به شراب عشق سوگند، که سرای عشق باز است 313-94

به شراب عشق سوگند،

 که سرای عشق باز است

***

بخدا قسم  رفیقان،

 که خدای هر دو عالم

نه غذا و توشه خواهد،

 نه اسیر مایه باشد

نه به کعبه قبله دارد،

 نه به سجده ناله بارد

نه به خواب اندر آید،

 نه به سر فسانه باشد

به کدام واژه گویم،

 که عزیز هر دو عالم

نه دلی شکسته خواهد،

 نه پی بهانه باشد

نه به طاعت شریعت،

 نه به ساعت طریقت

نه به پای جا نماز و ،

 نه به بند و دانه باشد

به کدام طعنه گویم،

 که طبیب جسم و جانم

سر بی گمانه باشد ،

  دم عاشقانه باشد

پدر زمانه عشق و،

 پسر زمانه عشق است

به خدا که روح قدسی،

 دم قدسیانه باشد

به سرور و شور هستی،

 که سرور جاودانم

من بی گمانه باشد،

من جاودانه باشد

 تو گمان ز سر جدا کن،

 تو کمان غم رها کن

که به چشم دل ببینی

 که تو را خزانه باشد

سر آن خزانه عشق و

ته آن خزانه عشق است

که کلید این خزانه،

 سری عاشقانه باشد

تو به عشق آی و پر زن،

 به سرای عشق در زن

که به چشم خود ببینی،

 که درش بهانه باشد

به شراب عشق سوگند،

 که سرای عشق باز است

غم عاشقان بیدل،

 غم جاهلانه باشد

بخدا قسم بهایی،

 در بسته ای نباشد

در بسته نا امیدیست ،

 نه دری که باز باشد

ز وجود بی نیازش،

 نکند طلب فقیری

که ز شوق بی نیازی،

 به درش نیاز باشد.

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

28/7/91

http://s1.picofile.com/file/7534674515/94.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101135600/313_94.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101136184/313_094.jpg

 


عقل بوسید مرا،* کرد صفا ، هیچ مگو* 313-93

عقل بوسید مرا،*

کرد صفا ، هیچ مگو*


***

نی "غلام قمرم" ،*

نی " مه و ماه " ،*

هیچ مگو*

نزد من،*

*جز سخن "عشق و صفا" ،

هیچ مگو*

*سخن از رنج مگو،*

از شه و از گنج مگو*

*دست از این " بسته " بکش،

" باز"  بیا ، هیچ مگو*

دوش،  آگاه شدم،*

*عقل مرا دید و بگفت

من "غلام تو" ام ،*

*از ترس و گناه،  هیچ مگو

گفتم ای عقل بیا،*

*"بار"  بنه ،  " یار"  ببر

گفت بی عقل شدم،*

پیش بیا،  هیچ مگو*

گفتم ای عقل،*

*تو دانی که " که" ام ، عاقل باش

ناله ای کرد و بگفت ،*

*"عشق" ، بیا ،  هیچ مگو

گفتم ای عقل،*

*منم، " چیز دگر" ، یاوه مگو

گفت،

نه "چیز دگر" ی،*

*" عشق"  بیا،  هیچ مگو

گفتمش ،"عشق"  نیم،*

*"عشق"  که "دیوانه سر"  است

گفت دانم که" چه" ای،*

عشوه نیا،  هیچ مگو*

گفتم ای عقل،*

*چه گویم که،  تو را چون شده است

گفت عاشق شده ام،*

دلبر ما،  هیچ مگو*

*گفتم ای "عاشق من"،

ناله مکن ، ساکت باش*

عقل ساکت شد و ،*

*گفتا که ، بیا،  هیچ مگو

*"من رسوا شده"  و "عقل"

به خلوت رفتیم*

*عقل بوسید مرا،

*کرد صفا ،  هیچ مگو

گفتم ای عقل،*

*چه درویش و مصفا شده ای

گفت جبریل تو ام ،*

*"روح خدا"،  هیچ مگو

*"عقل قدسی شده" ام ،

نزد من آرام گرفت*

*گفتم ،  ای عاشق ما،

بنده ما ،  هیچ مگو*

عقل گفتا که ،*

*بجز عشق  ، ندانم سخنی

گقتم " ابلیس نما"،*

*سجده نما ،  هیچ مگو

من به گوش تو،*

*سخنهای نهان خواهم گفت

پس از این،  جز" سخن ما"،*

به هوا هیچ مگو*

*عقل قدسی،  دم عشق،

بسترشان،  نان و شراب*

شام  آخر شد و،*

*عیسا پسر روح خدا ،

هیچ مگو*

عارفا،*

*عشق ندانی که چه کرد

مریم دل*

*گشته آبستن از او مریم ما ،

هیچ مگو*

***

*ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی*

24/7/91

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7528783866/kiss.jpg

http://s1.picofile.com/file/7528898595/jibril.jpg

http://s1.picofile.com/file/7528899672/mary.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908624622/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%872.jpg

http://s1.picofile.com/file/8100956726/313_93.jpg

 

 


گوهر عشق و صفایی، لوح و حرف و جوهر آیی 313-92

گوهر عشق و صفایی،

لوح و حرف و جوهر آیی

***

بی دم و*

بی عقل گشتم*

اسب روحم را*

نشستم*

لا مکان و لا زمان را*

با ملائک ،

جمله گشتم*

عالم اوصاف،

گشتم*

عالم اعمال،

دیدم*

ماضی و*

مستقبل و حال*

در قیامت ،

من پریدم*

عالم روحی ،

چنین است*

اولین و

آخرین است*

هان:

بهشت و هم جهنم*

شاهد اهل یقین ، است*

عالم روحی ،

گذر کن*

عالم سرٌش،

سفر کن*

پشت این صورتگریها*

رو،

ز اسرارش خبر کن*

هان،

تو اسرارش بیابی*

در سخن ،

هرگز نتابی*

چون

تو بر اسما نشینی*

جز صور،

دیگر چه یابی!*

هر زمانی،

جلوه بینی*

از برون،

ذاتش چه خوانی !*

پشت پرده،

کی توانی !*

ذات آن اسرار ،

دانی*

رو ، خفی شو*

آن سری شو*

تا،

درون پرده آیی*

رو،

" خفی اندر خفی "*

شو*

در صدف چون*

 گوهر آیی*

گوهر عشق و *

صفایی*

لوح و حرف و جوهر،

 آیی*

معنی هر

 واژه گردی،*

روشنا ،

پیغمبر آیی*

***

 

ناصر طاهری بشرویه.......روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

 

http://s1.picofile.com/file/8100840568/313_92.jpg

 

 


ز چه سجاده من, قبله به اندام تو شد 313-91

ز چه سجاده من, قبله به اندام تو شد

***

من ندانم که چه شد*

قسمت من بام تو شد*

خود ندانم که چرا*

شهرت من نام تو شد*

من که نی اهل خراباتم و*

نی مسجد و دیر*

زچه، سجاده من*

قبله به اندام تو شد*

بخدا، نرگس تو*

شمس دل افروز من است*

دیدن ماه رخت*

ذکر شب و روز من است*

جلوه قامت تو*

طلعه جانسوز من است*

شربت لعل لبت*

باده پیروز من است*

همه شب تا به سحر*

چشم ز هم وا نکنم*

پشت چشمم، نفسی*

با تو، من و ما نکنم*

همه کون و مکان *

از تو هویدا شده اند*

بخدا، جز مه تو*

مه رخی ، پیدا نکنم*

مه من، ای شه من*

ای "مه شاهنشه "من*

ره من، ای چه من *

ای" مه آهو وه" من*

بخدا، نور منی*

ماه منی، شاه منی*

بجز از شمس تو، من*

انوره پیدا نکنم*

همه هستی خود*

غرق وصال تو کنم*

بجز از وصلت تو ،*

هیچ تمنا نکنم*

همه تن،*

 عشق منی*

روح منی ، جان منی*

بخدا ،*

من ، تو شدم*

 من زتو حاشا نکنم*

شده ام همنفست،*

ای نفس تو،*

 نفسم*

من به تو غایبم و*

عشق ، تمنا نکنم*

بخدا، دم شده ام*

دم شده ام ، دم شده ام*

آگه  از انفسم و*

در خور آدم شده ام،*

بخدا، عشق منم ،*

صورمنم ، صیر منم،*

 مرده ام ، زنده منم،*

صورت آدم شده ام،*

عدنم، در عدمم ،*

هم عدمم، هم بدنم*

بخدا واژه منم*

وحی مسلم شده ام*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

1/9/90

*rroshanaa@gmail.com

*search (rroshanaa) in google

http://s1.picofile.com/file/8100782434/313_91.jpg

 


عاشق ام من از نیستان آمدم 313-90

می فروش گفتا که من می نازدم،

عاشق ام من از نیستان آمدم

***

دوش  آمد،*

رهروی در کوی دل*

تا  ببیند،*

شور و  حال و

 نور و ظل*

گفت، ای مستان دل،*

احوال چیست*

جملگی گفتند،*

حال ماست ،بیست*

گفت، از مستی *

بگویید نکته ای*

تا شوم پر نور و،*

 گردم پخته ای *

آن یکی گفتا که*

مستی حرف نیست*

مست باید گشت ودانست*

حرف چیست*

دیگری گفتا که*

مستی آگهی ست*

مست ، کو  آگه نباشد*

  برده زیست*

برده دل، بی سر و*

بی خانه است*

بی حواس و ابله و*

دیوانه است*

 سومی  گفتا که*

مستی ساکتی ست*

مست، گر ساکت نباشد*

پاکتی ست*

"مست ساکت"*

صاحب بال و پر است*

آگه از عقل است و*

حالی دیگر است*

 چارمی گفتا که *

نی،  جانم ، خموش*

مست، گر مستی نیارد*

 خاک، روش*

مست، آن باشد که*

گیرد عربده*

هوشیاران را*

 کند ،ماتم زده*

 پنجمی گفتا که*

 "می" ، از سر پرید*

من نتانم گفت*

مستی خود چه بید*

هان:

 تو خواهی گر*

 بدانی مس که بید *

 رو تو عاشق شو،*

مپرس از عمر و زید*

وان دگر گفتا که*

مستی، ورزش است*

از برای غم نخوردن*

ارزش است*

"می" ، همان آب است*

بر" غم" میدهند*

آتش دل را*

چو مرهم می نهند*

آخری گفتاکه *

ای مستان خموش*

گوش دارید ، تا بگوید*

می فروش*

می فروش گفتاکه*

من،  "می"،  نازدم*

عاشقم من *

از نیستان آمدم*

در نیستان ، عاشقان،*

اهل "نی" اند*

جملگی تاک اند و*

انگور و "می" اند*

"می" به تاکستانیان*

انگوری است*

چون به بام و خم رود*

منگوری است*

مستی می *

جز حباب نور نیست*

طوری است و صوری است*

مستور نیست*

"می" کز او مستی نبارد،*

شور نیست*

عشق،  کو مستی نیارد*

نورنیست*

نور خواهی،*

  راه تاکستان بگیر*

"نی نشین" نور شو *

مستان بگیر*

"می" همان "نی" باشد و*

انگور و تاک*

ریشه  اش در خاک و*

نفسش، آب پاک*

کی شناسند مستی*

آن بیمارها*

کی شناسند عشق*

این هوشیارها*

خاک پاک و آب پاک و*

 نور پاک*

هر که در وی ،هر سه*

 آمد*

شد سماک*

ای دخیل خاک و آب و*

نور پاک*

گر تو خواهی "روشنا"*

شو سینه چاک*

سینه چاکان*

با دلی شور آمدند*

عاشق "می" گشته *

از طور آمدند*

باده بر کف *

دست در حور آمدند*

آگه از حق گشته*

پر نور آمدند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

29/8/90

*rroshanaa@gmail.com

*http://rroshanaa2.persianblog.ir

*search (rroshanaa) in google

http://s4.picofile.com/file/8100643584/313_90.jpg