به عالم باقی-(عشق)- متولد شده ای.-یحیا سلام- یا سین

(به عالم باقی-عشق- متولد شده ای)

( یحیا سلام)

(یا سین)

(یس)

××××

(عشق بر خود هیبت آدم زده)

***
انبیاء خود،
چشم و گوش اند و تن اند
در نفسها شان،
رقیق و روشن اند
چشم و گوش انبیاء را،
...

ره زنید
در هوای کبریایی،
پر زنید
آن نفسهاشان ،
نفسهای شماست
حق" یحول بین مرد و قلبهاست"
هان :
"ولی حق "
نفسهای شماست
گر شناسی "نفس" را ،
" خود " کبریاست
آن "نفس"،
گر از تو گیرد، آن نگار
نی تن و نی عقل و ،
نی قلبت شمار
آن" نفس"
از روز اول زنده است
لم یلد یولد، هم او
پاینده است
گر که خود را
آن" نفس" بینی به جد
لم یکن له" گو یی و"
کفواً احد""
بی شریک و بی بدیل و
"دم " تویی
غیر "دم" را وا بنه
"آدم" تویی
آدمی عشق است،
یکدم ره بزن
یک سری بر کلبه آدم بزن
آدمی ، هان :
در عدن بنشسته است
آگه از خویش
در عدم بنشسته است
آگهی شو
تا ببینی آن عدم
چون عدم گردی
ببینی زیر و بم
زیر و بم" در آن "عدم""
عشق" آمده"
"عشق" بر خود
هیبت" آدم " زده
آدمی عشق است
اندر هست و نیست
عشق شو، ای نازنین
گیری تو بیست
بیست گیری
کاتب حق میشوی
بر همه انوار
ملحق می شوی
جلوه های ملک
نور اند ،جان من
جملگی خود جلوه اند،
جانان من
جلوه ها کی اصل باشند
ای رفیق
اصل خواهی
"عشق جو در منجنیق"
منجنیق عشق
"حا میم" است و بس
آخرین تکوین
"یا سین" است و بس

ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
30/11/89
***
(یس) شده ای..(8)...روشنا

********
"یس"
آری:
تکوین به
یحیا(ی) را،
سلام(س)
می شوی.
همانا:
حی به یقین(ی)،
یقین(ی) به حی،
حق الیقین(ی)،
را
سلام(س)،
میگویی و میشنوی.
"یا سین"
حال یقین(ی)
و
سلام (س)تو به
"حی" شدن
همانا:
"یحیا"(ی)
شدن
است.
آری:
"آل یاسین "
شده ای.
از جمله
"مرسلین"
شده ای.
***
در حال و به حال
بحق رسیده ای .
برای اولین بار،
حال غیر فانی را
حال یقین را،
حق الیقین را ،
رب رضی را،
لبیک گفته ای.و
در حال،
کتاب مکنون و محفوظ ،
در دست توست.
در توست.
حال توست.
تو هستی.
تو به این
یحیا.
همانا :
نفس آگاه به
"حی شدگی"
متحول شده ای .
""یحیا""
شده ای.
آری :(ی)،
را
سلام
(س)،
گفته و شنیده ای.
همانا:
به حال یقین
آری: (ی)
وارد شده ای.
از حقیقت خودت
یقین(ی) یافته ای.
حالی که در آن ،
تایید و سلام(س) روح القدس( عقل قدوس) را
به
یقین(ی) ،
دریافت میکنی.
آری:
به حال حی و باقی وارد شده ای.
به عالم باقی،
متولد شده ای.
یحیا
آری:
"ی"
شده ای.
بقا و سلامت(س)، را
در این تولد،
سلام(س) می شنوی.
از حال فانی رخت بر بسته ای.
عالم ملک و تعینات و
تعلقات زود گذر را موت شده ای.
ملکوت باقی و پاک و سالم(س)
در این موت شدگی،
تو را سلام(س) می گویند.
به حالی بی تردید و
آگاهی و ادراکی غیر فانی،
بر انگیخته شده ای.
" لم یلد و لم یولد " را
تکوین یافته ای.
قلب مطمئن و عقل سلیم(س) ،
همانا:
حال یقین(ی) و رب رضی ،
در این بعثت
تو را سلام(س) می دهند
آری:
عین الیقین( عقل قدوس =رب رضی=آگاهی = روح القدس)،
علم الیقین( کلمه=عیسا=پسر )،
حق الیقین ( عشق= رحمان و رحیم =ربک الحق=پدر)،
در این بعثت تو را
تسنیم (طین =ذی طو ًی =طور سینین=بلد الامین )می کنند.
و این همه خودت هستی.
آری:
پدر ، پسر، و روح القدس تو هستی.
عشق، کلمه،و آگاهی ، تو هستی.
سنم ملکوتی شده ای.
آری:
به یقین(ی)،
سالمین(س) را،
این روح و جسم حی و قیوم خود را،
این جنتین را،
نبی
میشوی.
بطور تکوینی و بحق. به خودت
به این
"یحیا"
آری:
""ی""
سلام .
آری :
" س"
میگویی.
آر ی :
"یس"
در تو تکوین یافته است.
سلامی به قامت
" شدن".
همانا:
حی شدن.
"یحیا "
آری:
"ی"
شدن.
از جمله یوقنون (ی) شده ای.
معنای
""و یحیا من حی عن بینه""
در تو تکوین یافته است.
یحیا شدنی،
با نبأ از
حقیقت قیام ، و آمدنْ
عیسا ، محمد ، موسا،
، همه انبیاء
و
خودت ،
آری:
در حالی که به این
کتاب عظیم
–همانا :
"عشق" –
در نزد عقلت .
همانا :
(حکیم)
تکوین یافته ای .
برای عقلت،
همانا: حکیم
قرآن ، شده ای.
آری:
قرآن حکیم
نزد توست.
و عقلت
همانا:
تو
بر این قرآن
یقین (ی) داری.
و بر این عشق شدگی،
حی شدگی،
یحیا (ی)
شدگی،
سلیم(س) و تسلیم(س)و
مسلمان(س)
شده ای.
آری :
تو
همانا:
حکیم قدوس،
این
یحیا (ی) را،
همانا:
خودت را،
سلام (س) ،
می گویی و می شنوی.
آری:
""یس""
در تو تکوین یافته است.
عقل سلیم و قدوس .
آری :(عسق)
که تو هستی.
به خودت ندا خواهی گفت:،
""یس. و القرآن الحکیم""
""انک لمن المرسلین""
همانا:
عقل قدسی فعال می شود .
در برگشت از این تکوین،
در حالی که خود
از همنفسی با مریم عشق
قدسی شده ای ،
از چشمه آب حیات تعمید یافته ای ،
به امر و به حسب مقام تکوینی ،
به فعلیت و نام یحیا،
مردمان را تعمید می دهی.
خبر در راه بودن عیسا را میدهی.
این یحیا،
فعلیت همان عقل سلیم در تو است.
فعلیت و تجسم روح القدس پیام آور است.
یحیای(ی) مسلمان و سلیم(س) است.
"یا"" سین"
است.
وجهی از تو است،
وجه سلیم تو،
که بر "حی شدگی" تو با بینه
تصدیق و تایید و یقین یافته است.
فعلیت عقل سلیم ،
در تسلیم به
عشق و حی شدگی تو،
و یقین تو به
تکوین به امر،
"اوحی الیک"
می باشد.
یا سین
تکوین نفس مطمئنه و یقین
و تحقق حال
" یوقنون"(ی)
در ملاقات با
سنم (س) ملکوتی
است.
تجسم حق الیقین
(ی)
و اطوار سینین
(س)
است
تکوین حال وحیانی در تو است.
یحیا
آری:
(ی)
شده ای.
بر تولد و بعثت و موت خودت،
سلام
(س)
و تسبیح(س)
میگویی و میشنوی.
آری:
یحیا (ی)
در طور سینین(س)
یحیا(ی) با بینه تکوینی ،
و تجسم سالمین(س)،
همانا:
تجسم جنتین،
در خودت شده ای.
( یس)
شده ای.
آری:
""یا سین""
حال تایید و تسلیم به حقیقتی است که .
ربک الحق
به قلبت میدهد.
حال رضا است.
رب رضی است.
این حال ،
یحیای تو میشود.
آمدن تو را از عالم ملکوت،
برای تعمید ملک
با آتش عشق،
خبر میدهد.
آ ری :
( یس)
مقام تکوین اطوار ایجابی و بی تردید در تو است.
همراه با
"قر آن حکیم"
که:
تکوین
مقام عشق شدگی ،
مقام آگاه شدگی ،
و
تنزیل عزیز الحکیم
در تو می باشد.
آری:
همراه با:
قرآن حکیم
که
برای عقل قدوس تو
قابل خواندن (قرآن) است،
و
قر آن مبین و
کتاب مبین برای مومنین
است،
به خودت می گویی:
" انک لمن المرسلین"
آری:
تو بر صراط مستقیم
عشق و آگاهی
صیر میکنی، و
از جمله رسو لانی.
آری ...
""یس و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین""
"علی صراط المستقیم التنزیل العزیز الرحیم"
پس،
به اذن رب رضی
که رضامندی حق است.
همانا:
به اذن ربک الحق،
همه انبیا را ،
در این احوال
همانا :
در این " طور سینین"
ملاقات میکنی .
خودت شده ای.
قرآن حکیم،
خودت شده ای.
مقام یقین،
خودت شده ای.
من الیوقنون ،
مقام تکوینی تو است.
علم الیقین،
عین الیقین،
حق الیقین،
"صفات تکوینی" تو است.
"مقام حی شدگی "
تو با بینه است.
"لم یلد و لم یولد "
را مصداق و تصدیق شده ای.
"یحیا"
اسم تکوینی تو شده است.
غیر از تو کسی مصیر این کلمه نیست.
تکویناً
"لم یکن له کفواً احد "
را به حق الیقین،
ملاقات می کنی.
همه اسرار خلقت
تکویناً بر تو ، نباء میشود.
صیر تکوینی همه انبیاء ،
بر تو مبین شده است.
همانا:
تجلی همه انبیا تو هستی.
آری:
تو از جمله رسولان شده ای.
همه آنانی که،
تکویناً و به علم الیقین ،
به خود گفته اند و شنیده اند،
که:
آری=بله=یس=
یقین سلام=
یحیا سلام=
"یا سین"
و به عین الیقین دیده اند که:
قرآن حکیم شده اند.
هفت مثانی شده اند.(بیان خواهد شد)
همانا: به حق الیقین
همه انبیا ء را در خود و مثانی خود دیده اند.
آری: به حق الیقین و ،
رضامندی بحق،
ندا سر داده اند.
که:
همه انبیاء شده اند.
آل انبیاء شده اند.
"آل" همه آنان که :
"یا سین"
گفته و شنیده اند،
آری:
"آل یاسین"
شده ای.
آری:
ادامه دارد......
اگر پیغام مرا دریافت کردید
خود را بخوانید و خود را بشمارید.
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
25/7/89

 

http://s1.picofile.com/file/7469717953/hazf3.jpg

عشق شدگی(حم) برای روح القدس (عسق) قرآن (قابل خواندن) است

 ( تو تجسم عشق و کلمه هستی )

(حم)(حم.عسق)(ق)(ن)

(1)

*******

 

امر رب رضی بر آنست که

روشنا

تجسم عشق و کلمه گردد  و

حقیقت ایمان و کتاب  را در دم و نفس جاری سازد.

معنا را در روشنا،  نفس خواهید کشید

اولین آیت(1)

به نام عشق وکلمه ، به اذن رب رضی

چشم بند و گوش بند .و لب ببند  .

تو هیچ ندیده ای ،

هیچ نشنیده ای ،

هیچ نگفته ای.

خود را ببین ،

هستی که  یکی تو را حی میکند.

هستی و یکی در تو حول میکند.

هستی  و یکی تو را، - از حی بودنت آگاه- ( وحی) میکند.

تو عزیزی غیر از او نمی بینی.

او بر کار خود دانا و علیم است.

او به   حی و هست نگهداشتن تو علم کامل دارد.

او برای تو و بر تو عزیز است ، و علیم است.

آری:

عزیز است .

تو بجز  عشق ،

اسم ، صفت و فعلی  دیگر در او نمی بینی و

بر عشق بودن آن یقین داری و

این صورت حق الیقینی را به عین الیقین شهادت می دهی.

آری:

علیم است .

به   بودن  و همه احوالات خود عالم بالحق است و

تو به آ ن علم الیقین داری

آ ری اگر تو بر این  حال  تکوین یابی،

در حالی که به مدت یک دم ، یک نفس،به روز ازل بازگشته ای و یک دم ،

  چشم ، گوش و لب بسته ای

خود را

جز، همان دم و نفس نمی بینی  .

آنرا  چشمت  نمیبیند ،

قلبت میبیند ، در قلب میبینی .

تو به اندازه دو قاب قوسین قلبت،

به خودت نزدیک شده ای .

قلبت شده ای. دلت شده ای .

نفست شده ای همان دم شده ای .

آری:

 دل شده ای،

دلبر شده ای . دلدار شده ای.

در دم  ،

دل،  دلدار و دلبر را یکی میبینی .

عاشق را میبینی  که خودت هستی.

معشوق را میبینی که خودت هستی.

و عشق را میبینی که خو دت هستی.

عشق شده ای .

این حالیست که تو به ان تکوین می یابی .

این عشق شدگی،

کتاب محکمی است که به یکباره و در یک  دم زدن  ،

به مدد افاضه عشق ،

‌به آن کن فیکون  میگردی .

و این است تنزیل رحمان و رحیم ،

تکوین آگاهی ، وحیانیت،  و نبو ت در تو

آری:

او" حی" میکند "میت" تو را.....حم...

آری:

او تنزیلی از رحمان و رحیم است

آری:

او "حول" میکند" مرئی" تو را( تو –محمد-مرء)....حم ...

آری:

او  تنزیل کتاب است که یحول بین المرء و قلبه

آری:

او از  چگونه" حی" شدن،  محمد( تو ، "مرء") را  آگاه ( وحی) می کند. ...حم...

و عقل سلیم و قدسی. –روح القدس-

همانا: حکیم و قدوس

آنرا تکوینی میبیند. و میخواند.

او کتابی جامع است،

ام الکتاب است در نزد حکیم.

که  عقلت( قدوس)

حال به حال و

فصل به فصل

در تو میخواند.

در طور سینین.__ ( بیان خواهد شد)__

همانا: او عشق است(حب) – آری: (ح)،

در حالی که  لب بسته ای .آری:   "میم"

به آرامی و  بدون "های"

به قلب نازل و وارد می شود.آری: (حم)

آری او  دم ، نفس و  عشقی است

که تو عاشقانه او را نفس میکشی.

عزیز حکیم است .

عشق آگاهی بخش است.

نزول آگاهی عشق است .

چشمه  آب حیات است

تنزیل رحمان و رحیم است.

حمیم و( ح میم)(حم) است.

تعمید عشق و آگاهی است

عشق و کلمه است..

تنزیل العزیز و العلیم است.

آری: (حم) است.

نوری است که در دل

و منتهای  تاریکی پاک و مبارکی قرار گرفته است. و بر چشمان بسته تو .

بیداری مبارکی را تکوین میکند.

همه قدر و منزلتهای قبلی تو را خاموش میکند .

آری : لیله القدر است .

دیروزت را پس میزند و فردایت را به تو روشن میسازد.

تو را بهتر و بیشتر از هزاران و بلکه ده ها هزاران ماه و سال بیدار و آگاهت میکند.

تو آگاه می شوی به اینکه:

ان الانسان لفی خسر

حقیقت ارض و سماوات و ما بینهما را در انبساط و شرح صدر مبارکی بطور تکوینی و  روشنا میبینی.

آری:

حم تنزیل الکتاب من الله العزیز و العلیم

حم تنزیل من الرحمن الرحیم    کتاب فصلت آیاته قرآن عربیا لقوم یعلمون

حم  و الکتاب المبین اناجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم

حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین امرا من عندنا انا کنا مرسلین

حم تنزیل الکتاب من الله  العزیز الحکیم ان فی السموات و الارض لآ یات للمومنین

حم تنزیل الکتاب من الله  العزیز الحکیم ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل  مسمی ....

 

و :

عقل  . آری : ( عین)

سلیم. آری : (سین)  و

قدوس . آری:  ( قاف )

در تو

مرا (عشق و کلمه-حم-) خواهد دید. آری :( عسق)

بطور تکوینی ،

اینچنین بر تو و بر  انبیا ء قبل از تو  وارد شده ام.

آری :

(حم.عسق)

*** عسق ***روح القدس***قدوس

همان عقل سلیم و قدسی  در توست

آری:

. مریم عشق شده ای .

این دم و نفس که تو هستی

این عشق که تو هستی

آ ری:

این نفخه عشق بر عقل و جوارحت می زند .

این  عزیز  علیم بر عقل و جوارت وارد میشود.

عقل و جوارحت نرم و لطیف و راضی و تسلیم می شوند.

این عقل تسلیم و مسلمان شده،

در دم شسته می شود .

پاک میشود، قدسی می شود.

آ ری :

عقل سلیم قدسی (عسق)،

تکوین روح القدس و نزول وحی در توست

 

آری ..حم ، عسق..

حقیقت چگونگی نزول عشق در قلب و

حقیقت تکوین تو به عشق و

نزول عشق به عقل و

تسلیم عقل به عشق و

قدسی شدن عقل و

تکوین عقل به روح القدس (قدوس) و

آغاز تکوین نبوت و وحیانیت در توست

آری   .

اینچنین بر تو و انبیای قبل از تو وحی میشود .

و آن مرتبه آگاهی تو از عشق است که

تو به آن تکوین یافته ای.

آری:

حم عسق . کذالک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم

 

و این  قدوس . آری :ق

بر تو قلم . آری :ق

خواهد شد .و

تو این  قلم ر ا خواهی دید ،

که خودت شده ای.

این قلم ، تو را مکتوب میکند.

همانا: این قلم(آری :ق)،

این قدوس( آری:ق)،

این قرآن را،

که قرین( آری :ق) توست.

قرینه توست.(ق)

حال  رضا یتمندی و قرب(آری:ق) تو به خودت است.

رب رضی است.

تو هستی.

مجد و عظمت توست.

قرآن مجید است.

حال فراقت تو از نفس و عالم ملک است.

فرقان است.

حال قرین(ق) تو به عالم نفس(دم)  وملکوت است.

قرآن است.

به اذن رب رضی  .

حق است و

حقیقت با اوست.

به زبان جاری میکنی.

و،

حقیقت  کتاب میشود.

در حالی که کتاب مکنون و محفوظ، نزد توست.

حال ر ضا

و

رب رضی  در توست.

آری:

ق و القران المجید....قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ........لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید..........و قال قرینه هذا ما لدی عتید.. القیا فی جهنم کل کفار عنید..

 

:  در این نعمت . آ ر ی : ن

بر  صراط مستقیم.

همانا : صراط الذین انعمت علیهم

حقیقت را مکتوب خواهی کرد.

آری : قلم ، " ن" را مکتوب میکند.

همانا : خود ،

"حقیقت  خود " را

مکتوب میکند.

آری : خود ،

حال رضامندی .

این خلق  عظیم .

این  نعمت  (آری :ن ) را.

این صراط مستقیم را.

این   راه حق را مکتوب میکند.

آری:

نعمت همانا : "ن"

نزول حال رضا مندی .و خلق عظیم  در  تو است.

تکوین تو،

به " رب رضی"  است

آری: تو مجنون نشده ای.

به  حق رسیده ای.

کلمه شده ای.

که: انا لله و انا الیه راجعون

آری:

ما به حق ،

رجعت تکوینی  (مصیر) میکنیم

آری:

حق خود  را مکتوب میکند.

کلمه  را،

آری:

عشق، کلمه را مکتوب میکند.

 

همانا:

خدا وند عشق بود. کلمه بود.

آری : ن و القلم و ما یسطرون

 

 

ن و القلم و ما یسطرون ما انت بنعمته ربک بمجنون  و ان لک لا جرا غیر ممنون  و انک لعلی خلق عظیم

 

اگر خبر مرا دریافت کردید . خود را بخوانید و خود را بشمارید.

دم فرو بندید و لب ببندید.

" میم" خود  را  باشید

منتظر   " میم" دیگری نباشید

عشق بر"شما وارد شود.پس شما عشق شوید.کلمه شوید

آری:

(ادامه دارد……..(

)همه اسرار در روشنا متجسم است . و به اذن رب رضی معنا را نفس خواهید کشید. )

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

19/4/89

Search  rroshanaa  on google.com

http://s3.picofile.com/file/7464334836/hm_esgh.jpg

 

عشق هستمُ. از ملکوت آمده ام

من عشق هستم، از ملکوت باز گشته ام..., I AM LOVE, COMING FROM

HEAVEN


روشنا (ناصر طاهری بشرویه)هم کاندید ریاست جمهوری شدمن عشق هستم، از ملکوت باز گشته ام (روشنا)

   I AM LOVE COMING FROM HEAVEN

 

بنام جانان  که  موسی را لوح ، عیسی را کلمه  و محمد را قلم  شد. موسی  لوح  را دید ، تورات آ ورد.  عیسی  کلمه  را دید ، انجیل  آورد .  محمد    قلم  را  دید، قرآ ن آورد. هر سه آگاهی محض  شدند وحقیقت را مکتوب کردند. قلب آ نها آنچه را دید تکذیب نکرد.آنها به وادی ایمن وارد شده بودند و رصد می شدند، تا مبادا از آن خارج شوند که رضا مندی، حق است.

به قلمها بگویید بنویسند.به چشمها و گوشها بگویید ببینند وبشنوند.  به قلبها بگویید قوسین بگشایند . نفخه ای (د می) در راه است.نزدیک و نزدیکتر می شود. به سدره المنتهای ناسوت وجودت که برسد، این بار لحظه ای می ایستد (در همین ایستادن, عقل جبروتی ودیگر ملائک از توان می افتند) ودر حالی که شیاطین انس و جن رانده شده اند   فرود می آید،  قلبت  قو سین  می گشاید، دیدار او را شهادت می دهد و در همان دم همه جوارح ات او را می بینند. خروج از ملک به ملکوت را به عین الیقین می بینی. آ رام و با قلبی ساکن (مطمئنه)  و فارغ از جبروت عقلت (جبرئیل باز مانده است ، سر پنهان شهود برای تو همین فارغ شدگی از جبرئیل است)  در جنت الماوی به اسم" هو" ، صفت  "آ گاهی"  ،  فعلیت محض  "عشق " ،  کلام  " بسم الله الرحمن الرحیم"  و ندای  "اقراء بسم ربک الذی خلق"  متعین میشوی(نبوت). صورت باطنی ایمان بر تو ظاهر می شود  و شهادت می دهی(دیداری قلبی). این صورت و معشوق نورانی به صفت آگاهی وایمان قلبی، همه جا و همه دم با تو همراه می شود.این همان کتاب محفوظ ومکنون است که جامع است ، قدیم و ام الکتاب است .هر دم  بین تو و قلبت حادث  می شود ،  تحویل تو می گردد. قلب مطمئنه  آ نچه را می بیند  تکذیب نمی کند.

تعجب نکن  .  تمام دریافتهای پنج حس بیرونی  را نیز  بشدت وضعف وبه کیفیت های مختلف در قلب و ضربان قلب  مشاهده کرده ای. این نوع دیدار را یکبار دیگر نیز تجریه کرده ای .آن لحظه که لطیفی بنام عشق را تجربه می نمودی. عشق همان لطیف آگاهی است  که قبلا ، نفس نا آگاه  تو ( که در بند وگرفتار عادات ذهنی بود ) آنرا دیده است. در دم ، از فاعلیت نفس اماره وعادات ذهنی نا آگاهانه ( که همان فعالیت نرونهای آ ینه ای مغز است  و همان شیاطین جنی و  بی صورت است  که همنشین ما انسانها شده اند ) و نیز ازهمراهی شیا طین انسی،  تکویناً  تبری  می جویی  و تسلیم  نفس مطمئنه  می شوی ، اینست آگاهی محض وتکوینی  و وحیانی که وحی از امور خدا وتکوینی"کن فیکون" است ، اینست مسلمانی که همه ادیان، اسلام است(این تسلیم نیز تکوینی است .که زمین وآسمان نیز تسلیم هستند در صراط مستقیم   ، صراطی که بر آن نعمت  جاری است) و این است تسبیح زمین و آ سمان.

برای اولین  بار آرام و مطمئن خود را متعیین به صفتی (صفت آگاهی) غیر فانی و باقی می بینی .اشک آگاهی از چشمانت جاری می شود.ملکوت عشق را می بینی.این همه دیدن ،  قلبی ،ایمانی، یقینی ، نورانیست (آگاهی محض است و وحیانی است) عقلی ، نظر ی، ذهنی ، الهامی ، شعری و فانی نیست ( آ نچنان نیست که عقل لحظه ای تایید ولحظه ای تکذ یب کند) حالا دیگر فعلیت تو عشق ورزی آگاهانه است .عقل قدسی شده تو انتخاب احسن دیگری ندارد و راضی و مطمئن  است.عالم وآدم را مشغول عشق ورزی می بینی .این لطیفه را فقط عقل قدسی شده تو (روح القدس - جبرئیل امین)  بر جوارح و ادراکاتت با خوشنودی و رضایتمندی  وارد می کند و این همه تو هستی.

برای اولین بار به عین الیقین ا ز حال خودت  آ گاه هستی و بر حالات بعدی خود ت  انتظار وشهودی آگاهانه داری.  در حالی که گلی هستی در بوستان آ فرینش ، خود ر ا عطر لطیف وجانانه ای می بینی که از مکان وزمان ودنیای محدود و حدید گل مُلکی ، به لا مکان ولا زمان و دین  و حقیقت ملکو تی ، رایحه تکوین  می یابی (مالک یوم الدین  را شهادت می دهی)  که این همه خودت هستی. شرحه صدر بر قلب تو تکوین شده است. انبساط  قلبی پیدا کرده ای ، خود را سبک بال و لطیف می یابی . اکنون همه ادراکات و قوای تو ، همان ملائک وجودت ،  جنود آگاهی و نورهستندد. که در خدمت جبرئیل عقلت می باشند  واین همه قوای قدسی در هیبت روح القدسی شدید القوا ، می آ موزند تو را آ نچه نمی دانی. آموختنی از سر حضور و شهود به مدد شدید القوا ( نفس مطمئنه) که خودت هستی ،این است آن فراوانی و کوثری که به توعطا شده است ، اینست چراغ علاءالدین وغول مطیع تو،که ا ین هردو خودت هستی ،اینست قالیچه حضرت سلیمان، که سلیمان و قالیچه خودت هستی، و اینست لوح ، کلمه و کتاب ،که این همه خودت هستی.(در ادامه بیان خواهم کرد) .

اینجا خود را بر عرش اعلی می بینی (عرش همان فرش است که به مدد شدید القوا تور و حجاب از رخ آن برداشته ای)  همه فرشیان را نظاره می کنی ،جسمت را می بینی، که  به  صورت تکه های نان میخورند وجانت را ،که بصورت جامهای شراب مینوشند.  درعرش ، .زمین وآسمان (ملک و ملکوت) را تسبیح گو و به عشق ورزی مشغول می بینی  . هر فعلی را که از نعمت آن  بیشتر آگاهی داری برایت عاشقانه تر ، جانانه تر  وآرام جان افزا تر است . فا عل آگاه  تسبیح دل و دلدار می کند. عشق آگاهانه  عشق تکوینی  است. عشق تکوین شده  لوح ، کلمه وکتاب است.  آگاهی محض است . عشق که تکوین یابد ،همه عادات ذهنی ما را می رباید  و عقل را قدسی می کند. گویی چون نیست شدی ،عشق هست میشود و تو به عشق هست می شوی  و تو عشق می شوی و اینجا عشق تکوین شده است. آری این همه خودت هستی که " کن فیکون"  شده ای.

حوریان و غلامان لوء لو ء صفت را (متعین به مروارید آگاهی) می بینی که عشق می ورزند و جام های شراب طهور(عشق آگاهانه) را دست بدست می کنند و می نوشند. اینجا دیگر شیاطین بالفضول  انس وجن، همان عادات شبیه سازی شده ذهنی و وهمی (شیطانی) و همان تحریک پذیری نرونهای آینه ای ، بر آنها نفوذی و ورودی ندارد.اگر چه قبلا از ابواب ادراکات  بر  همه آنها وارد می شد، ولی اکنون نور و شهاب آگاهی   شیاطین بالفضول را می رباید و می راند.

آ ری اینجا وادی حق الیقین است .حق را به یقین می بینی . یکباردیگر او را، نا آگاهانه ،  دیدی  و عشق نا   آ گاهانه  بر تومتجلی شد. در حالی که شیا طین بالفضول انس و جن  ، مانع از نزول حقیقت عشق ، بر تو می شدند.

لیکن این بار ،  به مدد شدید القوا ، متعین به صفت آگاهی شده ای ،عشق فعلییت محض تو شده  است. این بارعشق با کلمه"بسم الله الرحمن الرحیم" بر تو متجلی شده است. بنام الله (هو)، قابل "الرحمن" و فاعل " الرحیم" شده ای. شیا طین بالفضول انس وجن  دیگر مارج های آتشی بیش  نیستند . که در مقا بل "هو" ی   تو مخلو قیتی  ندارند  و ربوده و رانده میشوند( اینست عصای مو سایی و نفس مسیحایی) که این همه تو هستی.

آری اینجا سدره المنتها است. اینجا همه شاخ وبرگهای وجودت،همه جوارح ات به آن که میرسند اسم وصفت خود را ترک می کنند و به فعلییت محض تبدیل می شوند. از عرض و فرع به اصل می رسند. اینجا نز دیک جنت الماوی است.همانجا که اگر وارد شدی وشاهد شدی  در باز گشت به جوارح ات ، وارد باغهای بهشت می شوی که نهر های حیات در بستر آن جاری اند. گویی از زمین به آ سمان ، از ظلمت به روشنایی ،   از ملک به ملکوت ،  از فرش به عرش  و از  عالم شاهد به عالم غایب وارد شده ای. به دیدار غیب شهادت می دهی. در حالی که یقین  داری خواب و فراموشی تو را فرا نگرفته است. اینجا  سکینه قلبی دار ی و به مقام رضا و رضایتمندی رسیده ای ، آ گاهی محض شده ای . اتحادی عاشقانه و آ گاهانه  با خود یافته ای. نفس تو و نفس رب تو یکی شده است. ناظر و منظور خودت شده ای . به لایموت و ازلی و ابدی بودن خودت شهادت می دهی. لاهوت تو با ناسوت تو به لذ ات روحانی و عشق ورزیهای آسمانی و ملکوتی می پردازد.

از تولد و مرگ رها شده ای ،"لم یلد و لم یولد" شده ای.همه صفات و قوای تو کامل شده است .خود را متجلی به صفات حق می بینی.

عیسای نجات یافته و نجات دهنده شده ای.جسم زمخت خود را به اشکال مختلف و کثیر درعالم ملک و کثرت می بینی که همان نان عیسایی است و دست به دست می کنند و به همه می رسد .  جان  لطیف خود را می بینی که  در جام های مسیحایی عشق و آگاهی ، در میان همه مخلوقات میچرخد  و  می نو شند.

آری اینجا مسیح تو هستی. از نفخه روح القدس وهم آغوشی و اتحاد روحانی و ملکوتی "مریم عشق"  و "فاعل آگاهی"  تکوین یافته ای .

اینجا اتحادی با جان اشیاء داری،هر لحظه با یکی از آیات هستی، به عشق ورزی آگاهانه می پر دازی و زبان حال آنها می شوی. سلطان ملک و ملکوت شده ای .الهه زمین و آسمان شده ای. هر لحظه بصورت فرشته ای نجات بخش با یکی از آیات ملک به نجوا مشغول می شوی.

خود را می بینی که از چاه بلا و گرفتاری و بخل و حسد وطمع برادران همنوع ات نجات یافته ای و یوسف ملک تو هستی.

آبها را  می بینی که همه نا پاکی ها را می شویند و همه آتش ها را خاموش می کنند همه زشتی ها را زیبا و همه مرده ها را زنده.

خودت را می بینی که موسی شده ای و دیگر غم ظلم و ستم فرعونیان نداری و قوی و مطمئن در مقابل لشگر عظیم ظلم و بیدادگری توان ایستادن داری و لشکریان ظلم و ستم را دنبال خود تا آبهای نیل می کشانی و آ تش ظلم و فتنه آنان را در آبهای نیل خاموش می کنی.

انسانها و جانوران را می بینی که گرفتار جهل و فساد شده اند وبه لهو و لعب مشغولند. برخی از آنها که آگاه ترند نجات می یابند و به ملکوت نزدیکتر می شوند. آنها را در کشتی پیامبران می بینی .کشتی نوح می سازی و طو فان نوح بپا می کنی .

دراینجا همه رنگها بی رنگی است. همه جمال ها جلال اند.همه اسم ها کلمه،همه صفات آگاهی وهمه افعال عشق اند که خداوند کلمه است ،عشق است،  آگاهی ونور است در همه اشیاء. همه اشیاء او هستند(که یکی هست و هیچ نیست جز او) و همه او هستیم ، از او هستیم ، و به او بر می گردیم. او اول است، آ خر است،  ظاهر است ، با طن است  و این همه تو هستی   . خود را بشناس او را می شناسی.

           اینجا هر شیئی ملک  و ملکو تش را در کنار هم  و بدون کوچکترین فاصله ای از هم شهادت می دهد. هر ملکوتی مالک و سلطان ملک خویش است و خویش را به رصد و قضاوت می نشیند و می نشاند.

لحظه  رودررو شدن بهشت و جهنم است. متوجه می شوی آ ن عادل رحمان و رحیم خودت هستی، حاکم و محکوم  و دانای حکم خودت هستی ." مالک یوم الدین "خودت هستی .

هر انسانی با نامه اعمال خویش در مقابل ملکوت خود که نفس مطمئنه است حکم می شود. اکنون لحظه حسابرسی نفس مطمئنه از نفس اماره است ، یک نفس کل بیشتر موجود نیست که اکنون مطمئنه است و از اماره بودن قبلی خود آگاه است  و از همه اعمال ونیات جوارح خود آگاه است و خود نامه اعمال خود را می خواند،  خواندنی ازسر دانستن . در اینجا  قاضی و متهم  یکی است و این همه را جوارح ات شهادت می دهند . که این محکمه و این حاکم  و حکم آن ، همه تکوینی اند.  پاداش آن نیز تکوینی است یا  مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را و به ملکوت ، خود آ گاه ، وارد می شوی و وعده بهشت را حق مییابی و یا به ، خود نا آگاه، بر می گردی و وارد ملک می شوی ،ملکی می شوی . آنگاه می میرانند تو را و همدم  مارجهای آتش و شیا طین انس و جن می شوی تا نجاتی دیگر، که تو از او هستی و به او باز می گردی.

قصه های ملکی حدیث نفس اماره است  و قصه های ملکوتی حدیث نفس مطمئنه . قصه های ملکی حدیث غصه های اسارت در ملک  و همراهی با شیا طین انس وجن است و قصه های ملکوتی حدیث رهایی از ملک و برائت از این شیاطین.  آنجا حدیث خواستن است . اینجا حدیث شدن است. قصه های ملکی را، آنکه اسیر غم وخسران عادات ذهنی و شیاطین وجن های موهوم  است باور می کند و قصه های ملکوتی را آ نکه از غم و هجران نجات یافته و صفاتش بر او تجلی یافته باور دارد. آن حدیث زلف یار است  و این حدیث جام باده . آن حدیث کو چه و بازار است و این حدیت هفت آسمان . آنجا حدیث گناه کبیره و صغیره و حرام و حلال و جنگ هفتاد و دو ملت است ،اینجا حدیث حوریان و غلامان و میوه های پاک و شراب طهور . آنجا می شنوی و می خوانی و  می گویی . اینجا می بینی و شهادت می دهی. آنجا قال است، اینجا حال است. آنجا تو حق  را می جویی، اینجا حق تورا می جوید .

اگر این مارجها ی آتش  را که مخلوق نیستند خاموش کنی و تنت راهیزم این شیاطین انس و جن نکنی ،موت قبل از موت می کنی این ملک را ملکوت، این جهنم را بهشت می  یا بی .

در ملکوت گردش کن و اسرار را ببین خود را بشناس و خدا را  بشنا س و بعد خود قیامت بپا کن و حکم بده وسپس  پیامبر ت را بفرست تا خبر دهد  که این همه خودت هستی .                 عاشق حقیقت را به صبر توصیه می کنم .برای کشف حقیقت به حق بیندیش و از حقیقت بگو و از حقیقت  بنویس  نه از حامل حقیقت که چون تویی بیش نیست ، که خود را شناخته است که حقیقت را شناخته است

آری:  خود را بشناس ،خدا را شناخته ای

خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی

عیسای  خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از         صلیب را ببینی

عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای  طفو لیت خودت(پسر) را ببینی    و با تو سخن گوید

عیسای متولد شده ((پسر))  را نمیبینی مگر روح القدس وجودت (روح القدس-     عقل     محض-عقل قدسی و پاک  شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر       شود

((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق"      وجودت تکوین یابد

مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.

وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر))  شوی

خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی

ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم  و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرف شوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ،  دل و دلبر یکی گردد  و هوای دل ( همان یک دم، یک نفس) را  که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.

اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ،  پسر و  روح القدس  را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.(در ادامه بیان شده است)

********************

رایحه  گل، واقعیتی از گل است، که خارج از زمان و مکان و هویت ملکی گل  در افق و عرشی بالاتر و در هویتی و حالتی همه مکانی وهمه زمانی و تنها به مدد دم و نفس ادراک قلبی می گردد. تنها هویتی را که گل در خارج از خود میتواند ملاقات کند و خود اوست، عطر و رایحه گل است .

گل میوه تکوین است ،کاستی های  همراه گل هم ماهیتی تکوینی دارد، از جمله فساد پذیری گل امریست تکوینی. خداوندگار گل باقی و فساد نا پذیر است . اودر گل به امر" کن فیکون" مشغول است. لحظه ای از آن غافل نیست ،در آن جاریست.در گل متجسم و متشخص میشود. در یک گل زرد است در گلی دیگر سرخ ، ودر گلی دیگر به رنگی دیگر.

نیز چنین است برای یک سیب. در یک سیب ترش،  در سیبی دیگر شیرین ،در یک سیب لطیف و آبدار و در دیگری خشک و زمخت، در سیبی معطر در دیگر سیب نا معطر. همه این ها احوال تکوینی سیب و از امور خداوندگار سیب و از جانب او وحی و تکوین می یابند. رایحه در سیب است، سیبی که میتواند بطور تکوینی،  زرد  ، سبز  یا سرخ  باشد . زشت  یا  زیبا  باشد.  تو نیز به عشق و آگاهی  معطر میگردی ودر لا مکان و لازمان منتشر میگردی

آری،  وحی عطر و رایحه محمد است ، امر تکوینی است  و قرآن کتاب وحی و کتاب تکوین محمد است که محمد بشریست از جنس تو   پس ، قرآن کتاب تکوین تو نیز هست .لوح مکنون و محفوظ در توست.   این وحی را تو  در درون خود نیزشهادت میدهی و تو نیز ایمان  می آوری و تکوینا به خود ندا میدهی: بخوان بنام آنکه بر تو وحی نمود و تو به او حی شدی.

عطر خوش سیب ندای سیب کامل است سیبی که بر صراط مستقیم  "صراط الذین انعمت علیهم"  تکوین یافته است. همه از آن نعمت عطر آگین استقبال میکنند و به آ ن ایمان می آورند و به واسطه آن رایحه خوش نیز خود سیب را با همه کاستی های صورت بندی شده اش میپذیرند ، لیکن سیبی را که بوی  گند ناخوش  ضلالت و فساد بر آن وارد شده   کسی استقبال نمی کند .در حالی که رایحه و گند هردو امر تکوینی سیب اند  یکی صورت کمالیه و دیگری صورت ضلالیه را متجلی نموده است .

***********************

اگر به حالات جاری،  و تحولات در خود توجه کنی، اگر حالاتت بر تو متجلی گردد، اگر خود را بشناسی، اگر معشوقی درونی، تو را بر تو بنمایاند، اگر عاشق و معشوق یکی گردند، اگر دل را از دلدار تشخیص ندهی و دل و دلدا ر یکی گردند، اگر عشق گردی، اگر خود را در وادی مقدس عشق ملاقات کنی، اگر همه اسما یک اسم شوند، شهادت خواهی داد که آن اسم ها از ابتدا، یکی بیش نبوده است که  آن ،هم اسم است، هم صفت است، هم فعل، هم نام و گفتار است، هم فعل و کردار است، هم حال و پندار است، و این" الله" است." اله" است  "هو" است." الهه" است ."عشق" است.

اگر بر این عشق متجلی شدی و بر این تجلی ،آگاه گردیدی (عقلت نیز راضی و تسلیم شد . به مقام رضا  رسیدی)  .آخرین حضور خداوندگاری  که" آخرین تجلی عشق" ، " آخرین صورت عشق" ، " صورت معشوق باقی"  و "عشق کامل"  است بر تو متجلی می گردد،  تو به آن تکوین می یابی . نزول این تکوین ، آگاهی محض است و  همان" وحی" است. همان" لوح" است .همان  " کلمه" است، " کلام" است، " تورات" است، " انجیل" است،  " قرآن"  است،  خدای ناطق است،" کلام الله" است. و تو در اینجا به مقام "اقرا بسم ربک " تکوین یافته ای و" نبی" شده ای.

*************************

در وادی ملک جه می کنی؟  مال اندوزی می کنی .علم اندوزی می کنی . نظریه  و اید ئولوژی می سازی. وجنگهای عقیدتی راه می اندازی.

خود را در حالات مختلف وارد می کنی. گاهی غمگنی، گاهی شاد . گاهی عصبانی  هستی،گاهی آرام ، گاهی مهربان، گاهی خشن وهر لحظه به صفتی متعین میشوی .هر لحظه به گونه ای با ادراکات ،با احساسات و با هوشمندی  خود سودایی داری . هر دم از حالی خارج و به حالی وارد می شوی .دم به دم  تاری می تنی و با دنیای بیرون ازخویش بند و اتصالی بر قرار می کنی ،و به بندگی اغیار می پردازی. در این محراب عبد و بندگی هر روزوشب  به عبادات و بندگی های خود می افزایی . ثا نیه ای از ذکر و نماز ونیاز و عبادت اغیار، این تعلقات نفسانی غافل نیستی .

آری، آن اولین همزبان روز ازل،  که  تو را به میوه درخت معرفت آگاهی داد. و تو فر مان او بردی ،همان لحظه  او عاقله نفس تو ،آن روح القدس را جامه  " جباریت" به تن کرد، و ملبس به تلبیس نمود. " آدمیت" تو را به" انس" خود "انسان" نمود و"جان" تو را  با انسانیت خود "جن" ،  چنین شد که از روز ازل با  تو هم بسترگردید، به زاد و ولد مشغول و  همنفسی انسانی و جنی برای تو گردید .

اما غافل از اینکه :

نفس تو  ، ناگاه روزی خود را می یابد. نه  به مدد عقل انسانی، تلبیس شده ، جن زده  و زمینی شده، بلکه  به مدد عقلی که قدسی شده ، نجات یافته  و آگاه شده است ،آری آگاه! ، آنگاه که نفس تو   به مدد " افاضه عشق"  ،صفات نفسانی ، همان هویت جنی و انسانی وعادت شده خود را ترک میکند   و همدم و همنفس این "عقل قدسی"  میگردد . خود را در هیبت" روح القدس"  که همان  قوه عاقله(عقل)  پاک و قدسی شده است ، ملاقات میکند.

آ ری،   همان نفس (دم) که بین تو و قلب صنو بری تو میگردد،  چشمه آ ب حیات است ،   قوای عاقله ، ناطقه ، انسی و جنی تو را  حیات می بخشد. وهمه قوای تو به "هوی" او هست میشوند.آری، همان لحظه که افاصه عشق عقل را قدسی نمود و تو این عقل قدسی شده (روح القدس) را ملاقات نمودی، گویی  نفس به صلیب کشیده تو(خودت) آزاد و از صلیب تن نجات یافته است. گویی "عیسای وجودت"   متولد شده است ، که متولد نشده است ، بوده است  .، زنده شده است، حی شده است ،که حی نشده  است، حی بوده است،  بر  حی بودن خود  آگاه شده است." وحی" شده است،آکاه شده است.

آری ، " وحی" تکوین یافته است. در تو، در نفس تو. به حال کودکی باز گشته ای ، در حالی که بر همه اعمال و صفات و حالاتی که بر قوا و جوارحت  گذشته آگاهی کامل  داری، گویی با نامه اعمال در دست خودت وارد ملکوت شده ای ، لحظه حسابرسی فرا رسیده است. خود نامه اعمالت را در در گاه خود میخوانی ،خواندنی از سر دانستن و آگاه بودن،و آگاه بودنی به قامت نزول وحی و عدالتی به هیبت عشق و حاکم و محکومی به منزلت عاشق و معشوق که این همه خودت هستی.

آری،   لحظه ای  که قلبت بواسطه افاضه" عشق "  ،  همه فعلیت و توجه اش به عشق کامل شد، و صورت و هیبت  معشوق اندرونی، ( همان دم ، همان نفس، همان نفخه اول  که هنوز دمادم ادامه دارد تا نهایت هستی) را ملاقات کر د  ، درست  همان  لحظه  جبرییل عقلت  به اندازه یک دم ( یک نفس) از دیدار قلبت ( دریافت دم) باز ماند و عقلت در هیبت" روح القدس"  تکوین یافت. و عیسای وجودت از نطفه روح القدس ،به اذن همان امر تکوینی  بدون مقاربتی با غیر ، از" مریم عشق" متولد گردید.

آری قلب" دم" را دید، قلب نفس را دید،  این آب حیات را دید،

آری، معشوق  حیات بخش(دم، نفس) به اندازه همان  دو قاب قوسین قلبت  بر تو، بر قلب تو نزدیک شده است   و این بار لحظه ای ایستاده است  تا تو با قلبت او را ببینی در همین توجه و ایستادن بود که قلبت به او مشغول شد و او را دید و عقل جبرییلی " یک دم و یک نفس "  از او محروم شد و منتظر ماند تا تو از این ملاقات که در سدره المنتهای ناسوتی وجودت  نزدیک جنت الماوای قلبت  در ملاقات با این معشوق دایم و باقی صورت گرفته باز گردی . آری اکنون" روح القدس" بر تو وارد شده است و روح القدس " دم " میگیرد  و به مدد این دم ، دمادم، و" دم به دم" با تو، با نفس تو، همراه است  و گذشته و حال خود را نیک میشناسد و از آن آگاه است. گویی از این لحظه به بعد همه اعضا و جوارحت و ذرات هیولایی تو بر هیبت و قدر و منزلت و استعداد خود آگاه اند  همه قوای تو خود را باز شناخته اند و قدر خود را میدانند وشیطنت نمیکنند ، او را مدد میکنند . قوای تو شدید القوا شده اند . عقلت به هیبت "شدید القوا " با تو همراه شده است. این "غول"  در اختیار تست و توانایی هایش در خدمت  تو و آگاه است،. لب، دست،  زبان ،  چشم و دیگر قوای تو در افقی اعلا  مشغولند و همه راضی اند . تو را در عالمی بی تشویش و رضا یتمند، استوار داشته اند . تو خود را در " استوای عرش "  نشسته ، استوار و بی لغزش و مطمئن ملاقات میکنی، میبینی  قوایت فوق  قوای قبلی توست.  ذرات وجودت ،هر دم "جام طهور عشق و آگاهی"  را می نوشند، و  مست و  و آگاه از بودن  و دمادم  حی شدن. در محراب عشق به بندگی مشغول اند. و صلای عشق سر میدهند. عشق و آگاهی همه ذرات وجودت را روشن کرده است.  نورانی ، بی رنگ ، بی وزن ، سبک بال و سبک حال، در عرش لامکان و لا زمان نشسته ای. و بر هر مکان و زمانی ملکیت داری . "مالک یوم الدین "را شهادت میدهی. که خودت هستی.

آری، این "شدید القوا"،  فرزند تکوینی افاضه عشق است از همان لحظه اول ظهور ،  آگاه و گویاست، از جنس عشق است،" آگاهی" است  ،"عشق آگاه" است ، "عشق" است،" کلمه" است، "عقل قدسی" شده است، " روح القدس" است  بر عقل می نشیند ،عقل بر خود می نشاند

عقل تسلیم  و پذیرای آن است،   اغیار نیست، یار است،  آشنای کامل است، خویش است، خود است، "خود آگاه" است، خداست، حال رضا است، خوشنودیست، رضا مندیست، آرامش دهنده است، تسکین می دهد، سکینه قلبیست، حال بی تشویش است ،حال یقین، است."ایمان" است .نور است.

همه ادراکاتت به این حالت گواهی میدهند .قوای تو، این محبوب عزیز ، حکیم ،علیم و صبور ، این هیبت  "بی بدیل و بی شریک"  را شهادت می دهند

آری گویی "عیسای وجودت" متولد شده و "روح القدس" او را مشایعت میکند . از همان ابتدا آگاه است،  و  با تو سخن میگوید ، از همان ابتدا خود را میبیند که از "صلیب تن و صلیب تعلقات ملکی" پایین آورده شده و نجات یافته است. این عیسا فرزند نجات یافته "خود" است، فرزند نجات یافته "خدا"ست. " روح القدس" است  فرزند خداست، از "مریم عشق" تکوین یافته است، پدر این فرزند،" خود" است،  "خداست "، در رحم باکره" مریم عشق" تکوین یافته است.

آری ،"پدر" است. " پسر" است. " روح القدس" است و این هر سه یکیست.  "عشق"ا ست." آگاهی" است. نه زاده شده است، نه زاییده است، بوده است. آمده است که که بگوید بوده است . فنا پذیر نیست. هست و خواهد بود. با زبانی ، چشمی و حالی " وحیانی وتکوینی" بر تو شهود شده است  .

هیچ جایی، برای قیل و قال ، شک و تردید در حی شدگی و وحیانیت خود ندارد . هیچ جهل و تاریکی در هیبت آن ظاهر نیست. همانگونه که در تکوین انگشتان خود شک و تردیدی نداری.و تو خود را از آن  و آن را از تو باز می شناسی و می شناسند. تو  حقیقت را نیز  از این حال و حالت را از این حقیقت باز می شناسی . بی هیچ تردیدی. که " من عرف نفسه فقد عرف ربه"  حقیقتی وحیانی است .

که تو به آن تکوین می یابی.

هم باطن است .هم ظاهر .هم اول است هم آخر،  هم پیداست هم ناپیدا، صفت مکانی زمانی ندارد، عشق است، آگاهی است، افاضه است. "لم یلد و لم یو لد" است. "کوثر" است. رحمان است، رحیم است، پدر است، پسر است، روح القدس است، تو هستی، وجهی از توست، وجهی کامل از خودت.

آری ،  خود را مییابی ، میبینی تو بدون تعین ها و توجهات و صفاتت نیز مو جو دیتی داری. مو جو دیتی آگاهانه از خود.

در این هست شدگی و تکوین، همه ادرا کات و حواس ونیز عاقله وجودت آ رام ، تسلیم وراضی از حال خود می شوند.

از همه احوالات درونی و بیرونی  راضی و مطمئن گردیده ای. به مقام رضا رسیده ای. به مقام یقین رسیده ای. "حق الیقین" را شهادت می دهی.

آری وجهی از خود را می یابی که تصور و ادراک عقلی پیشین   خود را برای شناسایی و انتخاب  آن غیر ممکن می یابی. به خود می گویی چگونه عقل و ادراک و حتی قوای وهم و خیال تو می توانست این وجه و حالت تکوین شده کنونی تو ، که بر تو وارد شده است را تعقل ، تصور و یا تخیل و وهم کند.و آ ن را انتخاب نماید.چرا که آنرا عین ترک عقل جن زده و شیطانی شده می یابی.

به یقین میدانی این دین ، این پاداش، این آگاهی ، این وحی را  عقل و تشخیص عقلی به تو افاضه نکرده است . این حال بواسطه افاضه عشق در تو تکوین شده است و عقل نیز به طور تکوینی از آن آگاه شده است. که عقل پس از این آگاهی تکوینی به صورت روح القدس مدد کار تو میگردد.و در اولین هوی و دمی که میگیرد

خود را در بستر عشق می یابد و به اذن همان دم عیسای وجودت از مریم عشق

متولد میشود. واین همه خودت هستی.

آری،  این حالت لحظه ای بر تو وارد شده است .که عقل تو  هنر و تخصصش را ترک نموده است و دیگر اسیر عادات  ، تخیلات ،توهمات  و ذهنیات قبلی خود نیست. و نیز دیگر نیازی به بندگی غیر و تصویر سازیهای وهمی، خیالی، جنی وشیطانی نمی بیند. انسی با اغیار و شیاطین که بر او وارد می شوند نمی گیرد، ترک انسانیت کرده و آدم شده است. همان آدم که روز نخست در بهشت بود و بعلت انس با شیطان از آن " بطور تکو ینی" رانده شد. آری ، آدم روز ازل ، آن کودک  وجودت " در رحم مریم عشق" ، رجعت کرده است،  گویی از خود برائت جسته است ، پاک و روح القدس شده است و تو خو را در این حال متعین به صفت آگاهی می یابی  .

آ ری، اینجا ابلیس مقام جبرییلی و روح القدس بودن را با رانده شدن خود به عقل تو باز گردانده است. تو دیگر انسی با ابلیس که همان مقام انسانی و زمینی و ملکی تو  بود نداری، به آدمیت خود باز گشته ای ، خود را در ملکوت و بهشت می یابی در حالی که گذشته انسانی خود را کامل بیاد داری.

این ملکوت ر ا به عین الیقین میبینی. به آنچه میبینی که تکوینی و کن فیکون  خودت است یقین داری.

این مقوله را خارج از دایره زمان که در سیطره تشخیص و وهم عقل است و نیز خارج از مکان  که ادراک عام عقلی و حسی است، میبینی .

آری ،خود را" مالک یوم الدین"،  مکان دار و سکان دار(مالک)، این زمانی(یوم)، و این پاداشی(الدین) ، که حقیقتی ملکوتی است به "عین الیقین" می بینی.

در اینجا می شنوی(ادراک می کنی) آنچه را دیده ای. نمی دانی چگونه بگویی که مخاطب تو تا نبیند نمی شنود.

آ ری، اینجا  این چشم و گوش و زبان  بیرونی  که متو جه خارج از خود است بکار نیاید.این اندامها فقط گیرنده اند بدون اینکه" تاثیر دریافت خود" را در تو دنبال کنند.این اندامها فقط ادراک غیر خود را تمرین کرده اند

آمادگی برای دیدن خود را ندارند .این" خود" را دیدن، تمرین میخواهد. تمرین ترک دیدن "غیر خود" می خواهد.

این دیدن، شنیدن و ادراک درونی را عضوی درونی لازم است که از خارج منصرف باشد.

این" دل" می خواهد  ، " قلب" می خواهد . همان "صنوبر ذوالقوسین" را می خواهد که هنر و تخصص اش این بوده که تاثیر کلیه ادراکات بیرو نی تو را بکمک همان دم(هوا) و نفس(هوی) تو که ادامه همان نفخه اول است ، بر قوا و جوارح ات منتقل کند.

باید به اندازه همین قاب قوسین، به خود نزدیک شوی ، و از غیر خود منصرف، تا "مالک یوم الدین" را  ببینی که خودت هستی.

 

************************

 

آری ، خود را بشناس ،خدا را شناخته ای

خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی

عیسای  خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از         صلیب را ببینی

عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای  طفو لیت خودت(پسر) را ببینی    و با تو سخن گوید

عیسای متولد شده ((پسر))  را نمیبینی مگر روح القدس وجودت (روح القدس-عقل     محض-عقل قدسی و پاک  شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود

((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق"          وجودت تکوین یابد

مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.

وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر))  شوی

خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی

ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم  و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرف شوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ،  دل و دلبر یکی گردد  و هوای دل ( همان یک دم، یک نفس) را  که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.

اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ،  پسر و  روح القدس  را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.

 

ناصر طاهری بشرویه.....روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s3.picofile.com/file/7460321391/heaven2.jpg

یک نفس با عشق خلوت کردمی روز ازل

یک نفس با عشق

خلوت کردمی روز ازل

×××××××


 

خواهم آن لیلی وشم را

تا که مجنونم کند

از لبانش عشق  نوشم

تا  که  مدهوشم  کند

چشم در چشمش بگیرم

گرم و خودجوشم  کند

های و هوی دل بگیرد

مهر خود نوشم کند

من ندانستم که عشق

از چشم آمد یا زگوش

نیک دانستم که آمد

چشم و هم گوشم کند

جام می در دست نگرفتم

دلم پیمانه شد

ساقی جانانه آمد

دم به دم نوشم کند

روز و شب اندیشه می کردم

که نیکم یا که بد

عشق آمد تا ابد

زاندیشه خاموشم کند

سالها با عقل می کاویدم

اندر فرش وعرش

عشق عرش من شدو

بر فرش منقوشم کند

بر زمین و آسمانم

عشق می بارد، زهی

من که عریان گشتمی

خود عشق تن پوشم کند

عاشقان هوشیار باشید

عشق بر در می زند

من که دامانش گرفتم

جامه بر دوشم کند

من در آغو شش  گرفتم

او در آغو شم گرفت

همنفس با عشق گشتم

هوش و مدهوشم کند

یک نفس با عشق

خلوت کردمی روز ازل

آن نفس در سینه

می گردد در آغوشم کند

 

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search  rroshanaa  on google

rroshanaa@gmail.com

http://s3.picofile.com/file/7447430856/110407.jpg