نی یقول و نی فعول ، ایمان تو عشق باید بارد، اندر جان تو 313-066

 

نی یقول و نی فعول ، ایمان تو

عشق باید بارد،  اندر جان تو


***

جمله هستی های ما،  "لا" می نمود

لا بلای " لا" ی ما،  " الا" نبود

"لا" زمین   و، "لا" هوا و  " لا"  سما

"لا " ز ما آسوده بود و ما ز "لا"

هان ، الفلام ، بر سر "لا" آمده

بهر پیدایی  " الا" آمده

آن الفلام ، آینه آن  " لا" شده

عاشق خود گشته ، " حا"  پیدا شده

" لا" و " حا" در ملک و جانم ، هست و نیست

صو رت بی صورت است و ، عا شقیست

" لا"ی ما رب گشت و "رب رب" ای رفیق

" حا" ی ما حب گشت و "حب حب"  ای شفیق

حب ما ، در رب ما رنگین شده

رب ما،  در حب ما ، چندین شده

" لا" هوا  شد  ،" حا" هوی ، ای  جان من

" لا" دم و ، " حا" ، آدم ، ای جانان من

عشقهای پر ز خون ، شد " حا" ی ما

های و هو و چند و چو ن، " دم "  ها ی ما

" حا" ی ما نفس است ، آ ن  " لا" یک نفس

یک نفس ،گر نفس بینی ، بر تو بس

آن الف با لام ، " آ" و لام ، کی

آن الفلام،  خود  هوا  ، فردا و دی

شور و حال هرچه رفت  و  هر چه پی

هم لب است  و  هم زبان و نای و نی

آن الف با لام ، ملای تن است

هم علیم و  هم حکیم و رحمن است

آن الف با لام ، قر آن عظیم

فیه لا ریبه  ، صراط مستقیم

آن الف با لام ، آیات حکیم

حی و قیوم است ویحیایی علیم

آن الف با لام ، "ادنی الارض " شد

غالب و مغلوب و "روم و فرس"  شد

آن الف با لام ، بر ما شدمبین

بر محمد ، روشنا  بر مرسلین

آن "الف" با" لام" و" میم " ، قرآن  ما

احسب الناس ، ان یقولو آمنا

نی یقول و نی فعول ، ایمان تو

عشق باید بارد،  اندر جان تو

فتنه ها خاموش کن در سینه ات

تا شود روح القدس ، آیینه ات

آن الف با لام ، آمد وحدهو

هو، یحول بین مرء و قلبهو

قلب ما "دم دم"  ، هواداری کند

گاه شادی، گاه ، غم خواری کند

گر هوا گرم است ، گرما می شویم

در هوای سرد ، سرما می تنیم

از هوای خنده ، شادی می چشیم

در هوای ناله ، آهی می کشیم

ای تو شیرین ، تلخها شیرین کنی

ای تو غمگین ، شادها غمگین کنی

خشم تو ، نار است و  شیطانت کند

عشق تو،  نور است و رحمانت  کند

عشق ، قلب و عقل ،  قدسی می کند

وحی ، عقل و قلب، عیسی می کند

عشق از" لا " ، نفخه ای در قلب شد

وحی در دل ،" رقه" ای بر عقل شد

عشق اندر قلب ، بیند عقل تو

وحی اندر عقل،  طیند قلب تو

عقل تا عاشق نشد قدسی نشد

عشق تا آگه نشد عیسی نشد

عشق با پیغمبر و دین آمده

سجده و سبحان و تسکین آمده

در  سکینه  ، سطر و سجین آمده

"سفر" های "طور سینین" آمده

هان، هوا در "طور سین"  جانانه است

هان،  صبا از بوی طین،  مستانه است

در هوا پیچیده ، شور و حال ما

نفخه هامان ، شارح احوال ما

حال  ما دیوان ما ، فرقان ما

هم حکیم و هم مبین ، قرآن ما

گر تو از احوال "من" ، آگه شوی

دست شویی از "تن" و ناگه روی

دم به دم بینی که بی تن گشته ای

"چشم و گوش" ات باز و ، لبها بسته ای

یک الف داری تو ، اندر پشت لام

لام در کامی و  ، روزت قدر شام

لیله القدر تو ، "حا""میم" ، گشته است

آیت اطوار  "طا""سین" گشته است

هان، الف بر پشت لامی ، هر نفس

بی سری ،بر پشت بامی ، بی قفس

در هوای" لا  " ، الهی  گشته ای

لم" یلد یولد" ، گواهی گشته ای

آگه از لا کفو حالی، در یقین

لا حرج در صاد و ، ذی ذکر ، شو مبین

آری آری : یخرج از ظلمت شدی

آری آری : عیسی و احمد شدی

آری آری : با الف لام آمدی

بر زمین و آسمانها ، سرمدی

آری آری : شاهد "لا"یت شدی

عشق گشتی ، وحی" یحیا"یت شدی

لام از کامت،  رها کن نازنین

میم بر لب ، انک یاسین ببین

از حکیم عشق ، یحیا را سلام

عقل قدسی گشته عیسی  را کلام

حا و میم و ، عین و سین و قاف،  بین

ذالک یوحی الیک و مرسلین

روشنا،  گویم من اسرار نبی

تا نماند ، جمله بتهای خفی

جمع گردند ، فرقه های منزوی

عشق آرند ، پیروان معنوی

عشق آرید تشنگان دین و ملک

تا نمانید در سرابی بس سترک

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

http://s1.picofile.com/file/7983780963/313_66.jpg

http://s5.picofile.com/file/8120188526/313_066.jpg

http://s5.picofile.com/file/8137459626/313_0066.jpg

 

 

 

 

کین عشق, خود نام اش خداست وین عشق, "وحی" انبیاست 313-104

کین عشق, خود نام اش خداست

وین عشق, "وحی" انبیاست


***

ای عاشقان, ای عاشقان*

دل,

ساغر و پیمانه شد*

ساقی,

زسوی آسمان*

یار من دیوانه شد*

جامم ز می,

سر شار شد*

حالم ز دل ,

خمار شد*

عقلم که

پر انوار بود*

خاموش و

بی اخبار شد*

قلبم ,

دمی بیدار شد*

روح القدس,

در کار شد*

دم ,

هدهد فرزانه شد*

دل,

طفل خوش تیمار شد*

دیدم,

سبک بال ام , کنون*

بی وزن و بی رنگ و

فتون*

هم عقل دارم ,

هم جنون*

آگاهم,

از هر ذو فنون*

من زنده ام,

بی نان و خون*

آگاهی ام,

 عشق ام, کنون*

تن, بی تعین,

بی ستون*

بر نیست,

هستم یوقنون*

من زنده ام ,

بی خال و خط*

عشق ام , کلام ام ,

معرفت*

بر لامکان و لا زمان*

آگاه گشتم,

عاقبت*

خاکم ,عصا شد,

مار شد*

آبم, هوا شد,

بار شد*

یک دم ,

ید بیضائ من*

از جیب تن,

احضار شد*

لب  بوسه زد,

بر آن "ید"م*

خندان و

"چشمی,تر" بدم*

پروانه ای,

گویی عدم*

گردید اندر قلب و "دم"*

جان با دلم شد,

هم قفس*

هی بال زد هر "دم",

نفس*

بگرفت  زعیسایم ,

هوس*

تا صاف کرد,

تن را ز خس*

من با که گویم,

جان شدم*

خود ,

شاهد جانان شدم*

موسا و طور و

روشنا*

من لوح ده فرمان شدم*

عیسای خون و نان,

دوان*

شد سوی حور جان,

روان*

گویی که عیسای جوان*

پوشیده تاج ارغوان*

من مرغ عشق ام,

پرکشان*

سیمرغ ام و

عنقا نشان*

دارم نشان از

بی نشان*

از پادشاه کهکشان*

من دلبر هفت آسمان*

از مالک ملک و زمان*

آورده ام  عشق,

ارمغان*

بر وجد آیید عاشقان*

من روشنای طارق ام*

من آبها را فارق ام*

کشتی عشق ام,

قایق ام*

از باد و طوفان,

فارغ ام*

بر عشق آیید,

عاشقان*

در عشق آیید,

سالکان*

کین عشق,

خود نام اش خداست*

وین عشق,

"وحی" انبیاست*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

8/10/91

http://s2.picofile.com/file/7601673010/1044.jpg

http://s3.picofile.com/file/7601673973/104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102363584/313_104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102400518/313_0104.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8115676268/313_00104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8137173050/313_000104.jpg

 

کین عشق, خود نام اش خداست وین عشق, "وحی" انبیاست 313-104

کین عشق, خود نام اش خداست

وین عشق, "وحی" انبیاست


***

ای عاشقان, ای عاشقان*

دل,

ساغر و پیمانه شد*

ساقی,

زسوی آسمان*

یار من دیوانه شد*

جامم ز می,

سر شار شد*

حالم ز دل ,

خمار شد*

عقلم که

پر انوار بود*

خاموش و

بی اخبار شد*

قلبم ,

دمی بیدار شد*

روح القدس,

در کار شد*

دم ,

هدهد فرزانه شد*

دل,

طفل خوش تیمار شد*

دیدم,

سبک بال ام , کنون*

بی وزن و بی رنگ و

فتون*

هم عقل دارم ,

هم جنون*

آگاهم,

از هر ذو فنون*

من زنده ام,

بی نان و خون*

آگاهی ام,

 عشق ام, کنون*

تن, بی تعین,

بی ستون*

بر نیست,

هستم یوقنون*

من زنده ام ,

بی خال و خط*

عشق ام , کلام ام ,

معرفت*

بر لامکان و لا زمان*

آگاه گشتم,

عاقبت*

خاکم ,عصا شد,

مار شد*

آبم, هوا شد,

بار شد*

یک دم ,

ید بیضائ من*

از جیب تن,

احضار شد*

لب  بوسه زد,

بر آن "ید"م*

خندان و

"چشمی,تر" بدم*

پروانه ای,

گویی عدم*

گردید اندر قلب و "دم"*

جان با دلم شد,

هم قفس*

هی بال زد هر "دم",

نفس*

بگرفت  زعیسایم ,

هوس*

تا صاف کرد,

تن را ز خس*

من با که گویم,

جان شدم*

خود ,

شاهد جانان شدم*

موسا و طور و

روشنا*

من لوح ده فرمان شدم*

عیسای خون و نان,

دوان*

شد سوی حور جان,

روان*

گویی که عیسای جوان*

پوشیده تاج ارغوان*

من مرغ عشق ام,

پرکشان*

سیمرغ ام و

عنقا نشان*

دارم نشان از

بی نشان*

از پادشاه کهکشان*

من دلبر هفت آسمان*

از مالک ملک و زمان*

آورده ام  عشق,

ارمغان*

بر وجد آیید عاشقان*

من روشنای طارق ام*

من آبها را فارق ام*

کشتی عشق ام,

قایق ام*

از باد و طوفان,

فارغ ام*

بر عشق آیید,

عاشقان*

در عشق آیید,

سالکان*

کین عشق,

خود نام اش خداست*

وین عشق,

"وحی" انبیاست*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

8/10/91

http://s2.picofile.com/file/7601673010/1044.jpg

http://s3.picofile.com/file/7601673973/104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102363584/313_104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8102400518/313_0104.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8115676268/313_00104.jpg

http://s5.picofile.com/file/8137173050/313_000104.jpg

 

شام آخر شد و عیسا پسر روح خدا ،هیچ مگو 313-093

عقل قدسی،  دم عشق، بسترشان نان و شراب

شام  آخر شد و عیسا پسر روح خدا ،هیچ مگو


***

نی "غلام قمرم" ،*

نی " مه و ماه " ،*

هیچ مگو*

نزد من،*

*جز سخن "عشق و صفا" ،

هیچ مگو*

*سخن از رنج مگو،*

از شه و از گنج مگو*

*دست از این " بسته " بکش،

" باز"  بیا ، هیچ مگو*

دوش،  آگاه شدم،*

*عقل مرا دید و بگفت

من "غلام تو" ام ،*

*از ترس و گناه،  هیچ مگو

گفتم ای عقل بیا،*

*"بار"  بنه ،  " یار"  ببر

گفت بی عقل شدم،*

پیش بیا،  هیچ مگو*

گفتم ای عقل،*

*تو دانی که " که" ام ، عاقل باش

ناله ای کرد و بگفت ،*

*"عشق" ، بیا ،  هیچ مگو

گفتم ای عقل،*

*منم، " چیز دگر" ، یاوه مگو

گفت،

نه "چیز دگر" ی،*

*" عشق"  بیا،  هیچ مگو

گفتمش ،"عشق"  نیم،*

*"عشق"  که "دیوانه سر"  است

گفت دانم که" چه" ای،*

عشوه نیا،  هیچ مگو*

گفتم ای عقل،*

*چه گویم که،  تو را چون شده است

گفت عاشق شده ام،*

دلبر ما،  هیچ مگو*

*گفتم ای "عاشق من"،

ناله مکن ، ساکت باش*

عقل ساکت شد و ،*

*گفتا که ، بیا،  هیچ مگو

*"من رسوا شده"  و "عقل"

به خلوت رفتیم*

*عقل بوسید مرا،

*کرد صفا ،  هیچ مگو

گفتم ای عقل،*

*چه درویش و مصفا شده ای

گفت جبریل تو ام ،*

*"روح خدا"،  هیچ مگو

*"عقل قدسی شده" ام ،

نزد من آرام گرفت*

*گفتم ،  ای عاشق ما،

بنده ما ،  هیچ مگو*

عقل گفتا که ،*

*بجز عشق  ، ندانم سخنی

گقتم " ابلیس نما"،*

*سجده نما ،  هیچ مگو

من به گوش تو،*

*سخنهای نهان خواهم گفت

پس از این،  جز" سخن ما"،*

به هوا هیچ مگو*

*عقل قدسی،  دم عشق،

بسترشان،  نان و شراب*

شام  آخر شد و،*

*عیسا پسر روح خدا ،

هیچ مگو*

عارفا،*

*عشق ندانی که چه کرد

مریم دل*

*گشته آبستن از او مریم ما ،

هیچ مگو*

***

*ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی*

24/7/91

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7528783866/kiss.jpg

http://s1.picofile.com/file/7528898595/jibril.jpg

http://s1.picofile.com/file/7528899672/mary.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908624622/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%872.jpg

http://s1.picofile.com/file/8100956726/313_93.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8113606284/313_0093.jpg

http://s5.picofile.com/file/8137057250/313_00093.jpg

 

من یقین دارم کتاب و عشق و ایمانم کجاست 313-98

در شبستان و مهستان ها، بسی گردیده ام

من یقین دارم کتاب و عشق و ایمانم کجاست

***

من پریشان نسیتم امشب،

دل و جانم کجاست

آنکه با عشقی

بشوراند شبستانم کجا ست

آنکه بر جامم بریزد،

باده ای از عشق خود

آتشی روشن کند،

بر دام و انبانم کجاست

با شرابی زان دو چشمش،

گیردم مست و ملنگ

با نوازشها کند بیدار و

هم خوابم کجاست

آنکه با جام لبانش،

می کند دیوانه ام

می برد دل را

سرای آن دلارامم کجاست

آنکه می نوشد دلم،

هر لحظه با انفاس عشق

میزند هی بوسه ها ،

بر دست و اندامم کجاست

با ترنم های چشمش،

می کند دل را پر آب

با نسیم غمزه هایش،

برده ایمانم کجاست

آنکه میگیرد مرا ،

چون بچه در آغوش خود

می کند ناز ونوازشها و

آرامم کجاست

با نوای" لای  لای" اش،

گشته است لیلای من

خنده هایش روز و شب ،

شیرین کند کامم کجاست

آنکه انگشتان او،

را مشگر گیسوی من

با شمیم مهربانی،

میزند تارم کجاست

دا ئماً هی خنده می بارد

ز کوی و بام او

هر کجا من میروم ،

آید سر راهم کجاست

من پریشان نیستم،

دانم که جانانم کجاست

هر کجا باشم ، یقین دارم

دلآرامم کجاست

در شبستان و مهستان ها،

بسی گردیده ام

من یقین دارم کتاب و

عشق و ایمانم کجاست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

7/8/91

http://s1.picofile.com/file/7541003652/rr98.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101631926/313_98.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114752984/313_0098.jpg

http://s5.picofile.com/file/8136824492/313_00098.jpg