من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه) را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی. 13-06

من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه)

را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی.

(اله) را (الم)میشوی.رب العالمین میشوی.

 همانا:کتاب بالحق و یقین میشوی

الم

عرفه (ال-) تو به عدم ( لا) و

حی و مرءی ( م) شدن  تو در دو عالم و

ملاقات تکوینی تو با رب العالمین است

که خودت هستی

همانا:

تکوین تو به عدم-لا----تکوین تو به دم-ه-))

(تکوین تو  به کتاب بالحق)

( تکوین تو به - خذ الکتاب بالقوه-)

(تکوین  تو به ال –ه-)

( تکوین تو به اله)

(تکوین  تو به الله)

همانا:تکوین تو به نفس بی تعین خودت.

***

آری:

چون به عشق تکوین یافتی،(حم.عسق)

 در دم،  

به عالم آگاهی و عدم خروج خواهی نمود.

لا – را منعکس همانا: ال- خواهی شد

 تکویناً نفس(دم) خواهی شد.

 نفس خود  را خواهی دید.

 تکوین نیستی را  به عین الیقین

 صیر(سیر تکوینی ) خواهی نمود.

 در دم،

 آگاهی

خواهی شد.

 تکوین  عشق به آگاهی را شهود خواهی کرد.

آری:

آگاهانه عشق را که خودت گشته ای، نفس خواهی کشید.

"لوح عشق "خواهی شد.

کلمه عشق" خواهی شد."

عرفه عشق همانا: آگاهی  عشق خواهی شد.

"صورت بی صورت" را متجلی خواهی شد.

"لا" را منعکس آری: - ال-  و

 عرفه  آری: "ال"- خواهی شد.

آری:

ال "خواهی شد."

آن ال(الف لام) را

که خودت  هستی،(م)

که همه هستی  توست .

آری :

" آل" توست.

( همانا:الف و لام است)

آلی توست.

(همانا: الف و لام است)

صورت حال خلوت تو با نفخه اول است.

آلت توست.

( همانا: الف و لام است)

آری:

الف" و"

" لام" ،

 است

 حالت چشم و گوش و لب نداشته توست.

حال بدون جسد توست.

حال بدون هیولای توست.

آری:

ال" : "

حال نزول تکوینی تو از عالم بی دم و عدم

به عالم نفس و دم است .

حال صعود تو از عالم نفس و دم

به عالم بی دم و عدم است

آری :

"ال"

است

همانا:

تو ، نفس خود را ، نفس(دم) خواهی کشید .

آری: خواهی دید،

که :

 همه اسماء(آل) از یکی ،و در یکی تکوین می یابند.

 همه اسماء از یکی، و در یکی حی میشوند.

  یکی چشمه  و مصیر شهادت و عرفه(ال)  

همه اسما‍‍‍ء نزد آدم

 است.

آری : ال (الف و لام) است

خود تعینی ندارد،

همه اسماء عالم به امر تکوینی او

 به تمامی تعینات و صفات افعالی

  تکوین می یابند.

به اسماء مونث  و مذکر متجلی و معرفه (ال -)  میگردند.

آری:

در این مصیر( سیر تکوینی):

بدن سالم(بیان خواهد شد)

همانا :نان عیسایی.

و

جان

همانا :

 دم  مسیحایی( در شراب و خون ،آری :حامل دم) را

 خواهی دید.

هردو  لا یتناهی  و باقی اند.

ازلی   وابدی،  اند.

آری : تو ،نان را همانا: جسم را

و خون را همانا: جان را

 نفس همانا: دم ، همانا: قوه، همانا: -ه- خواهی شد.

من عرفه(ال) نفسه(ه)  همانا: ال -ه-  همانا: اله خواهی شد

آری:

 عشق خواهی شد.

انجل ( فرشته عشق همانا: الهه عشق همانا: مریم عشق)خواهی شد.

عاشقانه،

عشق را نفس خواهی کشید(حم).

از عشق،

آگاه خواهی شد.

آری:

انجیل را مکتوب (کلمه و کتاب) خواهی شد.

آگاهی خواهی شد.

پس خود را  روشنا خواهی دید.(حم-عسق)

آری:

من عرف نفسه فقد عرفه ربه

را تکوین خواهی شد

و همه اسما را در این عرفه همنفس خود خواهی دید

آری : همه اسمایی که همنفس و همخون ( حامل دم) تو هستند

آل تو اند . الفلام تو اند. عرفه تو اند. – ال – تو اند.

همانا:

خود را  نفخه ای  میبینی که،

همان نفخه اول است .

دم به دم ، و دما دم

تو را حی می کند.

او اولین دم است.

اولین حرکت است.

اولین نزول است.

عشق است.

آگاهی و نور است .

اولین جلوه است.

قبل از انکه صورت شود.

صورت بی صورت است.

" لا " است.

هیچ امری مانع در تکوین او  نیست.

هیچ امری اصل و ذات  او را منقلب نمی کند.

او می آید که خود را قلب کند.

حال میشود.

هوی میشود.

در خود میرود.

در خود میتند .

در خود حول میکند.

متحول میشود .

حالت میشود.

حب(ح) میشود .

آری:

اولین حال است.

صورت بی صورت است.

" لا" ست.

.بستر صوت است.

آری :

صور ست .

بستر صورت است.

آری :

صیر است.

سیر تکوینی است .

مسیر تکوینی است.

مصیر است.

صوت بی لب و زبان است.

(الف) است

در آستانه و بستر تجلئ،همانا: لا است

آماده میشود ، تا لب بگشاید.

آری:

نفس است بی نفس ( دم)

همانا: روح است  . همانا: نور است.

آدم است در عدم

همانا: نور است. همانا: روح است

آری : الف است.

 در بستر "لا"

که  بر تو  و برای تو روشنا و نورانی است .

معرفه است

"  ال" است.

الف و لام  است.

(آل) است .

همانا نای بدون نی است .

نفس ( دم-نفخه) است.

آری : الف است.

همانا:در  در بستر صدور(صور) است،

نفخه ای میزند و درگه میگشاید.

لب میگشاید.

 از صور دمیده میشود.

صیر (سیر تکوینی) میکند.

صورت میشود.

آری : "لا" متعین و معرف حضور میشود

ال(الف و لام) میشود

صور را صورت می شود

نفس را نفس(دم) میشود.(ه-هو)

آری:

مرئی(م) میشود.

مرء(م) میشود.

لب فروبسته است (م) .

اولین دم را،

 باز دم میزند.

، نفس(دم)  میکشد.(هو-ه)

دم را مبین (م)میکند.

اری : "م" میشود.

ال- بود.

"الم"  میشود.

هوا(نفس-دم). همانا: -ه- بود

هو  میشود.

حالت میشود.

حال تو میشود.

احوال تو میشود.

اطوار تو میشود.

طور میشود.

کلمه  می شود.

لوح و کتاب میشود.

آری:

 " الم " ، کلمه تکوین توست .

کتاب مبین توست.

آری : تکوین تو به کتاب است

سجل ملکوتی توست

تو هستی

حال غلبه تو بر همه مارجهای آتش

 همانا: شیاطین جنی وانسی  است که

با آنها همدم و هم آغوش شده ای.

آری: غلبه تو بر  

 شیاطین جنی که خود را بر تو  جان و

 شیاطین انسی  که خود را بر تو انسان نموده اند.

آری:

تکوین تو به حال بی فتنه و

ورود تکوینی  تو  به بلد الامین و

 تکوین ایمان یقینی در تو است .( بیان خواهد شد)

حال غلبه تو بر  متجاوزانی است که

بر جسم تو 

همانا: هیولای خاکی تو

 همانا: نزول زمینی تو

 غالب گشته اند

آری: 

حال غلبه توبر " ادنی الارض" است .

همانا:

حال خروج تو ازعالم جبر و،

ورود تو به عالم اختیار است.

حال خروج تو از عالم جهل و نا آگاه

ورود به  عالم آگاهی است.

حال رهایی تو از صفات و تعیینات است.

نجات تو از عالم فانی خاکی و ملکی است .

 ورود تو به حال قدسی و ملکوتی و عالم باقی است.

حال بی صفت و بی تعین توست

آری:

حال حی وقیوم است.

حال بی تشویش و بی تردید است.

حال صدق است.

حال رضا مندی است.

حال حق شدگی(ربک الحق همانا: -ر-) و

نزول حقیقت در توست.

و این حال،

تو را رصد میکند.

که مبادا از آن خارج شوی.

که رضامندی حق است.

حال ایمانی توست.

حال ایمن توست.

آری:

 این وادی ایمن و مقدس

بستر تکوین تو به  تربت پاک و سالم است .(بیان خواهد شد)

آری:

تورات است، نزد عقل سلیم و قدسی.

مصیر سلام  تکوینی تو بر نفس( حقیقت خودت) است .(بیان خواهد شد)

سلام تکوینی تو به حی شدگی،همانا: یحیا شدگی و ملاقات تکوینی تو با تولد و بعثت و موت خودت است (بیان خواهد شد).

  همانا :تکوین  تو به عشق، روح القدس و تولد عیسی بن مریم عشق و

دم مسیحایی است.

ملاقات  تکوینی تو با پدر(عشق) ، پسر (عیسا) و روح القدس است.

و این همه: خودت هستی.

اطوار تکوینی  توست.

آری:

احوال عشق شدگی و انفاس عیسایی توست.

آری:

انجیل است، نزد عقل سلیم  و قدسی.

حال فراقت تو از  عالم نفس وملک است .

آری:

فرقان است.

حال  قرین تو به عالم نفس(دم) و ملکوت است.

آری:

قرآن  است.

و این، نزد حکیم  ( عقل سلیم و قدسی-قدوس)،

قرآن عظیم است.،

 که احکمت آیاته ثم فصلت —(-الر-بیان خواهد شد) .

آری:

احوال تو،

نزول آیات کتاب باواسطه حکیم( عقل قدوس) بر تو است.—(-المر-بیان خواهد شد) .

و"رب رضی"(ربک الحق-ر-) در آن تردیدی ندارد  .

آری:  قرآن ذی ذکر است،(-ص-بیان خواهد شد)

که  بدون حرجی در دل  ذکر و  بحق قرآن مبیین میشود – (-المص- بیان خواهد شد -) .

و آن را بحق الیقین تصدیق میکنی .

این حال را به عین الیقین در قلب میبینی.

آری:

 تو به علم الیقین گواهی میدهی که:

قبل از تکوین و نزول این حال ،

نه میدانستی کتاب چیست .

و نه میدانستی ایمان چیست

آری :حال نبأ در توست.

تکوین تو به آگاهی ، نور و نفسی روشنا و نورانی(روح) است.

و این تکوین  نبوت و نور هدایت در توست

آری:

و کذالک اوحینا الیک روحا من امرنا

ماکنت تدری ماالکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من یشا من عبادنا و انک لتهدی الی صراط المستقیم...

آری: تکوین یخرج من الظلمات الی النور در تو است.

آری:

خیال نکنید اگر به زبان گفتید ایمان آورده اید.به حال بی فتنه وارد شده اید و شیاطین شما را ترک کرده اند.

هان:

تا به حال صدق و سلامت در نفس و نفس(دم) تکوینا سلام نکنید(بیان خواهد شد).

حقیقت کتاب و ایمان را نخواهید دید.

و همانا : الم  را ،

آری: همانا:حال شرحه صدر را.

حال  یقین را .

همانا : حال حی و قیوم را.

حال تصدیق حقیقت مکتوب را ،

در خود

ملاقات نکرده اید ،

که:

 در دستان و نزد شماست.

پیش روی شماست.

پشت سر شماست.

تورات است.

انجیل است

قر آن است.

آری:

"الم"  ،

تبیین حال یقین و بی تردید در نفس شدگی همانا: دم و قلب شدگی شماست.

 تبیین حال رضامندی و حق است.

آری:کتاب بالحق است.

حکیم ،

همانا :عقل قدوس

 بر شما میخواند

تکوین تو به آگاهی از عدم و وجود است.

 همانا:  تکوین رب العالمین در توست

تکوین –لا- و –ال- در توست

تکوین وجود همانا: –ال- از عدم همانا: ـ لاـ در تو است

تکوین اولین دم  است از عدم

تکوین آدم  است از دم

تکوین وجود است از دم ( قوه)

تکوین –ال- است از –ه-

تکوین ال-ه است

تکوین تو به  اله  همانا : عشق همانا: انجیل است

تکوین آدم –ال- از عدم –لا- به دم –ه- است

تکوین ال-لا-ه است

تکوین عرفه(ال) عشق(اله) است

تکوین ال-اله است

تکوین الله است

تنزیل و تکوین  لوح  همانا: تورات در دو عالم وجود و عدم است.

 همانا : تکوین تو به رب العالمین  است.

تنزیل فرقان است.

آری : تکوین

خذ الکتاب بالقوه (دم –ه-) است از عدم( بیان خواهد شد)

آری :

من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه)

را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی.

(اله) را (الم)میشوی.رب العالمین میشوی.

 همانا:کتاب بالحق و یقین میشوی

آری:

 الم ذالک الکتب و لا ریب فیه

الم الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتب بالحق مصدقا لما بین یدیه  و  انزل التو رته و الانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان...

الم أحسب الناس ان یترکوا أن یقولوا ءامنا و هم لا یفتنون

الم  غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم....

الم تلک ءایات الکتب الحکیم

الم تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین

 

آری :

تا در خود وارد نشوی،

خود را نخواهی دید.

یک دم،  بی نفس(دم) شو،

تا خود را بیابی.

خود را،  خواهی دید

آری :

د م فروبسته و لب بسته

در بستر   تاریکی ،

همانا : با چشمانی بسته

در هوشیاری

و آگاهانه،

روشنا همانا: نور را خواهی دید.

در قلب روشنا ،

همه جلوه ها و  اسماء بر تو وارد خواهند شد.

که همانا: تکوین عالم خواب و مرگ در بیداری است

 همانا: تکوین : موت قبل از موت است

آری :

خود را با همه اسماء و جلوه ها   یکی خواهی دید.

عشق و آگاهی خواهی شد.

این حقیقت را ،

به  حال یقین خواهی  دید.

این حق الیقین را ،

نفس(دم) خواهی کشید.

منتظر دیدار با خودت باش .

همانا:  منتظردیدار با خداوند باش

The ...(The-o-logy) ال

آری :

(ادامه دارد...)

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

18/5/89

http://s5.picofile.com/file/8107990142/13_06.jpg

 

زهره عشق و وفایی* در صدف ، در و صفایی 313-092

زهره عشق و وفایی*

در صدف ، در و صفایی

***

بی دم و*

بی عقل گشتم*

"باز دم"  

شد سرگذشتم

در حباب تیرگی ها*

روشنا گشتم

 گذشتم*

عالم اوصاف،

گشتم*

عالم اعمال،

دیدم*

ماضی و*

مستقبل و حال*

در قیامت ،

من پریدم*

عالم روحی ،

چنین است*

مالک ایام دین

است*

هان:

بهشت و هم جهنم*

نفخه اهل یقین ، است*

هیمه تن را ،

رها کن*

خیمه دم را،

سوا کن*

پشت این صورتگریها*

غل از اعناق ات

هوا کن*

گر دمی  دم را بیابی*

دل به غم ،

هرگز نتابی*

در همه انفاس عالم*

همدمی جز دم،

نیابی!*

هر زمانی،

نفخه بینی*

گه یساری

گه یمینی

پشت پرده،

کی توانی !*

روشنا اسرار  ،

بینی*

آدمی شو*

رو دمی شو*

تا،

بهشت و گلشن آیی*

چشم بند و

 با دمی شو*

در سیاهی *

 روشن آیی*

زهره عشق و *

وفایی*

در صدف

در و صفایی

نون قلم

ما یسطرونی

درحدیثی احسن

 آیی*

***

 

ناصر طاهری بشرویه.......روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

 

http://s1.picofile.com/file/8100840568/313_92.jpg

http://s5.picofile.com/file/8125112000/313_092.jpg

 

 


عشق خرگاه است* "خرقه" کن حریق* 313-086

عشق خرگاه است*

"خرقه" کن حریق*

***

ای درون چاه ما ،*

نای شما*

خلوت ما*

آرزوهای شما*

شهوت ما*

آب جویای شما*

یوسف ما ،*

با زلیخای شما*

بستر ما*

خاک طوبای شما*

بوسه و آغوش و

گرمای شما

در درون خاک ما*

آب شما*

شربت انگور ما*

باب شما*

شیره ما*

خامه ناب شما*

راحت الحلقوم و*

عناب شما*

ای به زیر پای ما ،*

سقف شما*

ثروت دنیای ما،*

وقف شما*

ورد ما و حرف ما ،*

وصف شما*

بر لب هر بام ما ،*

برف شما*

آری : اندر کاه ما،*

کاه شما*

کاهگل ما*

با گل و کاه شما*

کلبه ما ،*

بر سر راه شما*

ماه ما و ماه شب ،*

ماه شما*

ای ،درون قهر ما،*

قهر شما*

شور و شادیهای ما ،*

شهر شما*

بارش باران ما ،*

نهر شما*

خسروی شیرین ما ،*

بهر شما*

آری اندر جان ما*

جان شما*

خنده ما ،*

خندد از خوان  شما*

بنده ما *

تحت فرمان شما*

ناله ما*

نالد از خان شما*

اندرون نای ما*

نای شما*

نفخه ما*

سور  "درنا"ی شما*

نغمه ما*

شور "سرنا"ی شما*

موسی ما *

طور سینای شما*

ای به کوه قاف ما*

جای شما*

قد قد ما*

مرغ عنقای شما*

هد هد ما*

جام صهبای شما*

قل قل ما*

صبح فردای شما*

مسجد ما ،*

چون کلیسای شما*

عابد ما ،*

همچو ترسای شما*

مصطفای ما ،*

چو عیسای شما*

منجی ما *

بر چلیپای شما*

از چه با خود*

قهر و دعوا میکنید!*

از چه با خود *

جهل سودا میکنید!*

ای رفیق نا زنین *

ما خود، تو ایم*

از چه باخود*

حیله بر پا میکنید!*

عشق آگاه است،*

"آگه" شو، رفیق*

عشق خرگاه است*

"خرقه" کن حریق*

عشق ،

ساقی است و باقی ،*

چون "عقیق"*

عشق نوش و

عشق نوشان*

نی "دریغ"*

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

12/6/90*

Search  rroshanaa  on google.com

*http://rroshanaa.persianblog.ir

rroshanaa@gmail.com*

http://s4.picofile.com/file/8100182768/313_86.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123974884/313_086.jpg

 

شرحه ای در سینه دیدم, عشق ، فرمانم نمود 313-044

شرحه ای در سینه دیدم,

عشق ، فرمانم  نمود

***

قطره ای،

زان چشمش افتاد و

دلم،

 پر خون نمود

خون دل خوردم بسی

هوش از سرم،

 بیرون نمود

خلوتی باخلوتش کردم

رخم،

 مجنون نمود

رخ چو مجنون گشت

هر لیلی وشی

 مفتون  نمود

عاشقی  بودم

 چو فرهاد و

دلم شیرین صفت

بیستون کندم بسی

تا خاک من

 شیرین نمود

چونکه ،

شیرین گشتم و

دل بود، 

کوه بی  "ستون"

من بکاویدم به دل

آن کوه ،

 فرهادم نمود

در دلم نجوا شنیدم

دل مرا شد

 کوه طور

موسی  آن طور گشتم

طور

طوبایم نمود

یک نفس

 طوبا  شدم من

طور در خود

 طور  شد

شرحه ای

 در سینه دیدم

عشق ،

  فرمانم  نمود

لوح فرمانش گرفتم

جانب هامون شدم

بر همه فر عونیان

آن لوح، 

فرمانم نمود

عشق بودم ،

واژه گشتم

موسی ام آگاه شد

عشق،

 موسا شد،

 قلم  شد

آن  قلم ،

ماری نمود

چون قلم نیلی شد و

آن لوح ، 

 نیلی از قلم

نیل

 زان خشکیده شد

وان لوح ، 

توراتم نمود

بر قلم افتاده عشق

ای عاشقان ،

مجنون شوید

لیلی ،

 اندر کلبه دل

نام  خود ،

 مجنون نمود

چون،  

دل و دلبر یکی شد

بانگ آگاهی زدند

عشق ،

 " اقراء بسم رب"

انجیل و

 قرآنم نمود

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

 

http://s3.picofile.com/file/7960526876/313_44.jpg

http://s4.picofile.com/file/7960779779/313_044.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123795542/313_0044.jpg

 

از عشق نمردم بخدا ، عشق تنیدم 313-027

از عشق نمردم بخدا ،

عشق تنیدم


***

من دوش،

ز میخانه دل،

باده خریدم

مست از رخ دل گشتم ، و

پیمانه کشیدم

در کوی خرابات،

بسی رفتم و گشتم

جز بر در کوی تو،

خرابات ندیدم

درکوی تو من،

تا به سحر،

گشتم وگشتم

جز نرگس مستت ،

می و پیمانه ندیدم

در کنج دلت ،

من به خرابات نشستم

جز باده عشقت،

من دیوانه ،

ندیدم

آن ساقی جانانه،

ز دل،

سوی من آمد

جز باده دردانه،

ز دل،

می نخریدم

آن باده،

بنوشیدم و،

از هوش برفتم

جز برق نگاهت ،

بخدا هیچ ندیدم

بر روشنی برق نگاهت،

چو پریدم

جز شمع رخت،

مهر به کاشانه ندیدم

پروانه شدم من،

پر و بالی بگرفتم

سویت بپریدم من و

هی، جامه دریدم

هی، بال زدم من ،

ز لبت،  بوسه بگیرم

زان آتش لبها،

پر پرواز بریدم

بر دامنت افتادم و

مدهوش تو گشتم

در شعله عشقت ،

که بداند چه کشیدم!

عشقت به تنم ریخت،

در آن عشق بمردم

از عشق نمردم،

به خدا ،

عشق تنیدم

در عشق ،همه

روضه رضوان تو،

دیدم

خود  عشق،

بدیدم من و،

آن عشق،

تو دیدم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7940977204/313_27.jpg

http://s2.picofile.com/file/7940977204/313_27.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123583826/313_027.jpg