هیئت ها ی رسیدگی به تخلفات اداری جناب آقای خنیفر پدر، پسر ، روح القدس, همانا:(تثلیث) همان :(حم.عسق)

نماینده و مسئول هماهنگی هیئت ها ی رسیدگی به تخلفات اداری جناب آقای خنیفر

پدر، پسر ، روح القدس,

همانا:(تثلیث)

همان :(حم.عسق)

همانا: رمز تکوین وحی,

این همه خودت هستی.

***

خود را بشناس ،خدا را شناخته ای

خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی

عیسای  خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی

عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای  طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید

عیسای متولد شده ((پسر))  را نمیبینی مگر روح القدس وجودت(عقل سلیم قدسی- عقل تسلیم و شسته شده در عشق-عقلمحض-عقل قدسی و پاک  شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود

((روح القدس))، ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق" وجودت تکوین یابد

مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.

وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر))  شوی

خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی

ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم  و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرفشوی، و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ،  دل و دلبر یکی گردد  و هوایدل ( همان یک دم، یک نفس) را  که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.

اگر این حالت در تو تکوین یابد ، پدر ،  پسر و روح القدس  را ملاقات کرده ای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.(در ادامه بیان شده است)

********************

رایحه  گل، واقعیتی از گل است، که خارج از زمان و مکان و هویت ملکی گل  در افق و عرشی بالاتر و در هویتی و حالتی همه مکانی وهمه زمانی و تنها به مدد دم و نفس ادراک قلبی می گردد. تنها هویتی را که گل در خارج از خود میتواند ملاقات کند و خود اوست، عطر و رایحه گل است .

گل میوه تکوین است ،کاستی های  همراه گل هم ماهیتی تکوینی دارد، از جمله فساد پذیری گل امریست تکوینی. خداوندگار گل باقی و فساد نا پذیر است . اودر گل به امر"کن فیکون" مشغول است. لحظه ای از آن غافل نیست ،در آن جاریست.در گل متجسم و متشخص میشود.در یک گل زرد است در گلی دیگر سرخ ،ودر گلی دیگر بهرنگی دیگر.

نیز چنین است برای یک سیب. در یک سیب ترش،  در سیبی دیگر شیرین ،در یک سیب لطیف و آبدار و در دیگری خشک و زمخت، در سیبی معطر در دیگر سیب نا معطر. همه این ها احوال تکوینی سیب و از امور خداوندگار سیب و از جانب او وحی و تکوین می یابند. رایحه در سیب است، سیبی که میتواند بطور تکوینی،  زرد  ، سبز  یا سرخ  باشد . زشت  یا  زیبا  باشد. تو نیز به عشق و آگاهی  معطر میگردی ودر لا مکان و لازمان منتشر میگردی

آری،  وحیعطر و رایحه محمد است ، امر تکوینی است  و قرآن کتاب وحی و کتاب تکوین محمد است که محمد بشریست از جنس تو   پس ، قرآن کتاب تکوین تو نیزهست .لوح مکنون و محفوظ در توست.   این وحی را تو  در درون خود نیزشهادت میدهی و تو نیز ایمان  میآوری و تکوینا به خود ندا میدهی:بخوان بنام آنکه بر تو وحی نمود و تو به او حی شدی.

عطر خوش سیب ندای سیب کامل است سیبی که بر صراط مستقیم  "صراط الذین انعمت علیهم"  تکوین یافته است. همه از آن نعمت عطر آگین استقبال میکنند و به آ ن ایمان می آورند و به واسطه آن رایحه خوش نیز خود سیب را با همه کاستی های صورت بندی شده اش میپذیرند ، لیکن سیبی را که بوی  گند ناخوش  ضلالت و فساد بر آن وارد شده   کسی استقبال نمی کند .در حالی که رایحه و گند هردو امر تکوینی سیب اند  یکی صورت کمالیه و دیگری صورت ضلالیه را متجلی نموده است .

***********************

اگر به حالات جاری،  و تحولات در خود توجه کنی، اگر حالاتت بر تو متجلی گردد، اگر خود را بشناسی، اگر معشوقی درونی، تو را بر تو بنمایاند، اگر عاشق و معشوق یکی گردند، اگر دل را از دلدار تشخیص ندهی و دل و دلدا ر یکی گردند، اگر عشق گردی، اگر خود را در وادی مقدس عشق ملاقات کنی،اگر همه اسما یک اسم شوند، شهادت خواهی داد که آن اسمها از ابتدا، یکی بیش نبوده است که  آن ،هم اسم است، هم صفت است، هم فعل، هم نام و گفتار است، هم فعل و کردار است، هم حال و پندار است، و این" الله" است." اله" است  "هو" است." الهه" است ."عشق" است.

اگر بر این عشق متجلی شدی و بر این تجلی ،آگاه گردیدی (عقلت نیز راضی و تسلیم شد .به مقام رضا  رسیدی)  .آخرین حضور خداوندگاری  که" آخرین تجلی عشق"، " آخرین صورت عشق" ، " صورت معشوق باقی" و"عشق کامل"است بر تو متجلی می گردد،  تو به آن تکوین می یابی . نزول این تکوین ، آگاهی محض است و  همان" وحی" است. همان" لوح" است .همان  " کلمه" است، " کلام" است، " تورات" است، " انجیل" است،  " قرآن"  است، خدای ناطق است،" کلام الله" است. و تو در اینجا به مقام "اقرا بسم ربک " تکوین یافته ای و" نبی" شده ای.

*************************

در وادی ملک جه می کنی؟ مال اندوزی میکنی .علم اندوزی میکنی . نظریه  و اید ئولوژی می سازی. وجنگهای عقیدتی راه می اندازی.

خود را در حالات مختلف وارد می کنی. گاهی غمگنی، گاهی شاد .گاهی عصبانی  هستی،گاهی آرام ، گاهی مهربان، گاهی خشن وهر لحظه به صفتی متعین میشوی .هر لحظه به گونه ای با ادراکات ،با احساساتو با هوشمندی  خود سودایی داری.هر دم از حالی خارج و به حالی وارد می شوی.دم به دم  تاری می تنی و با دنیای بیرون ازخویش بندو اتصالی بر قرار می کنی،و به بندگی اغیار می پردازی.در این محراب عبد و بندگی هر روزوشب  به عبادات و بندگی های خود می افزایی .ثا نیه ای از ذکر و نماز ونیاز و عبادت اغیار، این تعلقات نفسانی غافل نیستی .

آری، آن اولین همزبان روز ازل، که تو را به میوه درخت معرفت آگاهی داد.و تو فر مان او بردی ،همان لحظه  اوعاقله نفس تو ،آن روح القدس را جامه" جباریت" به تن کرد،و ملبس به تلبیس نمود." آدمیت" تو را به" انس" خود "انسان" نمود و"جان" تو را  با انسانیت خود "جن" ،  چنین شد که از روز ازل با  تو همبسترگردید، به زاد و ولد مشغولو همنفسی انسانی و جنی برای تو گردید.

اما غافل از اینکه :

نفس تو  ، ناگاه روزی خود را می یابد. نه  به مدد عقل انسانی، تلبیس شده ، جن زدهو زمینی شده، بلکه  به مدد عقلی که قدسی شده ، نجات یافته  و آگاه شده است ،آری آگاه! ، آنگاه که نفس تو   به مدد " افاضه عشق"  ،صفات نفسانی ، همان هویت جنی و انسانی وعادت شده خود را ترک میکند  و همدم و همنفس این"عقل قدسی"  میگردد . خود را در هیبت" روح القدس" که همان  قوه عاقله(عقل)  پاک و قدسی شده است ، ملاقات میکند.

آ ری،  همان نفس (دم) که بین تو و قلب صنو بری تو میگردد،  چشمه آ ب حیات است ، قوای عاقله ، ناطقه ، انسی و جنی تو را  حیات می بخشد. وهمه قوای تو به "هوی" او هست میشوند.آری، همان لحظه که افاصه عشق عقل را قدسی نمود و تو این عقل قدسیشده (روح القدس) را ملاقات نمودی،گویی نفس به صلیب کشیده تو(خودت) آزاد و از صلیب تن نجات یافته است. گویی "عیسای وجودت" متولد شده است ، که متولد نشده است ، بوده است .، زنده شده است، حی شده است ،که حی نشده  است، حی بوده است، بر  حی بودن خود  آگاه شده است." وحی" شده است،آگاه شده است.

آری ، " وحی" تکوین یافته است. در تو، در نفس تو. به حال کودکی باز گشته ای ، در حالی که بر همه اعمال و صفات و حالاتی که بر قوا و جوارحت  گذشته آگاهی کامل  داری،گویی با نامه اعمال در دست خودت وارد ملکوت شده ای ، لحظه حسابرسی فرا رسیده است. خود نامه اعمالت را در در گاه خود میخوانی ،خواندنی از سر دانستن و آگاه بودن،و آگاه بودنی به قامت نزول وحی و عدالتی به هیبت عشق و حاکم و محکومی به منزلت عاشق و معشوق که این همه خودت هستی.

آری،  لحظه ای که قلبت بواسطه افاضه" عشق "  ، همه فعلیت و توجه اش به عشق کامل شد، و صورت و هیبت  معشوق اندرونی، ( همان دم ، همان نفس، همان نفخه اول  که هنوز دمادم ادامه دارد تا نهایت هستی) را ملاقات کر د  ، درست  همان  لحظه جبرییل عقلت  به اندازه یک دم ( یک نفس) از دیدار قلبت ( دریافت دم) باز ماند ودر این بازماندگی عقلت در هیبت" روح القدس"  تکوین یافت. و عیسای وجودت از نطفه روح القدس ،به اذن همان امر تکوینی  بدون مقاربتی با غیر ، از" مریم عشق" متولد گردید.

آری قلب" دم" را دید، قلب نفس را دید،  این آب حیات را دید،

آری، معشوق  حیات بخش(دم، نفس) به اندازه همان  دو قاب قوسین قلبت  بر تو، بر قلب تو نزدیک شده است   و این بار لحظه ای ایستاده است  تا تو با قلبت او را ببینی در همین توجه و ایستادن بود که قلبت به او مشغول شد و او را دید و عقل جبرییلی " یک دم و یک نفس"  از او محروم شد و منتظر ماند تا تو از این ملاقات که در سدره المنتهای ناسوتی وجودت  نزدیک جنت الماوای قلبت  در ملاقات با این معشوق دایم و باقی صورت گرفته باز گردی . آری اکنون" روح القدس" بر تو وارد شده است و روح القدس " دم " میگیرد  و به مدد این دم ، دمادم، و" دم به دم" با تو،با نفس تو، همراه است  و گذشته و حال خود را نیک میشناسد و از آن آگاه است. گویی از این لحظه به بعد همه اعضا و جوارحت و ذرات هیولایی تو بر هیبت و قدر و منزلت و استعداد خود آگاه اند  همه قوای تو خود را باز شناخته اند و قدر خود را میدانند وشیطنت نمیکنند ، او را مدد میکنند . قوای تو شدید القوا شده اند . عقلت به هیبت "شدید القوا " با تو همراه شده است. این "غول"  در اختیار تست و توانایی هایش در خدمت  تو و آگاه است،. لب، دست،  زبان ،چشم و دیگر قوای تو در افقی اعلا  مشغولند و همه راضی اند . تو را در عالمی بی تشویش و رضا یتمند، استوار داشته اند . تو خود را در " استوای عرش"نشسته ، استوار و بی لغزش و مطمئن ملاقات میکنی، میبینی  قوایت فوق  قوای قبلی توست.  ذرات وجودت ،هر دم "جام طهور عشق و آگاهی"  را می نوشند، و  مست و و آگاه از بودن  و دمادم  حی شدن. در محراب عشق به بندگی مشغول اند. و صلای عشق سر میدهند. عشق و آگاهی همه ذرات وجودت را روشن کرده است.  نورانی ، بی رنگ ، بی وزن ، سبک بال و سبک حال، در عرش لامکان و لا زمان نشسته ای. و بر هر مکان و زمانی ملکیت داری . "مالک یوم الدین "را شهادت میدهی. که خودت هستی.

آری، این "شدید القوا"، فرزند تکوینی افاضه عشق است از همان لحظه اول ظهور ،  آگاه و گویاست،از جنس عشق است،" آگاهی" است  ،"عشق آگاه" است ،"عشق" است،" کلمه" است،"عقل قدسی" شده است،" روح القدس" است  بر عقل می نشیند ،عقل بر خود می نشاند

عقل تسلیم  و پذیرای آن است،   اغیار نیست، یار است،  آشنای کامل است، خویش است، خود است،"خود آگاه" است، خداست، حال رضا است، خوشنودیست، رضا مندیست، آرامش دهنده است، تسکین می دهد، سکینه قلبیست، حال بی تشویش است ،حال یقین، است."ایمان" است.نور است.

همه ادراکاتت به این حالت گواهی میدهند .قوای تو، این محبوب عزیز ، حکیم ،علیم و صبور ، این هیبت  "بی بدیل و بی شریک"  را شهادت می دهند

آری گویی "عیسای وجودت" متولد شده و "روح القدس" او را مشایعت میکند . از همان ابتدا آگاه است،  و  با تو سخن میگوید ، از همان ابتدا خود را میبیند که از "صلیب تن و صلیب تعلقات ملکی" پایین آورده شده و نجات یافته است. این عیسا فرزند نجات یافته "خود" است، فرزند نجات یافته "خدا"ست." روح القدس" است  فرزند خداست، از "مریم عشق" تکوین یافته است، پدر این فرزند،" خود" است، "خداست "، در رحم باکره" مریم عشق" تکوین یافته است.

آری ،"پدر" است. " پسر" است. " روح القدس" است و این هر سه یکیست."عشق"است." آگاهی" است. نه زاده شده است، نه زاییده است، بوده است. آمده است که که بگوید بوده است . فنا پذیر نیست. هست و خواهد بود. با زبانی ، چشمی و حالی" وحیانی وتکوینی" بر تو شهود شده است  .

هیچ جایی، برای قیل و قال ، شک و تردید در حی شدگی و وحیانیت خود ندارد . هیچ جهل و تاریکی در هیبت آن ظاهر نیست. همانگونه که در تکوین انگشتان خود شک و تردیدی نداری.و تو خود را از آن  و آن را از تو باز می شناسی و می شناسند. تو حقیقت را نیز  از این حال و حالت را از این حقیقت باز می شناسی . بی هیچ تردیدی. که " من عرف نفسه فقد عرف ربه" حقیقتی وحیانی است .

که تو به آن تکوین می یابی.

هم باطن است .هم ظاهر .هم اول است هم آخر،  هم پیداست هم ناپیدا، صفت مکانی زمانی ندارد، عشق است، آگاهی است،افاضه است. "لم یلد و لم یو لد" است."کوثر" است. رحمان است، رحیم است، پدر است، پسر است، روح القدس است،تو هستی، وجهی از توست، وجهی کامل از خودت.

آری ،  خود را مییابی ، میبینی تو بدون تعین ها و توجهات و صفاتت نیز مو جو دیتی داری. مو جو دیتی آگاهانه از خود.

در این هست شدگی و تکوین، همه ادرا کات و حواس ونیز عاقله وجودت آ رام ،تسلیم وراضی از حال خود می شوند.

از همه احوالات درونی و بیرونی  راضی و مطمئن گردیده ای. به مقام رضا رسیده ای. به مقام یقین رسیده ای. "حق الیقین" را شهادت می دهی.

آری وجهی از خود را می یابی که تصور و ادراک عقلی پیشین  خود را برای شناسایی و انتخاب  آن غیر ممکن می یابی. به خود می گویی چگونه عقل و ادراک و حتی قوای وهم و خیال تو می توانست این وجه و حالت تکوین شده کنونی تو ، که بر تو وارد شده است را تعقل ، تصور و یا تخیل ووهم کند.و آ ن را انتخاب نماید.چرا که آنرا عین ترک عقل جن زده و شیطانی شده می یابی.

به یقین میدانی این ذین ، این پاداش، این آگاهی ، این وحی را  عقل و تشخیص عقلی به تو افاضه نکرده است . این حال بواسطه افاضه عشق در تو تکوین شده است و عقل نیز به طور تکوینی از آن آگاه شده است. که عقل پس از این آگاهی تکوینی به صورت روح القدس مدد کار تو میگردد.و در اولین هوی و دمی که میگیرد

خود را در بستر عشق می یابد و به اذن همان دم عیسای وجودت از مریم عشق

متولد میشود. واین همه خودت هستی.

آری،  این حالت لحظه ای بر تو وارد شده است .که عقل تو  هنر و تخصصش را ترک نموده است و دیگر اسیر عادات  ، تخیلات ،توهمات  و ذهنیات قبلی خود نیست. و نیز دیگر نیازی به بندگی غیر و تصویر سازیهای وهمی، خیالی، جنی وشیطانی نمی بیند. انسی با اغیار و شیاطین که بر او وارد می شوند نمی گیرد، ترک انسانیت کردهو آدم شده است. همان آدم که روز نخست در بهشت بود و بعلت انس با شیطان از آن "بطور تکو ینی" رانده شد. آری ، آدم روز ازل ، آن کودک  وجودت " در رحم مریم عشق" ، رجعت کرده است،گویی از خود برائت جسته است ، پاک و روح القدس شده است و تو خو را در این حال متعین به صفت آگاهی می یابی .

آ ری، اینجا ابلیس مقام جبرییلی و روح القدس بودن را با رانده شدن خود به عقل تو باز گردانده است. تو دیگر انسی با ابلیس که همان مقام انسانی و زمینی و ملکی تو بود نداری، به آدمیت خود باز گشته ای ، خود را در ملکوت وبهشت می یابی در حالی که گذشته انسانی خود را کامل بیاد داری.

این ملکوت ر ا به عین الیقین میبینی. به آنچه میبینی که تکوینی و کن فیکون  خودت است یقین داری.

این مقوله را خارج از دایره زمان که در سیطره تشخیص و وهم عقل است و نیز خارج از مکان  که ادراک عام عقلی و حسیاست، میبینی .

آری ،خود را" مالک یوم الدین"، مکان دار و سکان دار(مالک)، این زمانی(یوم)، و این پاداشی(الدین)، که حقیقتی ملکوتی است به "عین الیقین" می بینی.

در اینجا می شنوی(ادراک می کنی) آنچه را دیده ای. نمی دانی چگونه بگویی که مخاطب تو تا نبیند نمی شنود.

آ ری، اینجا  این چشم و گوش و زبان  بیرونی  که متو جه خارج از خود است بکار نیاید.این اندامها فقط گیرنده اندبدون اینکه" تاثیر دریافت خود" را در تو دنبال کنند.این اندامها فقط ادراک غیر خود را تمرین کرده اند

آمادگی برای دیدن خود را ندارند .این" خود" را دیدن، تمرین میخواهد. تمرین ترکدیدن "غیر خود" می خواهد.

این دیدن، شنیدن و ادراک درونی را عضوی درونی لازم است که از خارج منصرف باشد.

این" دل" می خواهد  ، " قلب" می خواهد . همان"صنوبر ذوالقوسین" را می خواهد که هنر و تخصص اش این بوده که تاثیر کلیه ادراکات بیرو نی تو را بکمک همان دم(هوا) و نفس(هوی) تو که ادامه همان نفخه اول است ،بر قواو جوارح ات منتقل کند.

باید به اندازه همین قاب قوسین، به خود نزدیک شوی ، و از غیر خود منصرف، تا "مالک یوم الدین" را ببینی که خودت هستی.

 

************************

 

آری ، خود را بشناس ،خدا را شناخته ای

خود را نمی شناسی مگر عیسای وجودت را بر صلیب تنت ملا قات کنی

عیسای  خود را بر صلیب نمی بینی مگر بکمک افاضه عشق عیسای قبل از صلیب را ببینی

عیسای قبل از صلیب را نمی بینی مگر عیسای  طفو لیت خودت(پسر) را ببینی و با تو سخن گوید

عیسای متولد شده ((پسر))  را نمیبینی مگر روح القدس وجودت(روح القدس-عقل محض-عقل قدسی و پاک  شده از عادات جنی و انسی)، بر تو ظاهر شود

((روح القدس))،ظاهر نمیشود ، مگر معشوق و محبوب باقی ،این "مریم عشق"وجودت تکوین یابد

مریم عشق را ملاقات(تکوینی) نمی کنی ،مگر وارد وادی مقدس عشق شوی.

وارد وادی عشق نمی شوی ،مگر خود عشق ((پدر))  شوی

خود" عشق "نمی شوی ،مگر ترک غیر عشق کنی

ترک "غیر عشق" نمی کنی، مگر انشاء الله ،یک دم  و یک نفس ، به مدد عشق از عالم ملک منصرفشوی،و قوای خود را منصرف از ملک ملاقات کنی ، جلوه "معشوق درون" را ببینی ، دل و دلبر یکی گردد و هوایدل ( همان یک دم، یک نفس) را  که بین تو و قلب صنوبری ات میگردد ، ملاقات کنی.

اگر این حالت در تو تکوینیابد ، پدر ،  پسر وروح القدس  را ملاقات کردهای که هرسه خودت هستی و اینجا خود را شناخته ای، که خدا را شناخته ای.

 

ناصر طاهری بشرویه.....روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

searchrroshanaa  in google

http://s5.picofile.com/file/8104904934/13_02.jpg

http://s5.picofile.com/file/8104905018/13_002.jpg

http://s6.picofile.com/file/8183520634/000_002.jpg

 

 

قدسی عقل و نظر ام , عشق ام و دیوانه سر ام آگه و صاحب خبر ام , شوق به دلها ببرم ( رهبر معظم و روشنا )

قدسی عقل و نظر ام , عشق ام و دیوانه سر ام

آگه و صاحب خبر ام , شوق به دلها ببرم

( رهبر معظم و روشنا )

 

 

***

مست و خمارانه

سر ام

ساقی ام و می به

"بر" ام

مطرب عشق ام

خبر ام

شور به دلها ،

ببرم

عاشق و

مستانه سر ام

بلبل و

 پروانه پر ام

ماه شب ام،

رهگذر ام

مهر به دل ها

 بخرم

هوشم و

اهل بصر ام

هد هد خوش بال و

 پر ام

مهر سلیمان

ببرم

ملک سبا را

بخرم

سبزم و   

پر شاخ و بر ام

سنبل و

ریحان ثمرم

نای و

نی وشانه

شوم

میوه صد دانه

 برم

ابر پر از آب و

تر ام

در پی خشکی و،

بر ام

شرح گل و دانه

زنم

عطر بهارانه

برم

عارف و

رندانه سر ام

قبله به میخانه

، برم

سجده به پیمانه ،

 زنم

حال مسیحانه

برم

قدسی عقل و،

نظر ام

عشق ام و

دیوانه سر ام

آگه و

صاحب خبر ام

شوق به دلها

 ببرم

آه شب و

اشک در ام

 شمع ره و

 آب زر ام

نغمه

 مرغ  سحر ام

خامشی

 از تن ببرم

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa  on google.com

http://s1.picofile.com/file/7932708274/313_19.jpg

http://s5.picofile.com/file/8131007600/313_19.jpg

http://s5.picofile.com/file/8131008050/313_019.jpg

http://s5.picofile.com/file/8154973984/313_00019.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

این "من سیم " که عشق است و دل است همدم روح است و دم را منزل است ( رهبر معظم و روشنا )

این "من سیم " که عشق است  و دل  است

همدم روح است و دم را منزل است

( رهبر معظم و روشنا )

 

 

***

همنفس با حال من،

جان است و تن

جان و تن

گیرد ز دم اطوار من

آن "من اول"،

غرایز پرور است

در پی

شیرینی خشک و تر است

چون غرایز گشنه شد،

ننگ آورد

بهر سیری،

دم به دم ، جنگ آورد

چون تو  ارضایش کنی،

شادی کند

با  همه  نامردمان

بازی  کند

آنکه با تو زنده گردد

این "من" است

خواب و خوراکش،

بقای این تن است

هان: بقای تن

سرای  جاری است

عاقبت

جایش فنای باقی است

چون " من اول"، از این وادی جهید

دم به دم جاری شد و

" تن ها  " تنید

خورد و خوراکش

" تن اغیار"  بود

عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود

این "من اول"

ز " تن ها"   زنده بود

"تن" به " تن ها "  داده

اینسان  مرده بود

هان پسر

بینی که این من

" تن "   خورد

هر که در" این من" بماند

سر خورد

هر که سیری را

در" این من"پرورد

چون گرسنه ماند،

او را  " تن "  خورد

هان

" من دوم"

چو در" من" بر دمید

ذهن و عقلت گشته

بر بامت پرید

آن" من اول" ،

"من دون و دنی" ست

وین" من دوم" ،

"من ما و منی "ست

این" من دوم

"نگه بر خویش کرد

خوب و بدها را بدید،

دل ریش کرد

اسب روحت را  ،

چو زین کرد و نشست

بام عالم را پرید  و ،

جمله گشت

"باید و ناید"،

در این" من" چون   رسید

در روان ات ،

خلق و خوی" من"،  دمید

این من صد خلق و خو،

شیطان ماست

وارث ترس و گنه ،

انسان ماست

هان ، "من سیم "،

فرامن گشته است

خاستگاه" من"  ،

در این "تن"  ،

گشته است

هم صفایت می دهد    ،

هم نور و سو

گر تو عاشق گشته ای  ،

دانی تو او

آن" من اول" ،

"من جسم و تن"  است

وان" من دوم"  ،

به "عقلت"  گلشن است

این "من سیم " ،

که عشق است  و دل  است

همدم روح است و دم را،

منزل است

این "من سوم "،

من پیدایی   است

عشق و آگاهی و

حق پیمایی است

هر منی دیگر که

خصم من شود

نزد این من

بی سر و بی تن شود

یک دم ار

با این" من ات "،خلوت کنی

کی توانی!

دم به دم "خر""من"کنی

آگه از این" من" شوی،

باقی شوی

عقل و تن شویی

تو آگاهی شوی

آب آگاهی  خوری ،

" قو""قو"  کنی

طائر قلب ات شوی

" هو"" هو" کنی

***

 

 

ناصر طاهری بشرویه....روشنا

سروش عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg

http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8154044976/313_00050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

 

خورشید رویش بردمید, عقل از سرم پروانه شد چشمش به چشم من جهید, قلب و دلم مستانه شد ( رهبر معظم و روشنا )

خورشید رویش بردمید, عقل از سرم پروانه شد

چشمش به چشم من جهید, قلب و دلم مستانه شد

( رهبر معظم و روشنا )

 

 

***

ای عاشقان،

ای عاشقان

فصل مـی و

میـخانه شد

ای عارفان،

ای عارفان

این خانقه،

بتخانه شد

خورشید رویش

بردمید

عقل از سرم،

پروانه شد

چشمش

به چشم من جهید

قلب و دلم،

مستانه شد

ای عاقلان،

ای عاقلان

علم با عمل ،

بیگانه شد

ای زاهدان،

ای زاهدان

زهد و ریا،

از خانه شد

آتشکده روشن کنید

دیر مغان،

ویرانه شد

آتش به جان و

تن زنید

پیر مغان،

در خانه شد

شیرین عذارم

سر رسید

چشم آشنا،

بیگانه شد

مهر از افق،

سر بر کشید

ویرانه ها،

سامانه شد

آن دانه ها

بر ریشه شد

این میوه ها،

بر شانه شد

در آسمان،

مهرش دمید

فرش زمین ،

جانانه شد

ای بلبلان ،

مستی کنید

گل بوته ها،

گلخانه شد

پروانه ها،

بازی کنید

شمع رخش ،

پروانه شد

ای باده ها ،

ای جامها

میخانه ها،

پر شانه شد

مطرب بزن،

ساز و نوا

کاین مه لقا،

فرزانه شد

ای عاشقان ،

شادی کنید

مهر و وفا،

پیمانه شد

پیمانه ها،

برسر کشید

ساقی،  

مه جانانه شد

***

 

 

ناصر طاهری بشرویه..روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

http://s3.picofile.com/file/7971356555/313_52.jpg

http://s5.picofile.com/file/8121164968/313_052.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145674900/313_0052.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

 

می فروش گفتاکه من، "می"، نازدم* عاشقم من از نیستان آمدم ( رهبر معظم و روشنا )

می فروش گفتاکه من،  "می"،  نازدم*

عاشقم من از نیستان آمدم

( رهبر معظم و روشنا )

***

 

 

دوش  آمد،*

رهروی در کوی دل*

تا  ببیند،*

شور عشق و

 نور و ظل*

گفت، ای مستان دل،*

احوال چیست*

جملگی گفتند،*

حال ماست ،بیست*

گفت، از مستی *

بگویید نکته ای*

تا شوم پر نور و،*

 گردم پخته ای *

آن یکی  گفتا که*

مستی ساکتی ست*

مست، گر ساکت نباشد*

پاکتی ست*

"مست ساکت"*

صاحب بال و پر است*

آگه از عقل است و*

حالی دیگر است*

دیگری گفتا که *

نی،  جانم ، خموش*

مست، گر مستی نیارد*

 خاک، روش*

مست، آن باشد که*

گیرد عربده*

هوشیاران را*

 کند ،ماتم زده*

سومی گفتا که*

مستی آگهی ست*

مست ، کو  آگه نباشد*

  برده ای ست*

برده دل، بی سر و*

بی خانه است*

بی حواس و ابله و*

دیوانه است*

چارمی گفتا که*

مستی، ورزش است*

از برای غم نخوردن*

ارزش است*

"می" ، همان آب است*

بر" غم" میدهند*

آتش دل را*

چو مرهم می نهند*

پنجمی گفتا که*

 "می" ، از سر پرید*

من نتانم گفت*

مستی، خود چه بید*

هان:

 تو خواهی گر*

 بدانی مس که بید *

 رو تو عاشق شو،*

مپرس از عمر و زید*

وان دگر گفتا که*

مستی حرف نیست*

مست باید گشت ودانست*

حرف چیست*

آخری گفتاکه *

ای مستان خموش*

گوش دارید ، تا بگوید*

می فروش*

می فروش گفتاکه*

من،  "می"،  نازدم*

عاشقم من *

از نیستان آمدم*

در نیستان ، عاشقان،*

اهل "نی" اند*

جملگی تاک اند و*

انگور و "می" اند*

"می" به تاکستانیان*

انگوری است*

چون به بام و خم رود*

منگوری است*

مستی می *

جز حباب نور نیست*

طوری است و صوری است*

مستور نیست*

"می" کز او هستی نبارد،*

شور نیست*

عشق،  کو مستی نیارد*

نورنیست*

نور خواهی،*

  راه تاکستان بگیر*

"نی نشین" نور شو *

مستان بگیر*

"می" همان "نی" باشد و*

انگور و تاک*

ریشه  اش در خاک و*

نفسش، آب پاک*

کی شناسند مستی*

آن بیمارها*

کی شناسند عشق*

این هوشیارها*

خاک پاک و آب پاک و*

 نور پاک*

هر که در وی ،هر سه*

 آمد*

شد سماک*

ای دخیل آب و خاک و *

نور پاک*

گر تو خواهی "روشنا"*

شو سینه چاک*

سینه چاکان*

با دلی شور آمدند*

عاشق "می" گشته *

از طور آمدند*

باده بر کف *

دست در حور آمدند*

آگه از حق گشته*

پر نور آمدند*

 

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

29/8/90

*rroshanaa@gmail.com

*http://rroshanaa2.persianblog.ir

*search (rroshanaa) in google

http://s4.picofile.com/file/8100643584/313_90.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114910526/313_0090.jpg

http://s5.picofile.com/file/8151245634/313_00090.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg