و ماه و نور ، پیدا*

به عشق،

دریا پر از،

ماهی ، صدف ها*

به عشق,

صحرا پر از،

سبزی ، علف ها*

به عشق, پیداست

جانها و نهان ها*

به عشق,  زیباست

انواع جهان ها*

خراباتی شدم,

  از عشق مست ام*

سماواتی شدم من,

 عشق هستم*

من آن "خاک" ام,

بهارم، "نی" پرستم *

من آن "آب" ام,

شرابم، "می" به دستم *

من آن" هوی" ام , "دم" ام

با بال و دستم *

من آن "نور" ام,

"سر" ام، فرزانه هستم *

منم،

بازیگر هر دو جهان ام*

سرم  آگاهی و

تن، بی مکان ام

من آن "حور" ام که,

پاییز و بهارم*

من آن "نور" ام،

که" لیل" ام ، النهارم*

"پیام " ام،

واژه و معنا، منم من*

"کلام" ام،

شاهدو گویا , منم من*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

14/9/91

http://s1.picofile.com/file/8101899600/313_100.jpg

search rroshanaa on google.com

http://s5.picofile.com/file/8122806826/313_0100.jpg