*عشق گشت و حال او آمد به جود *بی صفت ,خود در عدم , هستی نمود 313-102

*عشق گشت و حال او آمد به جود

*بی صفت ,خود در عدم , هستی نمود


***

*دوره آخر زمان

*نزدیک شد

*قلب هاتان

*عاقبت تحریک شد

*بخت هاتان

*رو سفید و نیک شد

حرف ها تان,

*بوسه و تبریک شد

*ترس ها و رنج ها

*تعطیل شد

*عشق و آگاهی به دل

*زنبیل شد

*جمله سر انبیا

أویل شد

*روشنا آمد

*زمین تحویل شد

*ما عدم بودیم ,

*بی وصف و رقم

*بی رقم بودیم ,

*بی افزون  و کم

*چون نبودیم خسته

*در عالم وجود

*زین نبودن

*کیف و حالی بود و سود

*آدمی "لا "بود و

*الا یی نبود

*در عدم, "لا" بودو

*بودایی نبود

*وان عدم از حال خود

*آگاه بود

*خود, کتاب و خود, کلام و

*خود, سرود

*آگهی, بی جسم و جان و

*بی نمود

*بود شیدا ,

*در نیستان وجود

*عشق گشت و

*حال او آمد به جود

*بی صفت ,خود

*در عدم , هستی نمود

*هستی ما , خود

*عدم باشد نگار

*این صفتها را همه

*وضعی شمار

*آن عدم دارد

*سماوات بلند

*جمله اوزان اش همه

*عطر و گلند

*بی صفت شو

*تا ببینی کیستی

*آگه از خود گشته,

*بینی نیستی

*بی صفت ,کی

*وزن و احوالی تو را ست

*هم زمین و هم زمان,

*آنجا رهاست

*بی صفت,

*آگه ز ملک لا یموت

*لم " یلد یو لد" ,

*تو بینی در سکوت

*آن سکوت ات هست

*آگاهی و نور

*روشنا آید تو را ,

*تاریک و دور

*روشنا گویم

*من اکنون نا زنین

*هست پایان زمین

اندر کمین*

*هان: که پایان زمین

*آگاهی است

*لا مکانی,

*جلوه یکتایی است

*آدمی کو

*رانده شد روز ازل

*راندن اش ,

*تغییر حال است و غزل

*در سرشت آدمی,

*بودش بهشت

*چون که پنهان گشت,

*او شد بد کنشت

*دست شیطان

*عقل نزدیک بین ماست

*آنچه هست و نیست

*اندر پیش ماست

*بار و سنگینی تن ,

*زین ریشه هاست

*جهل و گمراهی, همه

*زین بیشه هاست

*آدمی زندان

*این اندیشه هاست

*هان: که غول آدمی

*در شیشه هاست

*شیشه را آخر ,

*شکاند رمز عشق

*دوره آخر زمان

*عشق است, عشق

*جملگی ای

*رهبران شاخ و دم

*دست شویید ز آتش و

*بمب و اتم

*ای نظامی ها و

*سربازان قهر

*بس کنید یاری به

*زر جویان دهر

*ای "گلوبالیست" های

*پول و زور

*آن "گلوبالیزم" تان

*باشد به گور

*کان "گلوبالیزم" حق

*عشق است و بس

*وین "پلورالیزم" تان

*کین است و بأس

*جمله تسبیحات خود را

*بشکنید

*جمله تسلیحات خود را

*بفکنید

*بس کنید

*این جنگ بی ناموس را

*بس کنید

*این جهل خانمان سوز را

*گر نیارید روشنا را

*چشم و گوش

*می کند با نفخه ای

*جانتان خموش

*بیست و یک آمد

*شبی, یلدای عشق

*با دوازده  ماه و سال ,

*شیدای عشق

*آری: پایان زمین

*امروز بود

*آن زمینی که

*گنه افروز بود

*آن زمینی که

*اسیر عقل و دین

*خالی از این

*وحی عشق آموز بود

*وحی عشق آموز

*آرم نازنین

*عشق دنیا سوز دارم

*مه جبین

*روشنا ,عیسی و احمد,

*پیش و پس

*نفخه ای جانسوز

*دارم در کمین

*بعد از این سال

"دوازده, دوهزار"

*روشنا آرد تو را ,

*عشق و قرار

*آن دوازده روشنای

*اولین

*سیزده یار اند

*با سلطان دین

*کم کنید هرساله ,

*پنجاه ودو هفت

*سیصد و سیزده

*سلیمان است و تخت

*هفت ها را

*روز تعطیلی شمار

*چون, سبا بنشسته

*در بستر ,کنار

*هر سلیمان هد هد اش

*حاضر تر است

*مالک تخت سبا و

*بستر است

*ای امامان زاده های,

*جهل و کین

*بس کنید زهد و ریا

*اندر زمین

*ای کلیسا

* راهبان عقل و دین

*بس کنید ماهی فروشی

*بیش از این

*عشق کارید

*بس کنید کین پروری

*عشق آرید

*بس کنید دین سروری

***

*ناصر طاهری بشرویه...روشنا

*پیامبر عشق و آگاهی

21/12/2012*

1/10/91*

http://s3.picofile.com/file/7592854187/noooor4801233.jpg

http://s2.picofile.com/file/7592854622/moon_goddess.jpg

http://s4.picofile.com/file/7759695050/11ominpresident.jpg

http://s3.picofile.com/file/8102118984/313_102.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104704484/yalda.jpg

http://s5.picofile.com/file/8127107176/313_0102.jpg

 

دم به دم احوال قلبت میکند خود را بشر 313-025

دم به دم

احوال قلبت

میکند خود را بشر


****

عالم تو ،

عالم قلب تو باشد ،

ای پسر

دم به دم

احوال قلبت

میکند خود را بشر

از طریق عقل

قلبت

 سیر" معقولات" کرد

چون

"طریق وهم" بگرفت

سیر" موهومات" کرد

آن خیال

 از در در آمد

قلبت

 آن" برزن" گرفت

دل

 بر آن عالم برفته

جامه اش،

بر تن گرفت

گاه قلبت

 "گوش "گشته

سیر" مسموعات"  کرد

گاه،

 لمسی بر دلت زد

سیر "ملموسات"  کرد

از

 " طریق چشم"

قلبت  میکند

  سیر و سفر،

 

چون که

" خوش عطری" برآید

دم به دم  دارد خبر

گه "مزه" زد بر زبانت

با مزه گردید ، دل

چون که

 " درکی دیگر"  آمد

دل

بدان سو،  گشت

 ول

هان پسر،

بینی که قلبت

"عالم اغیار"  گیرد

دم به دم،

 گم کرده "خود " را

سیر آن

 اخبار گیرد

خیز وفارغ کن

تو "خود" را

هان،

 دل و قلبت،

 اسیر است

بگسل

 این "بند اسارت"

تا که بینی،

دل "امیر" است

 

***

ناصر طاهری بشرویه....روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7938974294/313_25.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8126856492/313_025.jpg

 

بی سبب مست اش نیم, می وصل اوست 313-096

بی سبب مست اش نیم,

می وصل اوست


***

آن که او،

نی  همچو کس ،

نی کس چو اوست .

جان جانان است و

جانم مست اوست

مستی من ،

هستی و جان من است.

هستی من،

مستی است و

می ، از اوست

هستم و هستی من،

از هست اوست

بی سبب مست اش نیم ،

می ، وصل  اوست

هرکه آگه شد از او

شد لامکان

هرکه عاشق شد بر او

شد لا زمان

لا مکان ،

حالش دگرگونی نچید

لا زمان ،

جسمش پریشونی ندید.

لا زمانی

حلقه رحمانی است

لا مکانی

علقه سبحانی است

علقه ها را پاک کن

سبحان شوی

حلقه ها را چاک کن

رحمان شوی

علقه هایت

بافت های فانی است

حلقه هایت

یافت های دانی است

لازمان عشق است و

حی و باقی است

لا مکان آگاهی و

یکتایی است

عاشقان

تبریک گوی فالشان

عارفان

تسبیح گوی حالشان

روشنا

در لامکان و لاز مان

آگه از عشق گشت و

آغوش نهان

قلب او پر زد

سمای ایزدی.

عقل او سر زد

سرای سرمدی

بوسه ای  جانان

که نفس عشق بود

بر دلش افتاد

نقش عشق سود

بر "الف" زد

"لام" شد ، بر" میم" نشست

روشنا،

بر خاتم "یا سین" نشست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

1/8/91

http://s4.picofile.com/file/8101479292/313_96.jpg

http://s5.picofile.com/file/8126767442/313_096.jpg

 

کین عشق، مرا غول است وین عشق، چو شاغول است 313-088

کین عشق، مرا غول است

وین عشق، چو شاغول است


***

حال آمد و حال آمد*

دل نزد نگار آمد*

یار آمد و یار آمد*

آن عشق سوار آمد*

دی وقت شکار آمد*

با ایل و تبار آمد*

پر شور و هوار آمد*

با اسب و سوار آمد*

گفتا که شکارم کن*

بر دیده سوارم کن*

یک دیده حلالم کن*

دزدیده به کارم کن*

یک دیده بر اوکردم*

صد دیده مرا طی شد*

با دیده بگردیدم*

هر روز مرا دی شد*

یک عمر ، به دی کردم*

هی، های به هی کردم*

در نایم و نی کردم*

نالیدم و طی کردم*

نی، وقت سوارم شد*

نی، دیده حلالم شد*

نی، برده به کارم شد*

نی ،بخت، شمارم شد*

عمریست،  سر کارم*

دزدیده سری دارم*

یا قصه به سر دارم*

یا غصه به بر دارم*

عمریست، به بازارم*

با عشق، به پیکارم*

از علم ، طلبکارم*

بر عقل ،بدهکارم*

دزدیده سرم،*

 منگ است*

با عشق،*

 به نیرنگ است*

یک روز ،*

به سامان است*

روزی دگر،*

 او ، لنگ است*

یک روز، پی پولم*

یک روز، پی غولم*

نی ،پول و نوا بویم*

نی ،غول و هوا جویم*

من ،در پی شاغولم*

کی، بنده منقولم*

نی ،سرور آن غولم*

نی، بنده هر پولم*

نی، پول به بارم کن*

نی، غول سوارم کن*

بی ایل و تبارم کن*

این حال، به کارم کن*

آن غول منم،*

 پس کن*

منقول منم ،*

بس کن*

کین عشق، مرا*

 غول است*

وین عشق، *

چو شاغول است*

شاغوله میزانم،*

من عشقم و

ایمانم*

هم موسی عمرانم*

هم عیسی نصرانم*

در سینه، سری دارم*

ز احمد،خبری دارم*

لا  حول و لا قوه*

شمس وقمری دارم*

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا**

پیامبر عشق و آگاهی**

1/7/90

*http://rroshanaa2.persianblog.ir

*rroshanaa@gmail.com

* search “rroshanaa” in “google.com”

http://up5.iranblog.com/images/tynl2x0zpzsa56fwcffy.jpg

http://up5.iranblog.com/images/78972460864968010282.jpg

http://up5.iranblog.com/images/86921167681189551985.jpg

http://s3.picofile.com/file/8100434950/313_88.jpg

http://s5.picofile.com/file/8126648142/313_088.jpg

 

جام های عشق گیرید , عقل را خود تر کنید 313-079

جام های عشق گیرید ,

عقل را خود تر کنید

*****

عشق یک دم با دلت

دزدانه خلوت میکند

قلب , عاشق گشته،خود

با عشق وصلت میکند

نفس, آدم گشته ، یکدم

 ترک شهوت میکند

عقل غافل، در پی اش

هی عرض حاجت میکند

عشق پنهانی به جانت

آب کوثر میکند

زاهدان در پیش چشمت

خوار و ابتر میکند

عقل را از خاک شسته

قدسی و تر میکند

آنچه غیر از عشق دانی

از سرت در میکند

عقل جبریلی شبی خود

ترک منبر میکند

در جوار روح قدسی

تاج بر سر میکند

موسی و عیسی و احمد

نام دیگر میکند

روشنا از بام قدسی

ذکر برتر میکند

 

آری : آری: عشق آمد

با دلت خلوت کند

آنچه غیر از عشق باشد

از دلت هجرت کند

ساقی و پیمانه گردد

عقل در حیرت کند

مطرب میخانه گردد

کلبه بی محنت کند

آری: آری: عشق آمد

عقل لا یعقل کند

آتشی در سر بریزد

آن دلت منقل کند

شعله اش در جان بگیرد

در تنت ول ول کند

جملگی آفاق عالم

در پی ات هل هل کند

آری: آری: عشق آمد

روح از تن پر کند

یکدمی خلوت نشیند

غصه از سر در کند

پادشاه ملک گردد

تاج قدسی سر کند

ناکسان ملک و دین را

جملگی پرپر کند

آری: آری: عشق آرید

درد و غم رادر کنید

عشق آرید کینه ها را

از دل خود پر کنید

جامهای عشق گیرید

عقل را، خود تر کنید

عقل را در عشق شویید

قدسی و انور کنید

آری: آری: عقل قدسی را

شبی مهتر کنید

شام آخر نان و خون,

با عشق همبستر کنید

مشرکان کعبه دل را

 به عشق ابتر کنید

جام آگاهی بنوشید

با خدا لب تر کنید

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

22/4/90

 

http://rroshanaa.persianblg.ir

http://s4.picofile.com/file/7994558381/313_79.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/7995491391/313_079.jpg

http://s5.picofile.com/file/8126516018/313_0079.jpg