عشق ام, عدم ام, چون صنمی بی بدن ام من بی بدن ام,چون سنمی در عدن ام 313-110

عشق ام, عدم ام, چون صنمی بی بدن ام

من بی بدن ام, چون سنمی در عدن ام


***

دیدم , که در اقراء بسم رب,

در قاف ام*

سیمرغ هوای عشق ام و

حراف ام*

مرغان هوای دل,

همه چلچله خوان*

در کعبه نور دل,

هوایی صاف ام*

در محفل عشق

بی دل و اوصاف ام*

پروانه صفت

به طور دل طواف ام*

آگاه ز سیم جان ام و

صراف ام*

با چشم دل و گوش دلم,

می لاف ام*

می لاف که در

هردوجهان اوقافی*

می نوش و بزن

ز باده اعرافی*

برخیز و درون بیا ,

که دری صافی*

در قاف دلت ,

ز "می" دهندت کافی*

عشق ام, عدم ام ,

چون صنمی بی بدن ام*

من بی بدن ام,

چون سنمی در عدن ام*

من" چشمه تسنیم " ام و,

"چشم سمن" ام*

نایاب ترین

تحول حال و تن ام*

من سجده کنم ,

به حال خود, بوسه زنان*

هی بوسه زنم,

لبان حوری بدنان*

هی شانه کشم ,

به زلف حوری و پری*

هی باده خورم,

ز جام شیرین دهنان*

بر خیز و بیا,

که باده ای خوش دهم ات*

مست ات کنم و ,

برم به پیش سنم ات*

در پیش سنم ,

به هوش گردی بینی*

از هرچه غم است,

تو را رهایی دهم ات*

از غم چو رها شوی,

هوا می گردی*

یک چشم بهم زدن,

هدا می گردی*

در طور هوای دل ,

خدا را بینی*

آگاهی و عشق و ,

روشنا می گردی*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

12/11/91

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7642201391/1110.jpg

http://s3.picofile.com/file/7642201498/110110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178134/313_0110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178168/313_110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8123281042/313_00110.jpg

 

 

علقه ها را پاک کن , بی رنگ شو* حلقه ها را چاک کن , بی زنگ شو* 313-061

علقه ها را پاک کن , بی رنگ شو*

حلقه ها را چاک کن , بی زنگ شو*

***

هم سفر بر خیز*

اینک فصل تو ست*

روز فردا های اصل و*

نسل تو ست*

هم سفر فصل بهار و*

سبزه شد*

سبزه شو*

امروز ، روز وصل تو ست*

هم سفر ، چشم ات*

برای دیدن است*

چشم بگشا*

شهر پر اهریمن است*

شکل اهریمن*

کجا دانی که چیست*

او شبیه عقل و*

هوش آدمی ست*

عقل و هوش آدمی*

خود چیست چیست*

درس" دیروزی" ست*

کی دانی که چیست*

درس دیروز تو*

استادش "خودی"  ست*

"چشم و گوش" ا ت را ببند*

گیری تو بیست*

چشم و گوش آدمی*

 دل بسته شد*

"نفس" ات انسانی شد*

علقه بسته شد*

علقه علقه*

جن و شیطانی شدی*

حلقه  حلقه*

هوش و عقلانی شدی*

حلقه ها*

زنجیر دست و پای تو ست*

علقه ها*

ابلیس آتش خای تو ست*

آن صفاتت*

علقه های فانی است*

"عقل و هو ش"ا ت*

حلقه های دانی است*

علقه ها "انگ" اند*

بی انگی تویی*

حلقه ها "ونگ" اند*

بی ونگی تو یی*

علقه ها را پاک کن*

بی رنگ شو*

حلقه ها را چاک کن*

بی زنگ شو*

چونکه بی رنگی و*

بی زنگی شوی*

آگه از هر رنگی و*

زنگی شوی*

بوم رنگ و*

صور اسرافیل تو*

روح پاک و*

نور جبراییل تو*

هم سفر بر خیز*

در " صور" ا ت بدم*

جمله اهریمن*

به یک" دم"  کن عدم*

شهر از اهریمنان*

تو پاک کن*

روضه ات را*

خالی از خاشاک کن*

یک دم ار*

در" شهر جان" گیری وطن*

ترک دوزخ کرده ای*

گیری عدن*

آن عدن را*

در عدم بنهاده اند*

تا عدم " باقی" ست*

جانها زنده اند*

لوح جان آدمی*

خود زندگی ست*

آ نکه او هرگز نمیرد*

آدمی ست*

***

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa in google

Rroshanaa2.persianblog.ir

rroshanaa@gmail.com

http://s4.picofile.com/file/7801982254/aaref3333.jpg

http://s2.picofile.com/file/7981314622/313_61.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122295376/313_061.jpg

 

( حروف عشق خوانا بود) 313-009

( حروف عشق خوانا بود)

***

 

دل مجنون خود بردم

سر کو یی که

لیلا  بود

ندیدم بر سر کویش

سری دیگر،

که شیدا  بود

کمان ابروی خود

زه کرد

نگاهش گرم و

گیرا بود

دل زارم

به یغما برد

بدان چشمی که،

زیبا  بود

صفای کلبه

پیدا بود

نوا در

نی لبکها بود

هوای دل

مصفا بود

شب من

شام یلدا بود

نگاهش پر

زمعنا بود

حروف عشق

خوانا بود

گل روی

لطیف او

دلم را باغ و

صحرا بود

مژه بر

ساحل چشمش

حضور

شاپرکها بود

کمان ابروی

مشکینش

کمین آه و

غمها بود

لبش جامی

مسیحا بود

رخش ماه و

فریبا بود

حباب خنده

بر رویش

نگارم مست و

شهلا بود

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search  rroshanaa   on google

 

 

http://s4.picofile.com/file/7921750963/313_9.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122178100/313_009.jpg

 

در حلقه آغوش تو،* چون چیره دستان آمدم 313-001

در حلقه آغوش تو،*

چون  چیره دستان آمدم*


*****

آب آمدم،

باد آمدم، *

پیداو پنهان آمدم*

از آسمان واززمین*

باعهد و پیمان آمدم*

ابری بدم،

باران شدم*

باکشتزاران آمدم*

رودی بدم،

دریاشدم،*

از کوهساران آمدم*

با باد، پران آمدم*،

با ابر و باران آمدم*

با عطر گلهای بهار،*

در این گلستان آمدم*

آهی بدم،

اشکی شدم،*

از نر گس جان آمدم*

شبنم به گیسویت شدم،*

در این شبستان آمدم*

در حلقه آغوش تو،*

چون  چیره دستان آمدم*

با زهره سوسوی تو

در این مهستان آمدم

نوری بدم در لا مکان،*

از بستر جان آمدم*

مست وصالت بوده ام ،*

از راه زهدان آمدم*

من دردمندان آمدم،*

هم درد و درمان آمدم*

صورتگر جانم تویی،*

جانم به فرمان آمدم*

عشق تو بر جانم زده ،*

بی پا و دستان آمدم*

در بستر عشق تو من،*

گریان و شادان  آمدم*

برخیز و خندانم نگر،*

سبز و خرامان آمدم*

برخیز و گریانم نگر،*

از کوی جانان آمدم*

گریان وخندان  آمدم،*

آگاه و حیران آمدم*

با گوش و چشمی روشنا *

قلبی مسیحان  آمدم،*

من باده نوش  عشقم و*

ساقی به مستان آمدم*

من مست مست  ساقی  ام،*

باقی به دستان آمدم*

چون عندلیبان آمدم*

رقصی به میدان آمدم*

از عشق  می گویم سخن*

منجی دوران آمدم*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

Search  rroshanaa on google

 

http://s1.picofile.com/file/7526621284/gf2.jpg

http://s2.picofile.com/file/7904555264/313_1.jpg

http://s5.picofile.com/file/8121960218/313_01.jpg

 

کین خود دلبر ، خدایی کار خود را میکند 313-037

کین خود دلبر  ،

خدایی کار خود را میکند

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-037 

***

 

عاشقا،

عشق و صفا

در قلب تو،

قابل شده

باده ای از جام هستی ،

دل تو را،

حامل شده

جهل و

آ ن عادات با طل،

ترک میگردد کنون

عشق و

آگاهی بیابی

وآن

بشوید  عقل و خون

چون

همه غمهای عالم

از دل تو

پر زند

صورت معشوق آگاهی

به قلبت،

ره زند

عاشق آگاه ،

عشق اش

هم دل و هم

دلبر است

عشق ،

آگاهت کند

اشک تو ،

یاسین تر  است

آب آگاهی

درون قلب تو ،

جاری شود

عشق و آگاهی،

تو را

هم باده هم

ساقی  شود

حضرت معشوق آگاهی

تو را  فرقان شود

"اقراء بسم ربک" آید

تو را

قرآن شود

آری

این سان گفته آید

واژه حق منزلی

احسن الحال تو

عشق است

عشق آمد منجلی

این تجلی مر تو را

اطوار حی و

باقی است

چون از آن

آگاه گردی

جسم و جان را

ساقی است

لوح محفوظ است و

محبوب است ,

حول حال ما

رفت و برگشت نفسها

ذاکر  احوال ما

در هوای دل

سفر کن

تا ببینی

هوی خود

هوی خود را،

چون تو بینی

می شوی یاهوی خود

های و هوی این نزولت

قصه ای دارد،

پسر

بانگ رحمان و رحیم آمد

تو را

گوید خبر

گفته آید

ماهها و سالها،

هر روز و شام

رو

قرائت کن تو قلبت

حال تو،

دارد کلام

بسم رحمان و رحیم و

لم " یلد یولد" ببین

عشق را خود

واژه را خود،

این خود دلبر ببین

این خود دلبر

خدایی کار خود را می کند

بر همه احوال عالم

خود, خدایی میکند

 

***

ناصر طاهری بشرویه.......روشنا

پیامب عشق و آگاهی

Search rroshanaa  on google

rroshanaa@google.com

http://s2.picofile.com/file/7952679244/313_37.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8121759084/313_037.jpg