شمس و مولا و فقیه و فلسفی* واگذارید, روشنا گوید خفی* 0000-0002

شمس و مولا و فقیه و فلسفی*

واگذارید, روشنا گوید خفی*


***

روشنا را بشنوید,

 حرف رَوی*

حق دنان گشته به دنیا ,

 اخروی*

هر که در دنیا,

 نه حق را دیده است*

آخر دنیا حقیر است,

 معنوی*

آخر دنیا,

 چه دانی چون شوی*

گویم ات بی شک,

 که نان و خون شوی*

نان ات اندر جسم و تن,

 هامون شوی*

خون ات اندر روح و جان,

 هارون شوی*

در حریم عشق,

 چون جن و پری*

مونس دم ,

لیلی و مجنون شوی*

جان جانان است جان ات,

 نا زنین*

چون به جانان در رسی,

 مأمون شوی*

سالها ها را بوده ای,

 در نان و خون*

عاقبت در لامکان,

 مأذون شوی*

حق تجلی کرده است ,

در نان و خون*

نان و خون , شد اکمل و ‘

آدم کنون*

این تکامل بُد

ز "قرآن کریم"*

خوانده می گردد

ز بالا , مستقیم*

آسمان پر ستاره ,

بشنوی*

شرح عشق است و

کتابی معنوی*

تا کرامت زین معانی

نشنوی*

خود چه سود,

 گر  بشنوی حرف روی*

آری "قرآن کریم" ات

دنیوی*

انجمی دارد,

به نوری ره روی*

شمس و مولا و

فقیه و فلسفی*

واگذارید, روشنا

گوید خفی*

دین و دنیا هر دو

باشد زندگی*

آب دنیا, خود,

هوای اخروی*

جان من, این نان و

 خون اشرفی*

دم به دم آرد,

قوای معنوی*

هان, محیط بر

"کذب و کفر" ات بشنوی*

قلب قدیس و سلیم است,

مثنوی*

"قاف" و "قرآن مجید"  ام

در ثنا*

"نون" , قلم, مایسطرون

گوید لنا*

آری این قدیس پر نور و

صفا*

نعمتی مجد است و

"نون"ی مصطفا*

معنی این "نون",

قلم را شد رسا*

در دلم بینم,

نگویم از هوا*

هان به احوال مجید ام,

کن ثنا*

شد مثانی بر حکیم ام,

روشنا*

ای پسر لب بند و

لام در کام گیر*

بی صدا در آن نفس ,

آرام گیر*

می کشد دم را

 الف لام ات همی*

از نفس , هر دم*

تو گیری  مرهمی*

چون درون آید ,

تو در فکر ی مدام*

چون برون آید,

تو در ذکری دوام*

آری آن "لام و الف" ,

مرئی, چو "میم" *

شد الفلامیم (الم) و

"قرآنی عظیم" *

هان الفلام (ال)

حرف تعریفِ

من است*

قاری انفاس و

تصریف تن است*

هان که من مکتوب

حالم می شوم*

حال من می گردد و

من می روم*

این زمان,

 مکتوب احوال من است*

وین زمین ,

مصلوب اشکال تن است*

بهترین احوال من,

عشق است و بس*

عشق باشد,

لا زمان را دسترس*

عشق گردی,

 آگه از باقی شوی*

در بقای عشق,

آگاهی شوی*

گر تو آگاهی شوی,

"فرقان" شوی*

فارغ از

 انبوه جسم و جان شوی*

از زمین و آسمان,

پران شوی*

لا مکانی را

دمی سلطان شوی*

روز "فرقان",

" لا " ز" الا"  شد رجیم*

عشق و آگاهی و

 رحمان و رحیم*

گویم  اکنون با  تو

"قرآن حکیم"*

خود چه دانی,

تو "الفلام" ی و "میم"*

ای پسر,

چون عشق گردی,

 اُسٌ و قُص*

میشود عقل ات به عشق,

 روح القُدُس*

عشق "قر آنی عظیم",

 عقل ات حکیم*

عشق هر دم  بوده ,

رحمان و رحیم*

گشته روح القُدْس,

  بر عشق ات ندیم*

آیه های عشق,

 "قرآن حکیم"*

آری عشق باشد,

 علیٌ و بس عظیم*

شارح دم , چون

"الفلام است و میم"*

آیه های  عشق,

در دل ماندنی ست*

ساقی عقل است و,

حالی خواندنی ست*

گر زبان تو,

 عرب یا اعجمی ست*

عقل می خواند روان,

 عشق دیدنی ست*

آری "قر آن حکیم ",

حالیدنی ست*

با زبان, یا بی زبان,

 بشنیدنی ست*

چونکه "خون " تو ,

 به عشق گردد عجین*

نون قلم ما یسطرون

" گردی مبین "*

آری : "قرآن حکیم",

گردد مبین*

حق یقین گردد, تو گویی,

 "یا و سین"(یس)*

"یا و سین" ,  یحیا و

"قرآن ات یقین"*

اِنَکَ هستی تو خود

از مرسلین*

صیر دیگر زین مثانی,

 ذکر توست*

بی تکلم خود صبیاً,

فکر توست*

چون یقین کردی که

 عشق هستی, پسر*

کرده ای

 بر عالم غیب ات سفر*

گشته ای,

 زان صورت غایب خبر*

سینه ات مملو

 ز اعجاب بشر*

صدر تو مشروح  گردد,

 زان ثمر*

آن زبان ات,

 پشت دندان پر خبر*

"صاد" , صدر است و صبیاً

در حضر*

قلب تو, ذی ذکر,

 زبان,  بی کر و فر*

چون یقین گشتی که

 عشقی در زمین*

صاد و ذی ذکر گشته ,

قلب ات, نا زنین*

صادی و

"قرآن ذی ذکر",

در جنین*

ذاکر عشقی و

هستی لوح دین*

آری قرآن ات ,

یقینی ست,

ای پسر*

در یقین,

 ذکر ات, جنینی,

پر ثمر*

گر تو , ذکری جز یقین,

 داری شمار*

کی تو زان بینی,

جمال کردگار*

هر که جز ذکری یقین,

گردد سوار*

کرده است خود را

به باطل استوار*

غیر حق هر کس که,

گیرد مستشار*

کرده است خود را ,

اسیر , بی اختیار*

هان خدا "حق الیقین" است,

نازنین*

چون یقین گردی,

شوی حق را مبین*

جملگی در این مثانی,

 بیش و کم*

بود احوالی,

 ز عقل و قلب و دم*

حال گویم ,

یک مثانی دیدنی*

وان بود "قرآن فجر" و

 خواندنی*

چون شبستان میرود,

 صبح آید ات*

چون ضیاء آید ,

مهستان زاید ات*

آری این "قرآن فجر" است و

 شهود*

چشم بندی و

شب ات گردد نمود*

بعد از آن در بطن شب

روشن شوی*

سایه شب می رود,

گلشن شوی*

هان که هر شب ,

خواب بینی روشنی*

گوئیا والفجر آمد,

 ره زنی*

کی تو در "قرآن فجر"

خوابیده ای*

آری:  لا "نوم و سنة"

 تابیده ای*

آری:,

 این "قرآن فجر" ات,

 دیدنی ست*

رو ز تاریک است و

" بیداریدن "ی ست*

هان: تو تاریکی

 ز چشمی بسته خوان*

زان همه  قدری که دانی,

رسته دان*

گوئیا , آن قدر ها یت

شد سیاه*

بعد از آن,  بینی

شب قدر ات, گواه*

گو , هزارن سال و ماه

گردیده ای*

صد هزار آینده را

فهمیده ای*

شاهد "قرآن فجر" ات

گشته ای*

پشت چشم ات ,

هر چه خواهی , رشته ای,

این مثانی را شنیدی

 از "من" ات*

رو کنون بر خوان تو,

 از لوح" تن" ات*

هان نخور غم ,

گر  که,  زر دارد کسی*

تا تو یابی بر مثانی

دست رسی,

مال دنیا بهر عشق است و

زعیم*

احسن الحالی,تو

خود عشق ای , کلیم*

سِفر های این مثانی ,

باقی است*

 روشنا را بیش از این ها,

ساقی است*

***

سبعاً من المثانی

( قرآن کریم , مجید , حکیم , مبین , ذی ذکر , فجر,  و فرقان)

و قرآن عظیم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

6/12/91

*Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7669856127/115.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856234/1152.jpg

http://s3.picofile.com/file/7669856341/1153.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856448/1154.jpg

http://s2.picofile.com/file/7669856555/1155.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856662/1156.jpg

http://s1.picofile.com/file/7669856876/1157.jpg

http://s2.picofile.com/file/7700436662/elections23.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273526/313_115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273534/313_0115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273550/313_00115.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104273584/313_000115.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8120382818/0000_0002.jpg

 

 

آن الف با بای خود ، همخواب شد ابر آگاهی ، از آن پر آب شد 313-051

آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد


 

ما نبودیم

سایه ما نور شد

نور گشتیم

جلوه ما حور شد
حال ما پر نور بود

پر شور شد

نفخه ای شد شور ما

در صور شد
نفخه آن صور ، شد در نای ما

ما الف گشتیم

او شد بای ما
آن الف با بای خود ، همخواب شد

ابر آگاهی ، از آن پر آب شد
بو سه بر معشوق ، چون زد نای ما

نای ما زان بوسه ها ، شد های ما
نفخه اش از نای بگذشت

هوی شد

هوی او ، در قلب ما رهپوی شد
هوی او شد ، موسی درگاه ما

عشق او شد ، عیسی آگاه ما
شرحه شرحه گشت ابر جان ما

قطره های عشق شد باران ما
آسمانها و زمین ، پر آب شد

جمله پهنای جهان،  سیلاب شد
جمله آگاهی ما ، در آب شد

جهل بر ما،  آتشی بی تاب شد
آب زان آتش ، چو دور از خویش شد

خاک گردیده

دلش پر ریش شد
ریشه ها مان ، سوی آبی میدوند

تا که آبی در کشند

آگه شوند
آب ساقی مدام جان ما

عشق و آگاهی و

هم ایمان ما
لوح آن عشقست و

آگاهیست آب

جلوه نور است و

پیداییست آب
جمله پیداها ، در او پیدا شده

جمله زشتی ها ، از او زیبا شده
جهل و تاریکی تو از خود دور دار

قلب و جانت تشنه آن نور دار
گر تو خواهی

ساقی جانت شود

زنده دارد

نور و ایمانت شود
خاک تو ، آن نان عیسایی شود

آب تو ، جام مسیحایی شود
نفس تو پاک است

عیسی خود تویی

قلب تو نور است

موسی خود تویی
بر الفبای وجودت کن نظر

اقراء باسم ربک داری بسر

 

ناصر طاهری بشرویه---روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

Search  rroshanaa in google

rroshanaa2.persianblog.ir

nasertaheriboshrouyeh.persianblog.ir

http://s2.picofile.com/file/7969055371/313_51.jpg

http://s2.picofile.com/file/7969056769/313_051.jpg

http://s5.picofile.com/file/8119780434/313_0051.jpg

 

من قبله ام میخانه است هی باده می نوشم, بیا313-048

من قبله ام میخانه است

هی باده می نوشم, بیا

***

 

در بازکن،

ای ساقیا

ای ساقی جانم

 بیا

 دل ,

باده نوش جان شده

ای جان جانانم

 بیا

من خواب و

بیدارم، بیا

مدهوش و

هوشیارم، بیا

عشقم  بده،

شورم بده

ای جام پنهانم  

 بیا

من عشق

می بویم بیا

من شور

می جویم بیا

یوسف در این

کویم بیا

فرهاد این

کوهم بیا

من عاشق

روی تو ام

بی دین و

آئین ام

 بیا

من دل ز  لا

 وا داده ام

 دل را به الا

 داده ام

 من کوس رسوایی زنم

رسوا تر از بیش ام

بیا

گر زاهدان

لعنم کنند

هر گز

نیندیشم بیا

گر عاقلان

تیغم زنند

از عاقلان

بیش ام

بیا

گر عارفان

نیشم زنند

با عارفان

خویشم بیا

گر جنگ فقر و

اغنیاست

نی شاه و

درویش ام بیا

من کافر و

مومن نیم

من خویش

بی خویش ام بیا

بر منبر و

بر گنبدان

در عشق اندیشم

بیا

در مسجد و

در خانقاه

من سجده در خویشم

بیا

من قبله ام

میخانه است

هی باده

می نوشم بیا

من بی قبا و

جامه ام

من زهد

نفرو شم بیا

من شاهد و

فرزانه ام

شوری فراهوش ام

بیا

من روشنای عالمم

در عشق

می جوشم بیا

 

***

ناصر طاهری بشرویه... روشنا

Search  rroshanaa  on google.com

rroshanaa@gmail.com

 

http://s3.picofile.com/file/7965776234/313_48.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8119163026/313_048.jpg

 

این جهان شمع و چو پروانه فراوان دارد 313-018

این جهان شمع و چو پروانه

فراوان دارد


***

ای خوش آندم

من از این محفل بیگانه روم

مطرب عشق شوم ،

آگه و فرزانه روم

پر پرواز ندارم ،

بروم تا بر دوست

ساقیا باده بده،

تا که به پیمانه روم

عاشق ورند و

خراباتی ودیوانه شوم

همچو پروانه دلان،

بی سر و سامانه روم

من که هر روز،

به میخانه روم در پی مست

در کش آن باده به جان،

تا پی جانانه روم

چند روزیست که ساقی

می نابم بدهد

خواهم آن می، که

 برد هوش،

چو دیوانه روم

عطر گل ، از دل خاکی،

به سماوات برفت

خوشم آن دم که

دمی

در بر جانانه روم

همه تن چشم شوم

شاهد و فرزانه شوم

جامه و تن برهانم ،

ره افسانه روم

هر که

مدهوش می است ،

ره به خرابات برد

من که مدهوش توام ،

راه مسیحانه روم

این جهان ،

شمع و

چو پروانه،

 فراوان دارد

شمع جانانه تویی ،

من به تو پروانه روم

شاهد عشق شدم ،

پرده اسرار نماند

قلم و خامه شوم

هدهد فرزانه روم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s3.picofile.com/file/7933945478/313_18.jpg

http://s5.picofile.com/file/8118591500/313_018.jpg

 

دردانه ، خدا بود و به هر دانه رها بود 313-112

دردانه ، خدا بود و به هر دانه رها بود


***

مستان خدا ,

باده ز دلدار خریدند*

یعنی که بجز دل ,

سری هوشیار ندیدند*

رندان خدا , طره

نه دادند , نه گرفتند*

 زیرا بت عیار,

ز احوال گزیدند*

نی نکته بگفتند و

نه حرفی بشنیدند*

خود عشق بگشتند و

به اقبال رسیدند*

آگاه شدند و همه احوال

بدیدند*

هر حرف شنیدند,

از این حال شنیدند*

کی نقطه عاشق شدن,

عشاق کشیدند*

عاشق شدگان ,

عشق بگشتند و بدیدند*

کی بهر مکافات ,

بر عشق رسیدند*

از غافله عشق,

بجز مهر نچیدند*

کی بهر ملاقات,

پی عشق دویدند*

تا عشق نگشتند,

ملاقات ندیدید*

آنان که پی عشق دویدند,

خزیدند*

پا را ندوانیده,

به معشوق پریدند*

معشوق سوار اند ,

کجا در پی عشق اند*

کی عشق بدیدند,

گر آن پای نچیدند*

آنان که ز آرام و قرار,

فاصله گیرند*

نی عشق ز ره چیده و

نی قافله دیدند*

نی عشرت و نی حسرت و

نی سعی ونه کوشش*

ساکت شدگان اند,

به آرام رسیدند*

نی عابد و نی زاهد و

نی مجتهد و شیخ*

هر قوم دویدند ,

به بازار رسیدند*

فریاد مزن,

چیست , کجاست

جام حقیقت*

آن چیست تویی , جام تویی

سفره نچیدند*

بی دل نظران

غافل از آن "در" نهان اند*

بازار بگشتند و

متاعی نخریدند*

همت طلب از " بازدم" ات,

 "ذکر دوام "ات*

زنهار , سفیهان که

ز دم فلسفه چیدند*

فریاد مکن بیش,

نه دام است ونه دانه*

آن دانه تویی, دام تویی,

حیله نچیدند*

از دام برون آی,

که از بستر دانه*

بس پیر و جوان,

بر دل افلاک پریدند*

هان چشم مگردان ز " دم "ات,

"فکر مدام" ات*

ذات الصور عشق,

در این جام کشیدند*

هان صورت آن یار,

در این دانه نهان است*

آنان که شکفتند,

در آن یار تنیدند*

یک نقطه در آن دانه,

از آن یار جدا نیست*

آنان که رسیدند,

بجز دانه نچیدند*

آن دانه نگر, دانه نگر

دانه تو یی تو*

چون دانه بدیدند,

به دردانه رسیدند*

دردانه خدا بود و

به هر دانه رها بود*

از دانه رها گشته ,

خدا گونه تنیدند*

آری به خود آ ,

کین تو, در آیینه,

 خدا بود*

خود را چو بدیدند,

خدا را بشنیدند*

آنان که چو آیینه,

بدیدند نفس خویش*

"بسم ربک الحق" شده,

خلقی بشنیدند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

15/11/91

*Search  rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7649310107/112112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649310000/112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649326020/1112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103441192/313_112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114238000/313_0112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114242784/313_00112.jpg