نخستین باده کاندر جام کردند...نگار و ساقی و دل نام کردند

نخستین باده, کاندر جام کردند*

نگار و ساقی و, دل نام کردند*



***

نخستین باده,

کاندر جام کردند*

نگار و ساقی و,

دل نام کردند*

چو از اهل طرب,

شوری ندیدند*

شراب آگهی,

در جام کردند*

ز مهر  چشم او,

پیمانه ای را*

شراب ارغوانی

نام کردند*

ز بهر

صید دلهای پریشان*

کمند زلف حسنش,

دام کردند*

به عالم,

هرکجا آرامشی بود*

بهم کردند و

عشقش نام کردند*

نگویید عشق ,

کی آرام جان است*

کجا بر عاشقان

دشنام کردند!*

سر زلف بتان,

شد تاب در تاب*

ز بس پیر و جوان,

آرام کردند*

چو گوی عشق,

در عالم فکندند*

ز شورش,

هر دو عالم رام کردند*

ز بهر شوق  مستی*

بر لب و چشم*

تبسم گونه ای,

بر بام کردند*

ز بام چشم و

بام لب هزاران*

پیام و بوسه,

استعلام کردند*

به بزم عاشقان,

حوری وشان را*

به کار ساقی,

استخدام کردند*

حریفان را

به مجلس جای دادند*

به غمزه,

کار خاص و عام کردند*

به ابرو,

رازها با جان بگفتند*

نفسها را,

صبا پیغام کردند*

چو عطر باده,

با باد صبا شد*

همه لولی وشان*

اسلام کردند*

زمین و آسمان

در سجده گشتند*

همه نا محرمان

احرام کردند*

صبا با محرمان,

راز نهان گفت*

یکی بشنید و

باقی, لام کردند,

الف بود, آن یکی,

نون و قلم شد*

جهالت را

شبی اعدام کردند*

هر آنکس کو

شنید از چین و ما چین*

بگفت و

عاشقان اعلام کردند*

هر آنکس گفت,*

گفتندم,  نگویم*

نداند باده ای,

کو جام کردند*

اگر زان باده

می خورد آن عراقی*

نمی گفت,

نام او بد نام کردند*

عراقی را بگو,*

رو  "روشنا"  بین*

که او را,

روشنا در جام کردند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

7/8/91

http://s3.picofile.com/file/7541003117/rr97.jpg

 

روشنا حامل ولایت تکوینی ، همانا: وحی است.

عاشقان تبریک گوی فالشان

عارفان تسبیح گوی حالشان


***

آن که او،

نی  همچو کس ،

نی کس چو اوست .

جان جانان است و

جانم مست اوست

مستی من ،

هستی و جان من است.

هستی من،

مستی است و

می ، از اوست

هستم و هستی من،

از هست اوست

بی سبب مست اش نیم ،

می ، وصل  اوست

هرکه آگه شد، از او

شد لامکان

هرکه عاشق شد، بر او

شد لا زمان

لا مکان ،

حالش دگرگونی نچید

لا زمان ،

جسمش پریشونی ندید.

لا زمانی

حلقه رحمانی است

لا مکانی

علقه سبحانی است

علقه ها را پاک کن

سبحان شوی

حلقه ها را چاک کن

رحمان شوی

علقه هایت

بافت های فانی است

حلقه هایت

یافت های دانی است

لازمان عشق است و

حی و باقی است

لا مکان آگاهی و

یکتایی است

عاشقان

تبریک گوی فالشان

عارفان

تسبیح گوی حالشان

روشنا

در لامکان و لاز مان

آگه از عشق گشت و

آغوش نهان

قلب او پر زد

سمای ایزدی.

عقل او سر زد

سرای سرمدی

بوسه ای  جانان

که نفس عشق بود

بر دلش افتاد

نقش عشق سود

بر "الف" زد

"لام" شد ، بر" میم" نشست

روشنا،

بر خاتم "یا سین" نشست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

1/8/91

http://s1.picofile.com/file/7537026555/96rr.jpg

http://s1.picofile.com/file/7537027311/97rr.jpg

عشق , آخر سجده گاه آدمی ست.

عشق ، آخر سجده گاه آدمی ست


***

ای عزیزان ،

"عشق" امری باطنی ست

رمز "وحی" است و

حروفی خواندنی ست

قاری قرآن ،

حکیم القدس بود

هان: که روح القدس،

عقل آدمی ست

خیز و عقلت را

به عشق قدوس کن

تا ببینی عشق،

امری خواندنی ست

لوح قدسی،

لوح جان آدمی ست

حرف عشق است و،

صدایش دیدنی ست

صوت عشق و صوت جان ما،

یکی ست

کی خفی باشد ،

که شور آدمی ست

هان: کلام عشق،

نی قهر است و خشم

هرسخن جز عشق ،

جهل  آدمی ست

آیه های وحی و

نورانی، بدان

هر چه جز عشق است،

فتنه ی آدمی ست.

خیز و از هر فتنه،

خالی کن سرت

تا ببینی عشق،

دیو آدمی ست

دیو آدم،

در علاء الدین، اسیر

رو حباب دین شکن،

عشق دیدنی ست

عشق حور است و

جمالی دیدنی است

عشق شور است و

صدایی ماندنی ست

آدمی عشق است

اندر یک حباب

عاقبت کار حباب

بشکستنی ست

گر حبابت بشکند،

اختر شوی

اختران  بینی،

پری و آدمی ست

آن حباب تو،

صفات دانی است

خود چه دانی،

بی صفت ،" خود" ماندنی ست

بی صفت ، تن

در حریم مادر است

بی سر و عقل و دم است و ،

بودنی ست.

بوده ای خود این چنین ،

قبل از جنین

هان: چرا گویی که

این من مردنی ست.

ای که هردم،

زنده گردی دم به دم

یکدمی بی" دم" شوی ،

"دم" دیدنی ست.

گر بدانی، آن "دمی"

آ دم شوی

همدم "دم"،

روح و جان آدمی ست.

دم " الف لام" و

کتابی مثنوی ست

حرف تعریف است و

رمزی معنوی ست.

مثنوی معنوی،

شمس و قمر

هفت سین این مثانی

چیدنی ست

"هفت سین" ات را

بچین در بزم عشق

طور سینین

وعده گاه آدمی ست.

جلوه گاه آدمی

عشق است و بس

عشق،

آخر سجده گاه آدمی ست.

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

30/7/91

http://s1.picofile.com/file/7536292903/rr95.jpg

به شراب عشق سوگند، که سرای عشق باز است

به شراب عشق سوگند،

 که سرای عشق باز است


***

بخدا قسم  رفیقان،

 که خدای هر دو عالم

نه غذا و توشه خواهد،

 نه اسیر مایه باشد

نه به کعبه قبله دارد،

 نه به سجده ناله بارد

نه به خواب اندر آید،

 نه به سر فسانه باشد

به کدام واژه گویم،

 که عزیز هر دو عالم

نه دلی شکسته خواهد،

 نه پی بهانه باشد

نه به طاعت شریعت،

 نه به ساعت طریقت

نه به پای جا نماز و ،

 نه به بند و دانه باشد

به کدام طعنه گویم،

 که طبیب جسم و جانم

سر بی گمانه باشد ،

  سری عاشقانه باشد

پدر زمانه عشق و،

 پسر زمانه عشق است

به خدا که روح قدسی،

 دم قدسیانه باشد

به سرور و شور هستی،

 که سرور جاودانم

سر بی گمانه باشد،

دل بی بهانه باشد

 تو گمان و ظن رها کن،

 ز کمان تن جدا کن

که به چشم دل ببینی

 که تو را خزانه باشد

سر آن خزانه عشق و

ته آن خزانه عشق است

که کلید این خزانه،

 دلی عاشقانه باشد

تو به عشق آی و پر زن،

 به سرای عشق در زن

که به چشم خود ببینی،

 که درش بهانه باشد

به شراب عشق سوگند،

 که سرای عشق باز است

غم عاشقان بیدل،

 غم جاهلانه باشد

بخدا قسم بهایی،

 در بسته ای نباشد

در بسته نا امیدیست ،

 نه دری که باز باشد

ز وجود بی نیازش،

 نکند طلب فقیری

که ز شوق بی نیازی،

 به درش نیاز باشد.

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

30/7/91

http://s1.picofile.com/file/7534674515/94.jpg