( تکوین تو به کتاب بالحق که خودت هستی)
(ملاقات تکوینی تو با رب العالمین که خودت هستی)
الم
عرفه (ال-) تو به عدم ( لا) و
حی و مرءی ( م) شدن تو در دو عالم و
ملاقات تکوینی تو با رب العالمین است
که خودت هستی
همانا:
تکوین تو به عدم-لا----تکوین تو به دم-ه-))
(تکوین تو به کتاب بالحق)
( تکوین تو به - خذ الکتاب بالقوه-)
(تکوین تو به ال –ه-)
( تکوین تو به اله)
(تکوین تو به الله)
همانا: نفس بی تعین خودت است.
***
آری:
چون به عشق تکوین یافتی،(حم.عسق)
در دم،
به عالم آگاهی و عدم خروج خواهی نمود.
لا – را منعکس همانا: ال- خواهی شد
تکویناً نفس(دم) خواهی شد.
نفس خود را خواهی دید.
تکوین نیستی را به عین الیقین
صیر(سیر تکوینی ) خواهی نمود.
در دم،
آگاهی
خواهی شد.
تکوین عشق به آگاهی را شهود خواهی کرد.
آری:
آگاهانه عشق را که خودت گشته ای، نفس خواهی کشید.
"لوح عشق "خواهی شد.
کلمه عشق" خواهی شد."
عرفه عشق همانا: آگاهی عشق خواهی شد.
"صورت بی صورت" را متجلی خواهی شد.
"لا" را منعکس آری: - ال- و
عرفه آری: "ال"- خواهی شد.
آری:
ال "خواهی شد."
آن ال(الف لام) را
که خودت هستی،(م)
که همه هستی توست .
آری :
" آل" توست.
( همانا:الف و لام است)
آلی توست.
(همانا: الف و لام است)
صورت حال خلوت تو با نفخه اول است.
آلت توست.
( همانا: الف و لام است)
آری:
الف" و"
" لام" ،
است
حالت چشم و گوش و لب نداشته توست.
حال بدون جسد توست.
حال بدون هیولای توست.
آری:
ال" : "
حال نزول تکوینی تو از عالم بی دم و عدم
به عالم نفس و دم است .
حال صعود تو از عالم نفس و دم
به عالم بی دم و عدم است
آری :
"ال"
است
همانا:
تو ، نفس خود را ، نفس(دم) خواهی کشید .
آری: خواهی دید،
که :
همه اسماء(آل) از یکی ،و در یکی تکوین می یابند.
همه اسماء از یکی، و در یکی حی میشوند.
یکی چشمه و مصیر شهادت و عرفه(ال)
همه اسماء نزد آدم
است.
آری : ال (الف و لام) است
خود تعینی ندارد،
همه اسماء عالم به امر تکوینی او
به تمامی تعینات و صفات افعالی
تکوین می یابند.
به اسماء مونث و مذکر متجلی و معرفه (ال -) میگردند.
آری:
در این مصیر( سیر تکوینی):
بدن سالم(بیان خواهد شد)
همانا :نان عیسایی.
و
جان
همانا :
دم مسیحایی( در شراب و خون ،آری :حامل دم) را
خواهی دید.
هردو لا یتناهی و باقی اند.
ازلی وابدی، اند.
آری : تو ،نان را همانا: جسم را
و خون را همانا: جان را
نفس همانا: دم ، همانا: قوه، همانا: -ه- خواهی شد.
من عرفه(ال) نفسه(ه) همانا: ال -ه- همانا: اله خواهی شد
آری:
عشق خواهی شد.
انجل ( فرشته عشق همانا: الهه عشق همانا: مریم عشق)خواهی شد.
عاشقانه،
عشق را نفس خواهی کشید(حم).
از عشق،
آگاه خواهی شد.
آری:
انجیل را مکتوب (کلمه و کتاب) خواهی شد.
آگاهی خواهی شد.
پس خود را روشنا خواهی دید.(حم-عسق)
آری:
من عرف نفسه فقد عرفه ربه
را تکوین خواهی شد
و همه اسما را در این عرفه همنفس خود خواهی دید
آری : همه اسمایی که همنفس و همخون ( حامل دم) تو هستند
آل تو اند . الفلام تو اند. عرفه تو اند. – ال – تو اند.
همانا:
خود را نفخه ای میبینی که،
همان نفخه اول است .
دم به دم ، و دما دم
تو را حی می کند.
او اولین دم است.
اولین حرکت است.
اولین نزول است.
عشق است.
آگاهی و نور است .
اولین جلوه است.
قبل از انکه صورت شود.
صورت بی صورت است.
" لا " است.
هیچ امری مانع در تکوین او نیست.
هیچ امری اصل و ذات او را منقلب نمی کند.
او می آید که خود را قلب کند.
حال میشود.
هوی میشود.
در خود میرود.
در خود میتند .
در خود حول میکند.
متحول میشود .
حالت میشود.
حب(ح) میشود .
آری:
اولین حال است.
صورت بی صورت است.
" لا" ست.
.بستر صوت است.
آری :
صور ست .
بستر صورت است.
آری :
صیر است.
سیر تکوینی است .
مسیر تکوینی است.
مصیر است.
صوت بی لب و زبان است.
(الف) است
در آستانه و بستر تجلئ،همانا: لا است
آماده میشود ، تا لب بگشاید.
آری:
نفس است بی نفس ( دم)
همانا: روح است . همانا: نور است.
آدم است در عدم
همانا: نور است. همانا: روح است
آری : الف است.
در بستر "لا"
که بر تو و برای تو روشنا و نورانی است .
معرفه است
" ال" است.
الف و لام است.
(آل) است .
همانا نای بدون نی است .
نفس ( دم-نفخه) است.
آری : الف است.
همانا:در در بستر صدور(صور) است،
نفخه ای میزند و درگه میگشاید.
لب میگشاید.
از صور دمیده میشود.
صیر (سیر تکوینی) میکند.
صورت میشود.
آری : "لا" متعین و معرف حضور میشود
ال(الف و لام) میشود
صور را صورت می شود
نفس را نفس(دم) میشود.(ه-هو)
آری:
مرئی(م) میشود.
مرء(م) میشود.
لب فروبسته است (م) .
اولین دم را،
باز دم میزند.
، نفس(دم) میکشد.(هو-ه)
دم را مبین (م)میکند.
اری : "م" میشود.
ال- بود.
"الم" میشود.
هوا(نفس-دم). همانا: -ه- بود
هو میشود.
حالت میشود.
حال تو میشود.
احوال تو میشود.
اطوار تو میشود.
طور میشود.
کلمه می شود.
لوح و کتاب میشود.
آری:
" الم " ، کلمه تکوین توست .
کتاب مبین توست.
آری : تکوین تو به کتاب است
سجل ملکوتی توست
تو هستی
حال غلبه تو بر همه مارجهای آتش
همانا: شیاطین جنی وانسی است که
با آنها همدم و هم آغوش شده ای.
آری: غلبه تو بر
شیاطین جنی که خود را بر تو جان و
شیاطین انسی که خود را بر تو انسان نموده اند.
آری:
تکوین تو به حال بی فتنه و
ورود تکوینی تو به بلد الامین و
تکوین ایمان یقینی در تو است .( بیان خواهد شد)
حال غلبه تو بر متجاوزانی است که
بر جسم تو
همانا: هیولای خاکی تو
همانا: نزول زمینی تو
غالب گشته اند
آری:
حال غلبه توبر " ادنی الارض" است .
همانا:
حال خروج تو ازعالم جبر و،
ورود تو به عالم اختیار است.
حال خروج تو از عالم جهل و نا آگاه
ورود به عالم آگاهی است.
حال رهایی تو از صفات و تعیینات است.
نجات تو از عالم فانی خاکی و ملکی است .
ورود تو به حال قدسی و ملکوتی و عالم باقی است.
حال بی صفت و بی تعین توست
آری:
حال حی وقیوم است.
حال بی تشویش و بی تردید است.
حال صدق است.
حال رضا مندی است.
حال حق شدگی(ربک الحق همانا: -ر-) و
نزول حقیقت در توست.
و این حال،
تو را رصد میکند.
که مبادا از آن خارج شوی.
که رضامندی حق است.
حال ایمانی توست.
حال ایمن توست.
آری:
این وادی ایمن و مقدس
بستر تکوین تو به تربت پاک و سالم است .(بیان خواهد شد)
آری:
تورات است، نزد عقل سلیم و قدسی.
مصیر سلام تکوینی تو بر نفس( حقیقت خودت) است .(بیان خواهد شد)
سلام تکوینی تو به حی شدگی،همانا: یحیا شدگی و ملاقات تکوینی تو با تولد و بعثت و موت خودت است (بیان خواهد شد).
همانا :تکوین تو به عشق، روح القدس و تولد عیسی بن مریم عشق و
دم مسیحایی است.
ملاقات تکوینی تو با پدر(عشق) ، پسر (عیسا) و روح القدس است.
و این همه: خودت هستی.
اطوار تکوینی توست.
آری:
احوال عشق شدگی و انفاس عیسایی توست.
آری:
انجیل است، نزد عقل سلیم و قدسی.
حال فراقت تو از عالم نفس وملک است .
آری:
فرقان است.
حال قرین تو به عالم نفس(دم) و ملکوت است.
آری:
قرآن است.
و این، نزد حکیم ( عقل سلیم و قدسی-قدوس)،
قرآن عظیم است.،
که احکمت آیاته ثم فصلت —(-الر-بیان خواهد شد) .
آری:
احوال تو،
نزول آیات کتاب باواسطه حکیم( عقل قدوس) بر تو است.—(-المر-بیان خواهد شد) .
و"رب رضی"(ربک الحق-ر-) در آن تردیدی ندارد .
آری: قرآن ذی ذکر است،(-ص-بیان خواهد شد)
که بدون حرجی در دل ذکر و بحق قرآن مبیین میشود – (-المص- بیان خواهد شد -) .
و آن را بحق الیقین تصدیق میکنی .
این حال را به عین الیقین در قلب میبینی.
آری:
تو به علم الیقین گواهی میدهی که:
قبل از تکوین و نزول این حال ،
نه میدانستی کتاب چیست .
و نه میدانستی ایمان چیست
آری :حال نبأ در توست.
تکوین تو به آگاهی ، نور و نفسی روشنا و نورانی(روح) است.
و این تکوین نبوت و نور هدایت در توست
آری:
و کذالک اوحینا الیک روحا من امرنا
ماکنت تدری ماالکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من یشا من عبادنا و انک لتهدی الی صراط المستقیم...
آری: تکوین یخرج من الظلمات الی النور در تو است.
آری:
خیال نکنید اگر به زبان گفتید ایمان آورده اید.به حال بی فتنه وارد شده اید و شیاطین شما را ترک کرده اند.
هان:
تا به حال صدق و سلامت در نفس و نفس(دم) تکوینا سلام نکنید(بیان خواهد شد).
حقیقت کتاب و ایمان را نخواهید دید.
و همانا : الم را ،
آری: همانا:حال شرحه صدر را.
حال یقین را .
همانا : حال حی و قیوم را.
حال تصدیق حقیقت مکتوب را ،
در خود
ملاقات نکرده اید ،
که:
در دستان و نزد شماست.
پیش روی شماست.
پشت سر شماست.
تورات است.
انجیل است
قر آن است.
آری:
"الم" ،
تبیین حال یقین و بی تردید در نفس شدگی همانا: دم و قلب شدگی شماست.
تبیین حال رضامندی و حق است.
آری:کتاب بالحق است.
حکیم ،
همانا :عقل قدوس
بر شما میخواند
تکوین تو به آگاهی از عدم و وجود است.
همانا: تکوین رب العالمین در توست
تکوین –لا- و –ال- در توست
تکوین وجود همانا: –ال- از عدم همانا: ـ لاـ در تو است
تکوین اولین دم است از عدم
تکوین آدم است از دم
تکوین وجود است از دم ( قوه)
تکوین –ال- است از –ه-
تکوین ال-ه است
تکوین تو به اله همانا : عشق همانا: انجیل است
تکوین آدم –ال- از عدم –لا- به دم –ه- است
تکوین ال-لا-ه است
تکوین عرفه(ال) عشق(اله) است
تکوین ال-اله است
تکوین الله است
تنزیل و تکوین لوح همانا: تورات در دو عالم وجود و عدم است.
همانا : تکوین تو به رب العالمین است.
تنزیل فرقان است.
آری : تکوین
خذ الکتاب بالقوه (دم –ه-) است از عدم( بیان خواهد شد)
آری :
الم ذالک الکتب و لا ریب فیه
الم الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتب بالحق مصدقا لما بین یدیه و انزل التو رته و الانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان...
الم أحسب الناس ان یترکوا أن یقولوا ءامنا و هم لا یفتنون
الم غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم....
الم تلک ءایات الکتب الحکیم
الم تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین
آری :
تا در خود وارد نشوی،
خود را نخواهی دید.
یک دم، بی نفس(دم) شو،
تا خود را بیابی.
خود را، خواهی دید
آری :
د م فروبسته و لب بسته
در بستر تاریکی ،
همانا : با چشمانی بسته
در هوشیاری
و آگاهانه،
روشنا همانا: نور را خواهی دید.
در قلب روشنا ،
همه جلوه ها و اسماء بر تو وارد خواهند شد.
که همانا: تکوین عالم خواب و مرگ در بیداری است
همانا: تکوین : موت قبل از موت است
آری :
خود را با همه اسماء و جلوه ها یکی خواهی دید.
عشق و آگاهی خواهی شد.
این حقیقت را ،
به حال یقین خواهی دید.
این حق الیقین را ،
نفس(دم) خواهی کشید.
منتظر دیدار با خودت باش .
همانا: منتظردیدار با خداوند باش
The ...(The-o-logy) …ال
آری :
(ادامه دارد...)
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
18/5/89
http://s5.picofile.com/file/8107990142/13_06.jpg
حقیقت تکوین تو به عشق
حقیقت تکوین تو به قلم همانا : قدوس
همانا : روح القدس
*******
چشم بند و گوش بند .و لب ببند.
فرض کن:
تو هیچ ندیده ای ،
هیچ نشنیده ای ،
هیچ نگفته ای.
حتی خود را !
فرض کن:
هیچ صفت و تعینی از خود ندیده ای
هیچ غم و ترس و شادی را متحول نشده ای.
فرض کن:
در آرامش و سکوتی کامل و مطلق هستی
و بر این احسن الحال آگاهی کامل داری
آری : تو بر این بهترین سرشت همانا بر این بهشت آگاهی و هوشیاری کامل داری.
هستی که یکی تو را حی میکند.
هستی و یکی در تو حول میکند.
هستی و یکی تو را، - از حی بودنت آگاه ( وحی) میکند.
او به حی و هست نگهداشتن تو علم کامل دارد.
برای تو و بر تو عزیز است ، علیم است.
آری:
اسم ، صفت و فعلی دیگر در او نمی بینی .
بر عزیز همانا: عشق بودن آن یقین داری.
این صورت حق الیقینی را به عین الیقین شهادت می دهی.
آری:
علیم است .
به بودن و همه احوالات خود عالم بالحق است .
تو به آ ن علم الیقین داری
آ ری اگر تو بر این حال تکوین یابی،
در حالی که به مدت یک دم ، یک نفس،به روز ازل بازگشته ای و یک دم ،
چشم ، گوش و لب بسته ای
خود را
جز، همان دم و نفس نمی بینی .
آنرا چشمت نمیبیند ،
قلبت میبیند ، در قلب میبینی .
به اندازه دو قاب قوسین قلبت،
به خودت نزدیک شده ای .
قلبت شده ای. دلت شده ای .
نفست شده ای همان دم شده ای .
آری:
دل شده ای،
دلبر شده ای . دلدار شده ای.
در دم ،
دل، دلدار و دلبر را یکی میبینی .
عاشق را میبینی . خودت هستی.
معشوق را میبینی . خودت هستی.
و عشق را میبینی . خو دت هستی.
عشق شده ای .
این حالیست که تو به آن تکوین می یابی .
این عشق شدگی،این نفس (دم) شدگی
کتاب محکمی است که به یکباره و در یک دم زدن ،
به مدد افاضه عشق ،
به آن کن فیکون میگردی .
این است تنزیل رحمان و رحیم ،
تکوین آگاهی ، وحیانیت، و نبو ت در تو
آری:
او" حی" همانا:-ح- میکند "میت" همانا:-م-تو را...حم...
آری:
او تنزیلی از رحمان و رحیم است
آری:
او "حول"همانا: -ح- میکند" مرء"ی" همانا: -م- تو را( تو –محمد-مرء)....حم ...
آری:
او تنزیل کتاب است که یحول بین المرء و قلبه
آری:
او بدینسان از " حی" شدن، محمد( تو ، "مرء") را آگاه ( وحی) می کند. ...حم...
و عقل سلیم و قدسی. همانا: –روح القدس-
همانا: حکیم و قدوس که خودت هستی
آنرا تکوینی میبیند. و میخواند.
او کتابی جامع است،
ام الکتاب است در نزد حکیم. همانا : عقل ات, همانا : قدوس , همانا : خودت
که این قدوس
حال به حال همانا: فصل به فصل
در اطوار تو میخواند.
در طور سینین.__ ( بیان خواهد شد)__
همانا: او عشق است(حب) – آری: (ح)،
در حالی که لب بسته ای .آری: "میم"
به آرامی و بدون "های"
به قلب نازل و وارد می شود.آری: (حمیم)(حم)
آری او دم ، نفس و عشقی است
که تو عاشقانه او را نفس میکشی.
عزیز حکیم است .
عشق آگاهی بخش است.
نزول آگاهی عشق است .
چشمه آب حیات است
تنزیل رحمان و رحیم است.
حمیم و( ح میم)(حم) است.
تعمید عشق و آگاهی است
عشق و کلمه است..
تنزیل العزیز و العلیم است.
آری: (حم) است.
نوری است که در دل
و منتهای تاریکی پاک و مبارکی قرار گرفته است. و بر چشمان بسته تو .
بیداری مبارکی را تکوین میکند.
همه قدر و منزلتهای قبلی تو را خاموش میکند .
آری : لیله القدر است .
دیروزت را پس میزند و فردایت را به تو روشن میسازد.
تو را بهتر و بیشتر از هزاران و بلکه ده ها هزاران ماه و سال بیدار و آگاهت میکند.
تو آگاه می شوی به اینکه:
ان الانسان لفی خسر
حقیقت ارض و سماوات و ما بینهما را در انبساط و شرح صدر مبارکی بطور تکوینی و روشنا میبینی.
آری:
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز و العلیم
حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآن عربیا لقوم یعلمون
حم و الکتاب المبین اناجعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم
حم و الکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه انا کنا منذرین امرا من عندنا انا کنا مرسلین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ان فی السموات و الارض لآ یات للمومنین
حم تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی ....
و :
عقل . آری : ( عین)
سلیم. آری : (سین) و
قدوس . آری: ( قاف )
در تو,
تورا (عشق و کلمه-حم-) خواهد دید. آری :( عسق)
بطور تکوینی ،
اینچنین بر تو و بر انبیا ء قبل از تو وارد شده ام.
آری :
(حم.عسق)
*** عسق همانا: -روح القدس-همانا: -قدوس-
همان عقل سلیم و قدسی در توست
و – حم - همانا : حب همانا: عشق شدگی تو است .
آری تو عشق را متجسم شده ای
تو حب را مرءی شده ای
تو –ح – را –م- شده ای
تو – حم- شده ای
آری:روشنا ی عشق شده ای.
. مریم عشق شده ای .
این دم و نفس که تو هستی
این عشق که تو هستی
آ ری:
این نفخه و نور عشق بر عقل و جوارحت می زند .
این عزیز علیم بر عقل و جوارحت وارد میشود.
عقل و جوارحت نرم و لطیف و راضی و تسلیم می شوند.
این عقل تسلیم و مسلمان شده،
تمامی دریافتهای قبلی خود را
تمام دارایی و سرمایه خود را
تمام علم و دانش تحصیل خود را
تمامی توجهات و تمایلات و نماز و نیاز های خود را
ترک می کند.
در دم شسته می شود .
پاک میشود، قدسی می شود.
آ ری :
عقل سلیم قدسی (عسق)،
تکوین روح القدس و نزول وحی در توست
آری ..حم ، عسق..
حقیقت چگونگی نزول عشق در قلب و
حقیقت تکوین تو به عشق و
نزول عشق به عقل و
تسلیم عقل به عشق و
قدسی شدن عقل و
تکوین عقل به روح القدس (قدوس) و
آغاز تکوین نبوت همانا: آگاهی , همانا : –وحی- در توست
آری .
باران و اشک آگاهی در قلب و از چشمان تو جاری می شود.
آری:
اینچنین بر تو و انبیای قبل از تو وحی گردید .
و آن مرتبه آگاهی تو از عشق است که
تو به آن تکوین یافته ای.
آری:
حم عسق . کذالک یوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم
و این قدوس . آری :ق
بر تو قلم . آری :ق
خواهد شد .و
تو این قلم ر ا خواهی دید ،
که خودت شده ای.
این قلم ، تو را مکتوب میکند.
همانا: این قلم(آری :ق)،
این قدوس( آری:ق)،
این قرآن را،
که قرین( آری :ق) توست.
قرینه توست.(آری: ق)
حال رضا یتمندی و قرب(آری:ق) تو به خودت است.
رب رضی است.
تو هستی.
حال فراقت تو از نفس و عالم ملک است.
همانا: -فرقان- است.
حال قرین(ق) تو به عالم نفس(دم) وملکوت است.
همانا: - قرآن - است.
مجد و عظمت تو است
همانا:- قرآن مجید - است.
به اذن رب رضی .
حق است و
حقیقت با اوست.
آری : تو هستی که خود را
به زبان جاری میکنی.
و،
حقیقت همانا: سجل ملکوتی , کتابی مکتوب میشود.
در حالی که کتاب مکنون و محفوظ، نزد توست.
همانا:
حال ر ضا
و
رب رضی در توست.
در نفس ( دم) به تو , به قلب تو , عندنا شده است.
و از رگ گردن به تو , به قلب ات نزدیکتر است.
می آموزد و مشهود میگرداند به تو نقایص و کمبود های جسمانی تورا
و هیجانات و وسوسه ها و اغلال عنق نفس های ( دم های) نفسانی تو را
آری:
ق و القران المجید....قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ........لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید......
: در این نعمت . آ ر ی : ن
بر صراط مستقیم.
همانا : صراط الذین انعمت علیهم
حقیقت را مکتوب خواهی کرد.
آری : قلم ، " ن" را مکتوب میکند.
همانا : خود ،
"حقیقت خود " را
مکتوب میکند.
آری : خود ،
حال رضامندی .
این خلق عظیم .
این نعمت (آری :ن ) را.
این صراط مستقیم را.
این راه حق را مکتوب میکند.
آری:
نعمت همانا : "ن"
نزول حال رضا مندی .و خلق عظیم در تو است.
تکوین تو،
به " رب رضی" است
آری: تو مجنون نشده ای.
به حق رسیده ای.
قرآن مجید شده ای.
کلمه شده ای.
که: انا لله و انا الیه راجعون
حقیقتی تکوینی است.
آری:
ما به حق ،
رجعت تکوینی (مصیر) میکنیم
آری:
حق خود را مکتوب میکند.
این عزیز همانا: عشق
این حکیم همانا : عسق – عقل سلیم قدسی- را
مسح همانا : مسیح , همانا: کلمه می کند،
آری:
عشق، کلمه را مکتوب و مبین میکند.
همانا:
خدا وند عشق بود. خداوند کلمه بود.
آری : ن و القلم و ما یسطرون
تکوین یافته است و
این همه خودت هستی
ن و القلم و ما یسطرون ما انت بنعمته ربک بمجنون و ان لک لا جرا غیر ممنون و انک لعلی خلق عظیم
آری:
(ادامه دارد……..(
) ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
19/4/89
http://www.Rroshanaa2.persianblog.ir
search rroshanaa in google
http://up.iranblog.com/7/1264813330.jpg
http://s1.picofile.com/file/7553166127/1.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437450/13_005.jpg
http://s5.picofile.com/file/8107437618/13_05.jpg
حقیقت مکتوب,
تنزیل عشق است
(حقیقت مکتوب، "تنزیل عشق" است.)
(دین، میزان" تجسم عشق "است.)
(کمال تجسم عشق،" آگاهی" است.)
(کمال تجسم آگاهی ، "عدم" است.)
(کمال تجسم عدم، " دم" است.)
(کمال تجسم دم، " نان و شراب(خون)" است.)
(کمال تجسم "نان(همانا:جسم) و خون(همانا:جان)" ،
"آدم" است.)
و
(کمال تجسم آدم "عشق" است.)
(و آن تجلی ذات در عالم ملک و ملکوت است.)
آری:
(صراط مستقیم، صراط عشق است)
*******
کن فیکون دیگری در راه است.
بشر متوجه خواهد شد،
کلیه تفاسیر و تعابیر حقیقت مکتوب مردود است.
ولایت و حکمی که در مصیر
عشق و آگاهی نباشد،
مردوداست.
بجز صاحب وحی که
شاهد مقام" لم یکن له کفواً احد "است.
و به امر" آتیناه الحکم" و
به مقام" ربک الحق"
تکوین یافته است.
عقول را بر این معانی دسترسی نتواند بود.
مگر با تنزیل عزیز الحکیم و
تکوین به مقام عشق و آگاهی
آری:
تنها ولایت حقیقی و ایمانی ،
ولایت عامه عشق و کلمه ،
و کلام بسم الرحمن والرحیم است.
که همانا:
ولایت کتاب(حقیقت مکتوب) است.
که
تنزیل عزیز والحکیم است.
و لاغیر.
که خداوند عشق بود،
که خداوند کلمه بود.
....
عشق ،
مصیر( بستر تکوینی)،
آگاهی به
همه اسماء، صفات و افعال آدمیان و عالمیان است.
آری:
صیر در
"آگاهی عشق"،
" ایمان"
است.
و
صیر در
"عشق آگاهانه"،
"عبادت"
است.
آری:
و این
مصیر الی الله است.
همانا:
مسیر تکوینی شما ،
به
عشق و آگاهی است
آری:
به میزانی که از عشق آگاهی دارید،
" ایمان" دارید.
به میزانی که آگاهانه عشق می ورزید ،
" عبادت" میکنید.
و لاغیر.
نی یقول و نی فعول ایمان تو
عشق باید بارد اندر جان تو
فتنه ها خاموش کن در سینه ات
تا شود روح القدس آیینه ات
(روشنا)
جنگ برای دین ،
جهالت
و
بی ایمانی محض است.
***
به میزانی که
از عشق آگاهی دارید،
ایمان دارید.
به میزانی که ،
آگاهانه عشق می ورزید،
عبادت می کنید.
به میزانی که،
به اسامی خداوند ،
که همانا عشق و کلمه است،
متجسم و متجلی می گردید،
دین و ایمان دارید.
دین، میزان تجسم عشق است.
هیچ عقلی سلیم،
هیچ دعوت به جنگی را،
چه برای دین، چه برای زمین ،
تأ یید نمیکند.
تاریخ جنگ
برای دین،
منقضی شده است.
اکثریت جنگهای گذشته نیز،
بنام دین بوده است ،
نه برای دین.
آری:
خداوند از خودتان به شما نزدیکتر است.
برای تقرب به خداوند،
همانا عشق و آگاهی،
توسل به،
خشونت و جنگ و قتل ،
جهل مطلق است.
از جهل ،جهل زاید ، و
از عشق و آگاهی ،
عشق و کلمه.
آری:
خداوند عشق بود.
خداوند کلمه بود.
.....
جهل و بی دینی ،
همانا:
( بی عشقی بشر)
جنگ می آفریند.
.....
آگاهی ،دین و ایمان ،
همانا:
(عشق ورزی بشر)،
آرامش می آفریند.
....
جنگ برای دین ،
جهالت است.
بی دینی و
بی ایمانی محض است.
...
آری:
بدانید و یقین بدانید.
خدا را
ملاقات خواهید کرد.
بدانید و یقین بدانید،
آنانکه دعوا و دعوی اسلام و مسیحیت و ادیان میکنند،
مسابقه و جنگ دین راه می اندازند.
نه کتاب را می شناسند و نه ایمان را.
آنان، نه تنها راه نجات خود را بسته اند.
عاشقان حقیقت را نیز منحرف کرده اند.
بدانید و یقین بدانید،
تنها دین و ایمان حقیقی ،
تنها عبادت حقیقی،
عشق ورزی آگاهانه است.
و لا غیر.
و این عزیز حکیم را متجسم نخواهید شد،
مگر نفس و نفس(دم) خود را بخوانید و بشمار ید،
جهل و صفات فانی را از آن بزدایید،
پس:
"روح القدس" را ملاقات خواهید کرد که
عقل قدوس " شماست."
و
"کتاب" را ملاقات خواهید کرد که ،
قلب شماست.
در قلب شماست.
نفس و دم شماست.
اطوار و احوال شماست.
و
" ایمان" را ملاقات خواهید کرد که،
" عشق ورزی" است .
اسماء ،صفات ، و افعال جوارح شماست.
و
خدا را ملا قات خواهید کرد که،
عشق است .
آگاهی است.
کلمه است.
امر است.
" کن فیکون" است.
و
انبیا را ملاقات خواهید کرد که
موسا است .
عیسا است .
محمد است.
روشنا است.
بشری مثلکم است.
شما هستید.
آری:
صراط مستقیم ، صراط عشق است،
و لا غیر.
حقیقت مکتوب، "تنزیل عشق" است.
دین، میزان" تجسم عشق "است.
کمال تجسم عشق،" آگاهی" است.
کمال تجسم آگاهی ، "عدم" است.
کمال تجسم عدم، " دم" است.
کمال تجسم دم،
" نان و شراب(خون)" است.
کمال تجسم "نان(همانا:جسم) و خون(همانا:جان)" ،
"آدم" است.
و
کمال تجسم آدم "عشق" است.
و آن تجلی ذات در عالم ملک و ملکوت است.
***
ناصر طاهری بشرویه ...روشنا
پیامبر عشق و آگاهی
22/5/89
Search rroshanaa on google.com
http://s5.picofile.com/file/8106037018/13_04.jpg
http://s5.picofile.com/file/8106038542/13_004.jpg
یعنی که بجز دل,
سری هوشیار ندیدند
***
مستان خدا ,
باده ز دلدار خریدند*
یعنی که بجز دل ,
سری هوشیار ندیدند*
رندان خدا , طره
نه دادند , نه گرفتند*
زیرا بت عیار,
ز احوال گزیدند*
نی نکته بگفتند و
نه حرفی بشنیدند*
خود عشق بگشتند و
به اقبال رسیدند*
آگاه شدند و همه احوال
بدیدند*
هر حرف شنیدند,
از این حال شنیدند*
کی نقطه عاشق شدن,
عشاق کشیدند*
عاشق شدگان ,
عشق بگشتند و بدیدند*
کی بهر مکافات ,
بر عشق رسیدند*
از غافله عشق,
بجز مهر نچیدند*
کی بهر ملاقات,
پی عشق دویدند*
تا عشق نگشتند,
ملاقات ندیدید*
آنان که پی عشق دویدند,
خزیدند*
پا را ندوانیده,
به معشوق پریدند*
معشوق سوار اند ,
کجا در پی عشق اند*
کی عشق بدیدند,
گر آن پای نچیدند*
آنان که ز آرام و قرار,
فاصله گیرند*
نی عشق ز ره چیده و
نی قافله دیدند*
نی عشرت و نی حسرت و
نی سعی ونه کوشش*
ساکت شدگان اند,
به آرام رسیدند*
نی عابد و نی زاهد و
نی مجتهد و شیخ*
هر قوم دویدند ,
به بازار رسیدند*
فریاد مزن,
چیست , کجاست
جام حقیقت*
آن چیست تویی , جام تویی
سفره نچیدند*
بی دل نظران
غافل از آن "در" نهان اند*
بازار بگشتند و
متاعی نخریدند*
همت طلب از " بازدم" ات,
"ذکر دوام "ات*
زنهار , سفیهان که
ز دم فلسفه چیدند*
فریاد مکن بیش,
نه دام است ونه دانه*
آن دانه تویی, دام تویی,
حیله نچیدند*
از دام برون آی,
که از بستر دانه*
بس پیر و جوان,
بر دل افلاک پریدند*
هان چشم مگردان ز " دم "ات,
"فکر مدام" ات*
ذات الصور عشق,
در این جام کشیدند*
هان صورت آن یار,
در این دانه نهان است*
آنان که شکفتند,
در آن یار تنیدند*
یک نقطه در آن دانه,
از آن یار جدا نیست*
آنان که رسیدند,
بجز دانه نچیدند*
آن دانه نگر, دانه نگر
دانه تو یی تو*
چون دانه بدیدند,
به دردانه رسیدند*
دردانه خدا بود و
به هر دانه رها بود*
از دانه رها گشته ,
خدا گونه تنیدند*
آری به خود آ ,
کین تو, در آیینه,
خدا بود*
خود را چو بدیدند,
خدا را بشنیدند*
آنان که چو آیینه,
بدیدند نفس خویش*
"بسم ربک الحق" شده,
خلقی بشنیدند*
***
ناصر طاهری بشرویه...روشنا*
پیامبر عشق و آگاهی*
15/11/91
*Search rroshanaa on google.com
http://s2.picofile.com/file/7649310107/112112.jpg
http://s2.picofile.com/file/7649310000/112.jpg
http://s2.picofile.com/file/7649326020/1112.jpg
http://s5.picofile.com/file/8103441192/313_112.jpg
آگه از این من شوی,
باقی شوی
این "من سوم" ، من پیدایی است
عشق و آگاهی و حق پیمایی است
***
در بقای حال من،
جان است و تن
جان و تن
آرد بسی اطوار من
آن "من اول"،
غرایز پرور است
در پی
شیرینی خشک و تر است
چون غرایز گشنه شد،
ننگ آورد
بهر سیری،
دم به دم ، جنگ آورد
چون تو ارضایش کنی،
شادی کند
با همه نامردمان
بازی کند
آنکه با تو زنده گردد
این "من" است
خواب و خوراکش،
بقای این تن است
آن بقای تن
سرای جاری است
عاقبت
جایش فنای باقی است
چون " من اول"، از این وادی جهید
دم به دم جاری شد و
" تن ها " تنید
خورد و خوراکش
" تن اغیار" بود
عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود
این "من اول"
ز " تن ها" زنده بود
"تن" به " تن ها " داده
اینسان مرده بود
هان پسر
بینی که این من
" تن " خورد
هر که در" این من" بماند
سر خورد
هر که سیری را
در" این من"پرورد
چون گرسنه ماند،
او را " تن " خورد
هان
" من دوم"
چو در" من" بر دمید
ذهن و عقلت گشته
بر بامت پرید
آن" من اول" ،
"من دون و دنی" ست
وین" من دوم" ،
"من ما و منی "ست
این" من دوم
"نگه بر خویش کرد
خوب و بدها را بدید،
دل ریش کرد
اسب روحت را ،
چو زین کرد و نشست
بام عالم را پرید و ،
جمله گشت
"باید و ناید"،
در این" من" چون رسید
در روان ات ،
خلق و خوی" من"، دمید
این من صد خلق و خو،
شیطان ماست
وارث ترس و گنه ،
انسان ماست
هان ، "من سیم "،
فرامن گشته است
پادشاه" من" ،
در این "تن" ،
گشته است
هم صفایت می دهد ،
هم نور و سو
گر تو عاشق گشته ای ،
دانی تو او
آن" من اول" ،
"من جسم و تن" است
وان" من دوم" ،
به "عقلت" گلشن است
این "من سیم " ،
که عشق است و دل است
همدم روح است و دم را،
محمل است
این "من سوم "،
من پیدایی است
عشق و آگاهی و
حق پیمایی است
هر منی دیگر که
خصم من شود
نزد این من
بی سر و بی تن شود
یک دم ار
با این" من ات "،خلوت کنی
کی توانی!
دم به دم "خر""من"کنی
آگه از این" من" شوی،
باقی شوی
عقل و تن شویی
تو آگاهی شوی
آب آگاهی خوری ،
" قو""قو" کنی
طائر قلب ات شوی
" هو"" هو" کنی
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg
http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg
***
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
search rroshanaa on google.com
http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg
http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg