قلب او ، مشروح گردد* عشق را بیند خداست 313-013

قلب او ،

 مشروح گردد*

عشق  را بیند خداست*

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-013 

***

آدمی عشق است*

خدای عشق،

در نای اش رهاست*

قلب او ،

 مشروح گردد*

عشق  را بیند خداست*

نور عشق،

آرام جان و*

وصف و حال او،

صفاست*

عقل را از غم رهاند،

روح قدسی دلربا ست*

دلبرم، دل را

عصا شد

موسیم ،

از انبیا شد*

روشنا ,

 دل طور سینا،

کلمه شد،

لوح خدا شد*

آن دمم داوود*

با کوه و پرنده ،

هم صدا شد*

آن عصا یم ،

نزد موسا*

بر زمین ،

چون اژدها شد*

باد ها،

بال سلیمان*

بحر ،

موسا را ، هوا شد*

حی  شدم ، یحیا شدم من *

وحی  ،

سر این بقا شد*

حال من ،

شد احسن الحال*

نفس من ،

شد روح نقال*

حال من،

قرآن و دین شد*

عقل من ،

روح الامین شد*

قلب من ،

شد مریم عشق*

حامل عیسای دین  شد*

حب ،

چو بر دل منزلی شد*

مردحق گو،

منجلی شد*

"حب" چو" حا" ،

"مرئی" چو "میم"  شد ،

عشق،

رمز "حا و میم "شد*

عشق گشتم ،

دل جنین شد*

عقل ، قدوس و

امین شد*

عین و سین و قاف،

زین شد*

روشنا،

حق الیقین شد*

 

****

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

rroshanaa@gmail.com*

search  rroshanaa on google*

http://s3.picofile.com/file/7411819137/41222.jpg

http://s3.picofile.com/file/7924074408/rroshanaa313_13.mp4.html

http://s4.picofile.com/file/7928264729/313_13.jpg

http://s5.picofile.com/file/8120567392/313_013.jpg

 

شمس و مولا و فقیه و فلسفی* واگذارید, روشنا گوید خفی* 0000-0002

شمس و مولا و فقیه و فلسفی*

واگذارید, روشنا گوید خفی*


***

روشنا را بشنوید,

 حرف رَوی*

حق دنان گشته به دنیا ,

 اخروی*

هر که در دنیا,

 نه حق را دیده است*

آخر دنیا حقیر است,

 معنوی*

آخر دنیا,

 چه دانی چون شوی*

گویم ات بی شک,

 که نان و خون شوی*

نان ات اندر جسم و تن,

 هامون شوی*

خون ات اندر روح و جان,

 هارون شوی*

در حریم عشق,

 چون جن و پری*

مونس دم ,

لیلی و مجنون شوی*

جان جانان است جان ات,

 نا زنین*

چون به جانان در رسی,

 مأمون شوی*

سالها ها را بوده ای,

 در نان و خون*

عاقبت در لامکان,

 مأذون شوی*

حق تجلی کرده است ,

در نان و خون*

نان و خون , شد اکمل و ‘

آدم کنون*

این تکامل بُد

ز "قرآن کریم"*

خوانده می گردد

ز بالا , مستقیم*

آسمان پر ستاره ,

بشنوی*

شرح عشق است و

کتابی معنوی*

تا کرامت زین معانی

نشنوی*

خود چه سود,

 گر  بشنوی حرف روی*

آری "قرآن کریم" ات

دنیوی*

انجمی دارد,

به نوری ره روی*

شمس و مولا و

فقیه و فلسفی*

واگذارید, روشنا

گوید خفی*

دین و دنیا هر دو

باشد زندگی*

آب دنیا, خود,

هوای اخروی*

جان من, این نان و

 خون اشرفی*

دم به دم آرد,

قوای معنوی*

هان, محیط بر

"کذب و کفر" ات بشنوی*

قلب قدیس و سلیم است,

مثنوی*

"قاف" و "قرآن مجید"  ام

در ثنا*

"نون" , قلم, مایسطرون

گوید لنا*

آری این قدیس پر نور و

صفا*

نعمتی مجد است و

"نون"ی مصطفا*

معنی این "نون",

قلم را شد رسا*

در دلم بینم,

نگویم از هوا*

هان به احوال مجید ام,

کن ثنا*

شد مثانی بر حکیم ام,

روشنا*

ای پسر لب بند و

لام در کام گیر*

بی صدا در آن نفس ,

آرام گیر*

می کشد دم را

 الف لام ات همی*

از نفس , هر دم*

تو گیری  مرهمی*

چون درون آید ,

تو در فکر ی مدام*

چون برون آید,

تو در ذکری دوام*

آری آن "لام و الف" ,

مرئی, چو "میم" *

شد الفلامیم (الم) و

"قرآنی عظیم" *

هان الفلام (ال)

حرف تعریفِ

من است*

قاری انفاس و

تصریف تن است*

هان که من مکتوب

حالم می شوم*

حال من می گردد و

من می روم*

این زمان,

 مکتوب احوال من است*

وین زمین ,

مصلوب اشکال تن است*

بهترین احوال من,

عشق است و بس*

عشق باشد,

لا زمان را دسترس*

عشق گردی,

 آگه از باقی شوی*

در بقای عشق,

آگاهی شوی*

گر تو آگاهی شوی,

"فرقان" شوی*

فارغ از

 انبوه جسم و جان شوی*

از زمین و آسمان,

پران شوی*

لا مکانی را

دمی سلطان شوی*

روز "فرقان",

" لا " ز" الا"  شد رجیم*

عشق و آگاهی و

 رحمان و رحیم*

گویم  اکنون با  تو

"قرآن حکیم"*

خود چه دانی,

تو "الفلام" ی و "میم"*

ای پسر,

چون عشق گردی,

 اُسٌ و قُص*

میشود عقل ات به عشق,

 روح القُدُس*

عشق "قر آنی عظیم",

 عقل ات حکیم*

عشق هر دم  بوده ,

رحمان و رحیم*

گشته روح القُدْس,

  بر عشق ات ندیم*

آیه های عشق,

 "قرآن حکیم"*

آری عشق باشد,

 علیٌ و بس عظیم*

شارح دم , چون

"الفلام است و میم"*

آیه های  عشق,

در دل ماندنی ست*

ساقی عقل است و,

حالی خواندنی ست*

گر زبان تو,

 عرب یا اعجمی ست*

عقل می خواند روان,

 عشق دیدنی ست*

آری "قر آن حکیم ",

حالیدنی ست*

با زبان, یا بی زبان,

 بشنیدنی ست*

چونکه "خون " تو ,

 به عشق گردد عجین*

نون قلم ما یسطرون

" گردی مبین "*

آری : "قرآن حکیم",

گردد مبین*

حق یقین گردد, تو گویی,

 "یا و سین"(یس)*

"یا و سین" ,  یحیا و

"قرآن ات یقین"*

اِنَکَ هستی تو خود

از مرسلین*

صیر دیگر زین مثانی,

 ذکر توست*

بی تکلم خود صبیاً,

فکر توست*

چون یقین کردی که

 عشق هستی, پسر*

کرده ای

 بر عالم غیب ات سفر*

گشته ای,

 زان صورت غایب خبر*

سینه ات مملو

 ز اعجاب بشر*

صدر تو مشروح  گردد,

 زان ثمر*

آن زبان ات,

 پشت دندان پر خبر*

"صاد" , صدر است و صبیاً

در حضر*

قلب تو, ذی ذکر,

 زبان,  بی کر و فر*

چون یقین گشتی که

 عشقی در زمین*

صاد و ذی ذکر گشته ,

قلب ات, نا زنین*

صادی و

"قرآن ذی ذکر",

در جنین*

ذاکر عشقی و

هستی لوح دین*

آری قرآن ات ,

یقینی ست,

ای پسر*

در یقین,

 ذکر ات, جنینی,

پر ثمر*

گر تو , ذکری جز یقین,

 داری شمار*

کی تو زان بینی,

جمال کردگار*

هر که جز ذکری یقین,

گردد سوار*

کرده است خود را

به باطل استوار*

غیر حق هر کس که,

گیرد مستشار*

کرده است خود را ,

اسیر , بی اختیار*

هان خدا "حق الیقین" است,

نازنین*

چون یقین گردی,

شوی حق را مبین*

جملگی در این مثانی,

 بیش و کم*

بود احوالی,

 ز عقل و قلب و دم*

حال گویم ,

یک مثانی دیدنی*

وان بود "قرآن فجر" و

 خواندنی*

چون شبستان میرود,

 صبح آید ات*

چون ضیاء آید ,

مهستان زاید ات*

آری این "قرآن فجر" است و

 شهود*

چشم بندی و

شب ات گردد نمود*

بعد از آن در بطن شب

روشن شوی*

سایه شب می رود,

گلشن شوی*

هان که هر شب ,

خواب بینی روشنی*

گوئیا والفجر آمد,

 ره زنی*

کی تو در "قرآن فجر"

خوابیده ای*

آری:  لا "نوم و سنة"

 تابیده ای*

آری:,

 این "قرآن فجر" ات,

 دیدنی ست*

رو ز تاریک است و

" بیداریدن "ی ست*

هان: تو تاریکی

 ز چشمی بسته خوان*

زان همه  قدری که دانی,

رسته دان*

گوئیا , آن قدر ها یت

شد سیاه*

بعد از آن,  بینی

شب قدر ات, گواه*

گو , هزارن سال و ماه

گردیده ای*

صد هزار آینده را

فهمیده ای*

شاهد "قرآن فجر" ات

گشته ای*

پشت چشم ات ,

هر چه خواهی , رشته ای,

این مثانی را شنیدی

 از "من" ات*

رو کنون بر خوان تو,

 از لوح" تن" ات*

هان نخور غم ,

گر  که,  زر دارد کسی*

تا تو یابی بر مثانی

دست رسی,

مال دنیا بهر عشق است و

زعیم*

احسن الحالی,تو

خود عشق ای , کلیم*

سِفر های این مثانی ,

باقی است*

 روشنا را بیش از این ها,

ساقی است*

***

سبعاً من المثانی

( قرآن کریم , مجید , حکیم , مبین , ذی ذکر , فجر,  و فرقان)

و قرآن عظیم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

6/12/91

*Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7669856127/115.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856234/1152.jpg

http://s3.picofile.com/file/7669856341/1153.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856448/1154.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856555/1155.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856662/1156.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856876/1157.jpg

http://s2.picofile.com/file/7700436662/elections23.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273526/313_115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273534/313_0115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273550/313_00115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273584/313_000115.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8120382818/0000_0002.jpg

 

 

عشق آرید تشنگان دین و ملک تا نمانید در سرابی بس سترگ 313-066

 

عشق آرید تشنگان دین و ملک

تا نمانید در سرابی بس سترگ

***


جمله هستی های ما،  "لا" می نمود

لا بلای " لا" ی ما،  " الا" نبود

"لا" زمین   و، "لا" هوا و  " لا"  سما

"لا " ز ما آسوده بود و ما ز "لا"

هان ، الفلام ، بر سر "لا" آمده

بهر پیدایی  " الا" آمده

آن الفلام ، آینه آن  " لا" شده

عاشق خود گشته ، " حا"  پیدا شده

" لا" و " حا" در ملک و جانم ، هست و نیست

صو رت بی صورت است و ، عا شقیست

" لا"ی ما رب گشت و "رب رب" ای رفیق

" حا" ی ما حب گشت و "حب حب"  ای شفیق

حب ما ، در رب ما رنگین شده

رب ما،  در حب ما ، چندین شده

" لا" هوا  شد  ،" حا" هوی ، ای  جان من

" لا" دم و ، " حا" ، آدم ، ای جانان من

عشقهای پر ز خون ، شد " حا" ی ما

های و هو و چند و چو ن، " دم "  ها ی ما

" حا" ی ما نفس است ، آ ن  " لا" یک نفس

یک نفس ،گر نفس بینی ، بر تو بس

آن الف با لام ، " آ" و لام ، کی

آن الفلام،  خود  هوا  ، فردا و دی

شور و حال هرچه رفت  و  هر چه پی

هم لب است  و  هم زبان و نای و نی

آن الف با لام ، ملای تن است

هم علیم و  هم حکیم و رحمن است

آن الف با لام ، قر آن عظیم

فیه لا ریبه  ، صراط مستقیم

آن الف با لام ، آیات حکیم

حی و قیوم است و لوحی شد  مبین

آن الف با لام ، "ادنی الارض " شد

غالب و مغلوب و "روم و فرس"  شد

آن الف با لام ، بر ما شدمبین

بر محمد ، روشنا  بر مرسلین

آن "الف" با" لام" و" میم " ، قرآن  ما

احسب الناس ، ان یقولو آمنا

نی یقول و نی فعول ، ایمان تو

عشق باید بارد،  اندر جان تو

فتنه ها خاموش کن در سینه ات

تا شود روح القدس ، آیینه ات

آن الف با لام ، آمد وحدهو

هو، یحول بین مرء و قلبهو

قلب ما "دم دم"  ، هواداری کند

گاه شادی، گاه ، غم خواری کند

گر هوا گرم است ، گرما می شویم

در هوای سرد ، سرما می تنیم

از هوای خنده ، شادی می چشیم

در هوای ناله ، آهی می کشیم

ای تو شیرین ، تلخها شیرین کنی

ای تو غمگین ، شادها غمگین کنی

خشم تو ، نار است و  شیطانت کند

عشق تو،  نور است و رحمانت  کند

عشق ، قلب و عقل ،  قدسی می کند

وحی ، عقل و قلب، عیسی می کند

عشق از" لا " ، نفخه ای در قلب شد

وحی در دل ،" رقه" ای بر عقل شد

عشق اندر قلب ، بیند عقل تو

وحی اندر عقل،  طیند قلب تو

عقل تا عاشق نشد قدسی نشد

عشق تا آگه نشد عیسی نشد

عشق با پیغمبر و دین آمده

سجده و سبحان و تسکین آمده

در  سکینه  ، سطر و سجین آمده

"سفر" های "طور سینین" آمده

هان، هوا در "طور سین"  جانانه است

هان،  صبا از بوی طین،  مستانه است

در هوا پیچیده ، شور و حال ما

نفخه هامان ، شارح احوال ما

حال  ما دیوان ما ، فرقان ما

هم حکیم و هم مبین ، قرآن ما

گر تو از احوال "من" ، آگه شوی

دست شویی از "تن" و ناگه روی

دم به دم بینی که بی تن گشته ای

"چشم و گوش" ات باز و ، لبها بسته ای

یک الف داری تو ، اندر پشت لام

لام در کامی و  ، روزت قدر شام

لیله القدر تو ، "حا""میم" ، گشته است

آیت اطوار  "طا""سین" گشته است

هان، الف بر پشت لامی ، هر نفس

بی سری ،بر پشت بامی ، بی قفس

در هوای" لا  " ، الهی  گشته ای

لم" یلد یولد" ، گواهی گشته ای

آگه از لا کفو حالی، در یقین

لا حرج در صاد و ، ذی ذکر ، شو مبین

آری آری : یخرج از ظلمت شدی

آری آری : عیسی و احمد شدی

آری آری : با الف لام آمدی

بر زمین و آسمانها ، سرمدی

آری آری : شاهد "لا"یت شدی

عشق گشتی ، وحی" یحیا"یت شدی

لام از کامت،  رها کن نازنین

میم بر لب ، انک یاسین ببین

از حکیم عشق ، یحیا را سلام

عقل قدسی گشته عیسی  را کلام

حا و میم و ، عین و سین و قاف،  بین

ذالک یوحی الیک و مرسلین

روشنا،  گویم من اسرار نبی

تا نماند ، جمله بتهای خفی

جمع گردند ، فرقه های منزوی

عشق آرند ، پیروان معنوی

عشق آرید تشنگان دین و ملک

تا نمانید در سرابی بس سترک

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s1.picofile.com/file/7983780963/313_66.jpg

http://s5.picofile.com/file/8120188526/313_066.jpg

 

 

 

 

جوهر عشقی و حق را، مظهری و منجل آیی 313-043

جوهر عشقی و حق را،

مظهری و منجل آیی


****

"دانه "ای ،

رو" ریشه" ای شو*

تا ، تو از خاکت، در آیی،*

"ریشه" ای ،

رو ، "ساقه" ای شو*

تا که میوه در بر آیی

"میوه" ای،

،رو "شیره" ای شو*

تا  به جام و ساغر  آیی*

"شیره "ای،

رو "خامه"ای شو*

تا به شهد و شکر آیی*

"خامه" ای،

رو "جامد"ی شو*

تا نگین و اختر آیی*

"جامدی"،

رو "مایعی" شو*

تا به هر منظر در آیی*

"مایع" ای

رو "حالتی" شو*

تا سرای دیگر آیی*

"حالتی"

رو  صفوتی شو*

تا به صور  انور آیی*

صور را ،

در "صیرتی" تو*

خود به صورت ،

 "دلبر" آیی*

"دلبر"ی،

خود " دلبری" شو*

تا که

با هر "دلبر" آیی*

دلبر من،

"عاشقی" کن*

تا که بر عاشق ،

  سر آیی*

"عاشقانه،

ترک غم کن*

"عشق" ، گردی

"ناگه" آیی*

ناگهان،

گردی تو "آگه"*

 همچو "عشقی  آگه"،

آیی*

ای تو آگه،

"واژه" گردی*

 " با قلم با جوهر آیی*

" جوهر عشقی و حق را،*

مظهری و  منجل،

 آیی*

"این سری"

رو

"آن سری" شو*

تا در آن سر، 

محشر آیی*

عیسی و احمد

 شوی تو*

"روشنا"ی دیگر

 آیی*

 

***

نا صر طاهری بشرویه... روشنا *

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa  on google

http://s1.picofile.com/file/7957545478/313_43.jpg

http://s5.picofile.com/file/8119986784/313_043.jpg

 

آن الف با بای خود ، همخواب شد ابر آگاهی ، از آن پر آب شد 313-051

آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد


 

ما نبودیم

سایه ما نور شد

نور گشتیم

جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود

پر شور شد

نفخه ای شد شور ما

در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما

ما الف گشتیم

او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما

نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت

هوی شد

هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما

عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما

قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد

جمله پهنای جهان،  سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد

جهل بر ما،  آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد

خاک گردیده

دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند

تا که آبی در کشند

آگه شوند
آب ساقی مدام جان ما

عشق و آگاهی و

هم ایمان ما
لوح آن عشقست و

آگاهیست آب

جلوه نور است و

پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده

جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار

قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی

ساقی جانت شود

زنده دارد

نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود

آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است

عیسی خود تویی

قلب تو نور است

موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر

اقراء باسم ربک داری بسر

 

ناصر طاهری بشرویه---روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

Search  rroshanaa in google

rroshanaa2.persianblog.ir

nasertaheriboshrouyeh.persianblog.ir

http://s2.picofile.com/file/7969055371/313_51.jpg

http://s2.picofile.com/file/7969056769/313_051.jpg

http://s5.picofile.com/file/8119780434/313_0051.jpg