این "من سیم " که عشق است و دل است همدم روح است و دم را منزل است ( رهبر معظم و روشنا )

این "من سیم " که عشق است  و دل  است

همدم روح است و دم را منزل است

( رهبر معظم و روشنا )

 

 

***

همنفس با حال من،

جان است و تن

جان و تن

گیرد ز دم اطوار من

آن "من اول"،

غرایز پرور است

در پی

شیرینی خشک و تر است

چون غرایز گشنه شد،

ننگ آورد

بهر سیری،

دم به دم ، جنگ آورد

چون تو  ارضایش کنی،

شادی کند

با  همه  نامردمان

بازی  کند

آنکه با تو زنده گردد

این "من" است

خواب و خوراکش،

بقای این تن است

هان: بقای تن

سرای  جاری است

عاقبت

جایش فنای باقی است

چون " من اول"، از این وادی جهید

دم به دم جاری شد و

" تن ها  " تنید

خورد و خوراکش

" تن اغیار"  بود

عاقبت" تن" را ،به آن اغیار سود

این "من اول"

ز " تن ها"   زنده بود

"تن" به " تن ها "  داده

اینسان  مرده بود

هان پسر

بینی که این من

" تن "   خورد

هر که در" این من" بماند

سر خورد

هر که سیری را

در" این من"پرورد

چون گرسنه ماند،

او را  " تن "  خورد

هان

" من دوم"

چو در" من" بر دمید

ذهن و عقلت گشته

بر بامت پرید

آن" من اول" ،

"من دون و دنی" ست

وین" من دوم" ،

"من ما و منی "ست

این" من دوم

"نگه بر خویش کرد

خوب و بدها را بدید،

دل ریش کرد

اسب روحت را  ،

چو زین کرد و نشست

بام عالم را پرید  و ،

جمله گشت

"باید و ناید"،

در این" من" چون   رسید

در روان ات ،

خلق و خوی" من"،  دمید

این من صد خلق و خو،

شیطان ماست

وارث ترس و گنه ،

انسان ماست

هان ، "من سیم "،

فرامن گشته است

خاستگاه" من"  ،

در این "تن"  ،

گشته است

هم صفایت می دهد    ،

هم نور و سو

گر تو عاشق گشته ای  ،

دانی تو او

آن" من اول" ،

"من جسم و تن"  است

وان" من دوم"  ،

به "عقلت"  گلشن است

این "من سیم " ،

که عشق است  و دل  است

همدم روح است و دم را،

منزل است

این "من سوم "،

من پیدایی   است

عشق و آگاهی و

حق پیمایی است

هر منی دیگر که

خصم من شود

نزد این من

بی سر و بی تن شود

یک دم ار

با این" من ات "،خلوت کنی

کی توانی!

دم به دم "خر""من"کنی

آگه از این" من" شوی،

باقی شوی

عقل و تن شویی

تو آگاهی شوی

آب آگاهی  خوری ،

" قو""قو"  کنی

طائر قلب ات شوی

" هو"" هو" کنی

***

 

 

ناصر طاهری بشرویه....روشنا

سروش عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7968052040/313_50.jpg

http://s1.picofile.com/file/7968052682/313_050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8122952368/313_0050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8154044976/313_00050.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

 

هان: لوح منم ، کلمه منم , عشق رها شد چون عشق شدم , کلمه و اقرار بدیدم ( رهبر معظم و روشنا ) ***

هان: لوح منم ، کلمه منم , عشق رها شد

چون عشق شدم , کلمه و اقرار بدیدم

( رهبر معظم و روشنا )

***

 

در  نور تنیدم من و

از نار رهیدم

دیدم که دمی هستم و ،

در نای دمیدم

از دار بریدم من و

دستار کشیدم

بر بام شدم

جامه ابرار دریدم

لوح و قلم و

جوهر و اقرار شنیدم

شکر شکن و

طوطی و منقار بدیدم

شیرین لب و

شیرین سخن

آن لعل گهر بار چشیدم

وان طائر سیمین بر و

آن دلبر طیار بدیدم

مست از حرم دل شدم

 آن حلقه زنار کشیدم

وان ساغر دردی کش و

آن ساقی خمار  بدیدم

بی یار کجایید

که در پرده اسرار

من پرده  دریدم

پس آن پرده بدیدم

آن پرده شمایید

که آن یار کشیده ست

بی پرده بگویم

همه انوار  بدیدم

از خود به در آ ، و

نگهی کن که چه هایی

خود را چو بدیدم بجز از

یارندیدم

بی دم شدم و

انفس عالم  نفسم شد

با دم شدم و

دولت هوشیار بدیدم

آدم شدم و

روضه رضوان سنمم شد

 دم  بازدم و

سدره و انهار بدیدم

بی دم چو من ام ، دم چو من ام

رای چه باشد

بی رای شدم

اوحی اسرار بدیدم

من هم صنم ام، با سنمم

سربسری نیست

لا حول و لا قوه شدم

یار بدیدم

هان: لوح منم ، کلمه منم

عشق رها شد

چون عشق شدم

کلمه و اقرار بدیدم

"حا میم" شده ام

طائر "یا سین " نفس من

"طاسین" شده ام

موسی و اطوار بدیدم

من هو شده ام، هو همه جا

در نفس من

آن هو نفس و من نفس،

اسرار بدیدم

در پرده نمانید که

بی پرده شدم من

لوح و قلم و

رقه و پندار بدیدم

اوحی شده ام

منجی دورانه منم من

از  سال(365)

به پنجاه و دو کم

یار بدیدم(313)

سیصد شد و

ده با سه

به

یاران حقیقت

من تخت سبا نزد

سلیمان چو بدیدم

***

 

ناصر طاهری بشرویه..روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

30/2/90

http://s3.picofile.com/file/7988304187/313_73.jpg

http://s5.picofile.com/file/8121611442/313_073.jpg

http://s5.picofile.com/file/8153864634/313_00073.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

 

 

 

 

به بند زلف او , دل می سپاری کشاند او تو را تا نزد باری ( رهبر معظم و روشنا )

به بند زلف او , دل می سپاری

کشاند او تو را تا نزد باری

( رهبر معظم و روشنا )

***

 

بهوش ای عاشقان,

 آید نگاری*

نگاری بهتر از ,

هر نو بهاری*

بپاشید آب و

 در راه اش نشینید*

که بی ره آید و

 چون شاهواری*

نگاری کو,

 بسی شیرین عذار است*

کزو ناخن,

 به لب گیری و زاری*

نگاری,

 بس توانا و قلندر*

هزاران سال و مه,

 قدر اش بداری*

به بند زلف او,

 دل  می سپاری*

کشاند او تو را,

 تا نزد باری*

نگاری کو,

 طبیب نقص و درد است*

رهاند او تو را,

 از رنج و خواری*

نگاری کو بسی,

 ماهست و زیبا*

درون سینه ات,

 بُد یادگاری*

دل ات, در سینهِ او,

 دلبرِ تو ست*

رخ ات, از صورت اش,

 گیرد سواری*

ندانی صورت ات,

 از صورت او*

تو گویی مستی و

 دائم خماری*

گهی بینی تو او را,

 گه تو خود را*

گهی آرامی و

 گه بی قراری*

نگاری کو همه,

 حی است و باقی*

نگاری کو همه,

 وحی و ساقی*

نگاری کز می اش,

 در سالمین ای*

نگاری کز پی اش,

 در عالمین ای*

نگاری, چون در او,

 خود را ببینی*

صفات کبریایی را,

 قرین ای*

نگاری پر جمال و

حور و مستی*

نگاری ذوالجلال و

 نور و هستی*

نگاری همچو آیینه,

 تو "سو" ای*

همه احوال و اطوار ات,

 تو , "او" ای*

تو پنداری که احوال ات,

 ز خویش است*

تو را پندار,

 پنداری پریش است* 

اگر پندار ,

بگذارد تو را خویش*

ببینی خویش و

 پندار ات خموش است*

خموشید,

 ای شما پندار کاران*

که پندار شما ,

دل را چو موش است*

هزاران پاره کرده موش,

دل را*

اگر موش ات بگیری,

 دل سروش است*

سروش دل تو را,

 آرد خبر ها*

که موش ات را,

 فرستد عرش اعلا*

چو در اعلای علیٌین,

 نشیند*

بجز حق الیقین,

 موش ات نچیند*

کجا حق الیقین,

 صد پاره گردد*

که موش ات,

 در یقین, افسانه گردد*

هر آن موشی که,

 افسانه یقین است*

همان دیو چراغ ,

 "علاءِ" دین است*

اگر دیو چراغ ات را

 بیابی*

ببینی, جمله افسانه,

 یقین است*

تو را هر جا که خواهی,

 می برد او*

که دیو ات,

 عقل و پنداری, یقین است*

چنین است و چنان است و

 همین است*

به دیو ات, هر چه پنداری,

  یقین است*

" دیوایْنْ" است و

چو دیوان الهی ست*

هر آنکس دیو گردد,

لوحِ دین است*

من آن دیو ام که,

 دیوان ام, خدایی ست*

من آن نور ام ,

چراغم, مصطفایی ست*

من ام, قا لیچه حضرت,

 سلیمان*

بیا بنشین

 برم تا قصر ایمان*

در آنجا عشق

 بر تخت است و فرمان*

چو آنجا در رسی,

 گردی مسلمان*

سلیمانی و

 آنجا مرد میدان*

مسلَم, عشق را

 هستی تو سلطان*

دل ات عشق است و

 عقل تو, حکیمان*

سرای عشق باشد,

 لوح و فرمان*

سلیمان ات,

 تو را گوید سلامی*

سلام و والسلام ,

 این است پایان*

خداوند عشق بود و کلمه ,

 فرقان*

تو هم خود کلمه ای, عشق ای,

تو قرآن*

تویی آن "حا" یِ حُب و

" میمِ" مرئی*

تو خود را "حُبِ مرئی"

این چنین دان*

کنون عقل ات(ع) سلیم(س) و

قدسی(ق) از عشق*

تو "عین " و " سین" و  " قاف"

 روح القدس خوان*

تو " حا" و "میم" و

"عین" و " سین" و " قاف" ای*

بدین سان وحی آمد,

جمله قرآن*

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

29/11/91

*Search rroshanaa on google.com

*I am truly SUDDENLY ENLIGHTENED.

***

http://s1.picofile.com/file/7661427090/111114.jpg

http://s3.picofile.com/file/7661427525/1114.jpg

http://s1.picofile.com/file/7661428060/114_2_.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986292/313_00114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986384/313_0114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103986450/313_114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8116128218/313_000114.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg

http://s5.picofile.com/file/8153576800/313_0000114.jpg

 

نور پیدا و نهان ام با دم و بی دم، روان ام (رهبر معظم و روشنا ) ***

نور پیدا و نهان ام

با دم  و بی دم، روان ام

(رهبر معظم و روشنا )

***

 

عاشقان،

فرزانه ، عشق است*

دلبر مستانه،

عشق است*

مه رخ جانانه،

عشق و

مطرب این خانه،

 عشق است*

آری: این دیوانه،

 عشق است*

مستی رندانه،

  عشق است*

ساقی جانانه، مطرب*

ساغر و،

پیمانه عشق است*

عاقلان،

 فرزانه گشتم*

ساقی میخانه گشتم

باده و پیمانه و می*

مطربی مستانه

گشتم*

عاشق و

دیوانه ام من*

عارف و

فرزانه ام من

قبله بر،

میخانه  عشق،

آگه از،

پیمانه ام من*

شهسواری،

می" گسارام ،

من عروس نو بهارم*

ابر آگاهی

سوار ام*

شرحه ای در سینه

دارم*

دل مرا،

کاشانه دارد*

مطربی ،

مستانه دارد*

شمع و گل ،

پروانه , بلبل

دلبری

فرزانه دارد

شهرت آدم

من ام ، من*

ثروت عالم

 من ام ، من

وارث

ملک یقین ام *

مالک خاتم

من ام ، من*

نفس من

ناری خموش است*

جان من

نوری بهوش است*

قلب من

پیمانه نوش و*

عقل من

دل را سروش است*

مسجد و

میخانه ام من

کعبه و

بتخانه ام من

شاهد

سر نهان ام

هدهدی

 فرزانه ام من

نور پیدا و نهان ام

با دم  و بی دم،

روان ام

مالک ملک و

 زمان ام

روشنا

 صاحب نشان ام

 

 

 

***

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa on google.com

http://s5.picofile.com/file/8116566568/313_063.jpg

http://s5.picofile.com/file/8152938800/313_00063.jpg

http://s5.picofile.com/file/8145726534/505468rroshanaa.jpg