تکوین تو به حال و طور(ط) شدیدالقوا(ه). " طه" 13-10

تکوین تو به حال و طور(ط) شدیدالقوا(ه).

" طه"

***

از "طغی"ی

ملک  هوا

و

در هوای ملکوت

هدی""

شو.

***

" فاخلع نعلیک"

" انک بالواد المقدس طوی"

***

آری:

آل یاسین شده ای.

از مرسلین شده ای.

به خودت میگویی،

انک لمن المرسلین""

آغاز میشوی.

شروع میشوی.

و این شریعت توست.

کلامت را صادر می کنی.

صدایت را بلند میکنی.

جوارح ات را فعال میکنی.

خبر می دهی، نمی شنوند.

نشانه می دهی، نمی یابند.

نشان میدهی، نمیبینند.

آری:

تا نشده اند.

نه می شنوند.

نه می بینند.

به خودت میگویی،

خودت را خسته نکن.

فقط به آرامی ذکر را مبین کن.

مکتوب کن.

کلمه کن.

آنان که تشته عشق و حقیقت اند،

خبر را دریافت خواهند کرد.

آری:

طغی(ط) در تو فرو کش کرده و هوا(ه) میشود.

طاها میشوی.

طور و طریق ات(ط) ، هدی(ه) میشود.

وارد وادی مقدس طوی میشوی.

آری:

در آن دم که از طغای ملک، هوا شوی ،

از هوای ملکوت، هدی می شوی.

"و انه یعلم السر و اخفی"،

میشوی.

"له الاسما الحسنی"،

میشوی.

" و انا اخترتک فاستمع لما یو حی"،

میشوی.

همه ملایک وجود، مسجود تو می شوند .

تمام قوای جنی و انسی، تسلیم تو می شوند.

به مقا م –ربک الحق-

همانا:

-اله-

همانا:

-هو-

همانا:

-ه-

منزل و منزلت می یابی.

نفس و نفس(دم-ه) ات را میشناسی .

.  به حال و اطوار(ط) شدید القوا(ه) همانا: قوه ( ه) همانا: دم(ه)،

متجسم می شوی.

طا ها می شوی.

به عین الیقین و علم الیقین،

حقیقتی را  ملاقات میکنی.

آری:

این حقیقت را که:

تمام صفات شیطانی و طغیانی و فانی،

بشر را متعین و اسیر به دنیای انسی و فانی کرده اند.

این صفات فانی ،بشر را سنگین و رنگین و

متظاهر و متعین و

مجهول کرده اند.

آری:

از تکوین به

ربک العزیز,  همانا:

تجسم به عشق،

و وصال تکوینی  به

معشوق کریم و کثیر و نعیم

همانا: تکوین به  معنای،

" انا اعطیناک الکوثر"،

مهجور شده ای.

از لذت ادراک و

تکوین به عالم بی تعیین و باقی،

محروم  شده ای.

آری:

چون طاها شوی.

و اغلال از اعناق تو هوا شوند،

و طغیان (ط) و غلیان در نفس ات فرو کش کند همانا: هوا (ه) شود،

انوار  قلبی ،تو را روشنا میکنند.

خاموشی، از اعناق وجودت می پرد.

ذات بی تعیین خودت را میشناسی.

معرفت نفس می یابی.

رب خود را ملاقات تکوینی میکنی .

"من عرف نفسه" را

تکوین و

" فقد عرفه ربه" را

یقین می شوی.

نعل تعینات و تعلقات فانی را خلع میکنی.

به خودت میگویی،

"انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوًی"

نفس و نفس(دم) خود را ،

نفس می کشی .

"و اصطنعتک لنفسی" را

تکوین میشوی.

تن را رها میشوی.

بی اراده نخوردن و نیاشامیدن را طوی می شوی

طائری (ط)، از جنس هوا (ه) میشوی.

هوی یی(ه) همانا: نفسی، طوًی(ط) و هوایی(ه) همانا: نفسی (دم) (ه) طوبی(ط)  میشوی.

طریقی(ط)، هدی(ه) میشوی .

و این طریقت تو و همه انبیا است.

در شروع و حرکت،

استوا می شوی.

شریعت و طریقت،  در

عشق و وفا میشوی.

و این نفخه عشق و آگاهی که  ، کتابی محکم  است. همانا:

"خذ الکتاب بالقوه"(بیان خواهد شد)

را تکوین یافته ای.

طاهر، قدوس و شدید القوا میشوی.

صورت بی صورت  را، متجسم می شوی.

جانان را در آغوش میگیری.

شراب طهور عشق و آگاهی را می نوشی ،

معشوق باقی را سجده میکنی.

طین و تربت پاک خود را میبوسی.

ساقی جانانه را ،

ساغر و پیمانه را،

لیلی مستانه را،

مطرب و میخانه را،...

تکویناً،

ملاقات میکنی.

این همه خودت هستی.

آری: خودت هستی

مقام بی تعین توست.

همانا:

عشق و آگاهی می شوی

لوح و کلمه می شوی

قلم و کتاب می شوی

آری:

اگر یک دم ، صفا ت و تعیناتت  را خلع نعل کنی،

خود را ملاقات تکوینی و ملکوتی میکنی.

چه قرآنی عظیم  و چه کوثری به تو عطا می شود.

عالم غیب و بی تجلی را ایمان می آوری.

آدمیت را عشق میشوی

عشق را آگاهی می شوی.

آگاهی را عدم میشوی.

عدم را دم (ه).

دم را نان و خون ،

همانا:

جسم و جان ،

کالبد و روح ،

قطران آب و طیران هوا(طه)

همانا:

منٌ و سلوا،

طلٌ و دماء،

می شوی.

آری:

ما ء و طین(ط)  را   قوا(ه)  می شوی،.(طه)

"ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فی البحر یبساً "

لا تخف درکا و لا تخشی""

را

" لقد اوحینا "

میشوی.

همانا:

طائر (ط)شدیدالقوا(ه) میشوی.

طا ها می شوی.

آری:

" و ذالک جزاء من تزکی"

را یحیا میشوی.

آری:

آنان که در یمین طور سینا،

عشق را از قلب دریافت کنند.

تکویناً ،

طائری"-ط- می شوند،"

همجنس و همنفس با،

آب (منٌ) ،-ه-

یا

هوا(سلوی)-ه-

طائر قدسی می شوند.

طائرهو،

-طه-

می شوند.

آری:

طا ها،

تکوین به طیبات(ط) آب و هوای(ه) قدسی است

تکوین به انفاس ربوبی است.

تکوین به هوا (ه)کننده هر آنچه اطوار و طغیان(ط)  است

تکوین به طریق الهدی(طه) است

تکوین به خاموش کننده مارج های شیطانی است.

قوه هد(ه) کننده فرعونیان و طاغوتیان(ط) است.

آری:

آنان که طغی(ط) را هوا (ه )و

در طور (ط) سینین،

شدید القوا(ه)

شده اند.

طا ها شده اند

آنان

در طریقت (ط) عشق،

نفس(ه)

میکشند.

پرده دار کعبه قلب شده اند.

طائر(ط)

و

دردی کش ساقی میخانه دل شده اند.

همان طائری(ط) که

بین تو و قلب صنو بری ات حول میکند و

دم به دم(ه)  و دمادم تو را باالقوه(ه) حی میکند .

هان:

طغی نکنید تا،

از مصیر هدی،  جدا نشوید

طریق هدی را همراه شو ید

تا حق همانا: رضامندی و یقین را سلام شنوید

که:

السلام علی من اتبع الهدی" "

طیب و طاهر (ط)شوید تا هدی(ه) شوید

هان:

طغی ،

هوی را همانا: انسداد هوا را و  ضل همانا: حجاب و صد( سد ملکوتی و تکوینی-صدون علیکم)   را در انفاس و انوار شما حلٌ میکند.

همانا: ترس و خشم و شقی را در شما هوی می کند .

 همانا: اعناق شما را پر از اغلال می کند.

آری:

طریق هدی،(طه)

مصیر تکوینی برای تمامی آفریدگان است.

زمین و آسمان و ما بینهما،

کو چکترین طغی یی از خلقت تکوینی خود ندارند.

تکویناً

در مصیر هدی هستند .

تسلیم و مطیع اند .

رب خالق ، آنها را تکویناً هدی میکند.

آری:

ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی""

شما نیز از مصیر هدی منصرف نشوید،

تا به ضلالت و شقاوت نیفتید.

"من اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی"

تو نیز که برگزیده شده ای،

در طریق هدی،

پیامت را به آرامی و

بدون اینکه خود را  زیاده خسته و نا امید کنی.

با صدای آرام بیان کن.

آنچنانکه

همه مخلوقات در مصیر هدی،

تکویناً ، به آرامی هدایت و

مکتوب و مبین می شوند .

برای قدوس حکیم،

قرآنی کریم هستند.

آری:

طا ها

تکوین تو به نفس پاک و

نفس و دم( آری-ه) آرام وروان

است.

همانا :

طی و طریق تو

به حال و طور(ط) عشق ورزی و

حول و طوی(ط)ی  تو به

قوه(ه) الهی و نورانی است.

همانا :

به

عقل و فلب

سلیم و مطمئنه و

عرش اعلی منقلب می شوی.

بر صیرت عشق و کلمه شدگی ،

آگاه و استوا می شوی.

این تنزیل و تکوین عشق به تو.

همانا :

در خلق و تکوین زمین و آسمانها نیز،

متصور و متجلی است.

که پنهان و آشکار ،

به روشنی و

بدون خستگی و با آرامش

با همه گوش ها و چشم ها،

سخن میگویند.

و این آیات کتاب حکیم،

و قرآن کریم.

است.

آری:

در تو نیز،

حقیقت مکتوب

نازل نشده است تا

خود را در رنج و خستگی بیندازی.

حقیقت،

خود نافذ است.

تو در وادی مقدس طوی(ط)،

طی و طواف(ط) نفس و نفس(ه) میکنی .

طه می شوی،

طایر انفس می شوی.

آل طاها می شوی.

از مقربین و فرشتگان قدسی می شوی.

سیمرغ کوه قاف می شوی.

فرشته مقرب می شوی.

سبک بال می شوی.

پر و پرواز میشوی.

پرده و هم راز می شوی.

طیران مرغ می شوی

ارض و سماء میشوی.

ثری و تحت الثری میشوی.

وراء و ما وراء میشوی.

آری:

"طه ما انزلنا علیک القران لتشقی"

" الا تذکره لمن یخشی تنزیلا"

" ممن خلق الارض و السموات العلی"

" الرحمن علی العرش استوی "

آری:

آل طاها شده ای.

طغی در تو هوا شده است.

اطوار تو هدی شده است.

طین و طینت تو شدید القوا ( قوه – هو ا – ه) شده است.

حال و اطوار(ط) انبساطی و لطیف و

گشایش نفس و نفس (دم-ه-)

در تو تکوین یافته است.

آری:

بین خودت و قلبت، یحول میشوی.

ال-ه- شده ای،

-ه- شده ای.

هیچ امری تو را،

به نفس تنگی و

نفس نفس زدن و

طغیان نفس  نمی اندازد.

نفست پاک شده است.

طمئنینه (ط)  و قوه  نفس (ه)  یافته ای.

به طور (ط )شدید القوا(ه)،

وارد شده ای.

طور و طریق(ط) تو هدی(ه) شده است.

آری:

طه شده ای.

اصحاب الصراط السوی""

شده ای

و من اهتدی""

شده ای.

آل طا ها شده ای.

"خذ الکتاب بقوه " را تکوین یافته ای.

(بیان خواهد شد)

صا حب کتاب شده ای.

همانا:

طغی را هوا شده ای.

هوی را هوا شده ای.

رسول خدا شده ای.

آری:

تا

طا ها نشوی،

آرام و صفا نشوی.

رسول خدا نشوی.

آری:

ادامه دارد...

 

***

بدانید و یقین بدانید،

آنانکه برای هدایت مردم ،

به قدرت اسلحه  و قدرت حکومت زر و زور،

متوصل می شوند.

و با ظلم و خشونت و دروغ و رشوه،

به دین و دنیا تجاوز میکنند.

نه دین و ایمان دارند،

نه حریت و آزادگی .

آنان با تشکیل و دست اندازی به

نهادهای به اصطلاح دینی و حکومتی خودی،

به فریب خود و دنباله هایشان مشغولند.

آنان حقیر ترین موجودات زمینی هستند .

نه از عقل قدوس و حکیم ،و

نه از عشق و آگاهی،

بهره ای ندارند.

نه عشق را می شناسند.

نه کتاب را،

و نه ایمان را،

آنان در طول تاریخ ،

دشمن انبیا و حکما و آزادگان بوده اند.

و جزای خود را گرفته اند و

چه بد جزایی.!

بدانید و یقین بدانید

رهبران حقیقی و برگزیده شما آنانی هستند که،

در فضایی آرام و دوستانه و به آزادی تمام

آنان را لایق رهبری می یابید.

و این مقام را شما، به آنان تفویض می کنید.

نه آنان که با مکانیسم های جاهلانه و

ظالمانه و فریبکارانه ،

مقام  هدایت و رهبری را

از شما مطالبه  و به شما تحکیم میکنند.

آنان مصداق فرعونیان و طاغوتیان می باشند.

و بزودی هوا خواهند شد.

و این حقیقتی مکتوب است.

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

7/8/89

rroshanaa@gmail.com

search  rroshanaa  in google

http://s1.picofile.com/file/7555560428/9.jpg

http://s5.picofile.com/file/8109549200/13_10.jpg

http://s5.picofile.com/file/8109640026/13_010.jpg

http://s5.picofile.com/file/8109549200/13_10.jpg

 

کی بهر ملاقات پی عشق دویدند تا عشق نگشتند,ملاقات ندیدید* 313-112

کی بهر ملاقات پی عشق دویدند

تا عشق نگشتند,ملاقات ندیدید*

**

*

مستان خدا ,

باده ز دلدار خریدند*

یعنی که بجز دل ,

سری هوشیار ندیدند*

رندان خدا , طره

نه دادند , نه گرفتند*

 زیرا بت عیار,

ز احوال گزیدند*

نی نکته بگفتند و

نه حرفی بشنیدند*

خود عشق بگشتند و

به اقبال رسیدند*

آگاه شدند و همه احوال

بدیدند*

هر حرف شنیدند,

از این حال شنیدند*

کی نقطه عاشق شدن,

عشاق کشیدند*

عاشق شدگان ,

عشق بگشتند و بدیدند*

کی بهر مکافات ,

بر عشق رسیدند*

از غافله عشق,

بجز مهر نچیدند*

کی بهر ملاقات,

پی عشق دویدند*

تا عشق نگشتند,

ملاقات ندیدید*

آنان که پی عشق دویدند,

خزیدند*

پا را ندوانیده,

به معشوق پریدند*

معشوق سوار اند ,

کجا در پی عشق اند*

کی عشق بدیدند,

گر آن پای نچیدند*

آنان که ز آرام و قرار,

فاصله گیرند*

نی عشق ز ره چیده و

نی قافله دیدند*

نی عشرت و نی حسرت و

نی سعی ونه کوشش*

ساکت شدگان اند,

به آرام رسیدند*

نی عابد و نی زاهد و

نی مجتهد و شیخ*

هر قوم دویدند ,

به بازار رسیدند*

فریاد مزن,

چیست , کجاست

جام حقیقت*

آن چیست تویی , جام تویی

سفره نچیدند*

بی دل نظران

غافل از آن "در" نهان اند*

بازار بگشتند و

متاعی نخریدند*

همت طلب از " بازدم" ات,

 "ذکر دوام "ات*

زنهار , سفیهان که

ز دم فلسفه چیدند*

فریاد مکن بیش,

نه دام است ونه دانه*

آن دانه تویی, دام تویی,

حیله نچیدند*

از دام برون آی,

که از بستر دانه*

بس پیر و جوان,

بر دل افلاک پریدند*

هان چشم مگردان ز " دم "ات,

"فکر مدام" ات*

ذات الصور عشق,

در این جام کشیدند*

هان صورت آن یار,

در این دانه نهان است*

آنان که شکفتند,

در آن یار تنیدند*

یک نقطه در این دانه,

از آن یار جدا نیست*

آنان که رسیدند,

بجز دانه نچیدند*

آن دانه نگر, دانه نگر

دانه تو یی تو*

چون دانه بدیدند,

به دردانه رسیدند*

دردانه خدا بود و

به هر دانه رها بود*

از دانه رها گشته ,

خدا گونه تنیدند*

آری به خود آ ,

کین تو, در آیینه,

 خدا بود*

خود را چو بدیدند,

خدا را بشنیدند*

آنان که چو آیینه,

بدیدند نفس خویش*

"بسم ربک الحق" شده,

خلقی بشنیدند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

15/11/91

*Search  rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7649310107/112112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649310000/112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649326020/1112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103441192/313_112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114238000/313_0112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8114242784/313_00112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8135258542/313_000112.jpg

 

تکوین به تو به یقین همانا: حق الیقین یقین (ی) سلام(س) یحیا(ی) سلام(س) 13-09

تکوین به تو به یقین

همانا: حق الیقین

یقین (ی) سلام(س)

یحیا(ی) سلام(س)

یس

یاسین

***

تمامی یخها ،

که اسیر انجماد و برودت هستند ،

از حال بعدی خود که،

همانا:

آب شدن میباشد،

خبری ندارند..

اگر آب به سخن  بیاید و

یخها را از

حال انبساطی که

در انتظارشان است ،

خبر دهد ،

آری:

اگر،

پیامبر آنها گردد ،

آنها نیز،

تا آب نشوند ،

او را به پیامبری نمی پذیرند.

مگر اینکه،

بر حقیقت نفس خود

آگاه شوند..

که:

"من عرفه نفسه فقد عرفه ربه"

آری=یس=یا سین

همه اشیا ء

در عالم هستی،

رب و پیامبری دارند،

از نوع خودشان..

آری:
شما عاشق شده اید..
خبر ندارید که:

عشق هم میشوید.
آگاهی هم می شوید.
کلمه هم می شوید.
پیامبر هم می شوید.

و

این دین  و پاداشی است که

بواسطه صبر و پایداری

در اقامه عشق و

عشق ورزی آگاهانه،

همانا:

عبادت،

به شما تکویناً افاضه میگردد.

شما در آن مصیر،

تکویناً

امام میشوید.

چنین است برای

دیگر اسما ء، صفات و افعال

کفر یا ایمان در شما

(بیان خواهد شد)

آری:
پیامبران،

بشری مثلکم هستند..

که در امامت عشق ،

به حال یقین

تکوین می یابند.

تجسم عشق

تجسم آگاهی

و

کلمه مبین

میشوند.

آری:

انبیا برای ابرار

همانا:

برای فاعلین  عشق و

حافظین  خیر،

در مصیر عشق و آگاهی

امام و امامه،

میشوند

و

برای متقین

همانا:

خدا ترس ها،

آنان که،

از عدم آگاهی و بی عشقی،

و از آنچه غیر از عشق و آگاهی باشد،

گریزانند.

آنان که ترس از دور شدن از

خدا وند،

همانا:

عشق و آگاهی

را دارند.

همانان که ،

برای لقاء در عشق،

صدق و صبر پیشه میکنند،

کتب انبیاء،برای آنان

امام،  و رحمت میباشد.

(بیان خواهد شد)

آری:

 (امام)(امامه)

(خاتم النبی)

تو هستی

***

(" امام مبین")

همانا:

سجلٌ و کتاب مرقوم))

و

("خاتم انبیاء")

همانا:

آخرین تجلی و تجسم عشق))

تو هستی.

آری:

ید بیضاء"، "

و

عصای موسا"،"

در تو

تکوین می یابد.

آری:

سمیع و بصیر،  شده ای.

علیم و حکیم ، شده ای.

عزیز و رحیم شده ای.

به چشمه آب حیات،

به چشمه عشق و آگاهی،

به " الرحمن"

واصل و

متجسم، شده ای.

تجسم کامل عشق شده ای.

آگاهی شده ای.

کتاب مرقوم  شده ای.

دین تو بر تو کامل شده است.

اکملت لکم دینکم""

در تو تکوین یافته است.

"لفی نعیم" شده ای.

آسمان آگاهی در تو،

و تو در آسمان آگاهی، پیچیده شده ای.

مرده ای قبل از اینکه بمیرانند تو را.

نمرده ای،

از مردنت سبقت گرفته ای.

زنده شده ای.

به مقام حی،

مقرب شده ای.

از آخرین ها سبقت گرفته ای.

به اولین ها پیوسته ای.

حالا دیگر

اولین و آخرین  را تنها تو ناظر شده ای.

بر اموات و احیاء،

یحیا و سلام شده ای.

ذو القرنین شده ای.

ذو الجلال شده ای.

رب العالمین شده ای.

خورشید مشرقین شده ای.

شق القمر کر ده ای.

قرةالعین شده ای.

آخرین مقرب عشق .

آخرین جلوه عشق ،

آخرین کلام عشق .

آخرین تجسم عشق،

آخرین کلمه .

آخرین نبأ،

آ خرین نبی شده ای.

آری:

از

سابقون و مقربون شده ای.

ذی طوًی شده ای.

آری:

علیین شده ای.

یوم نطوی السماء کطی السجلّ" ر ا"

شهادت میدهی.

در  وادی مقدس طوًی،

شهابها و سنگهای آسمانی،

این پرندگان آسمانی،

این "طیراً ابابیل"

این موجودات لطیف و رقیق.

این " فی رقّ منشور"،

این کتب مرقوم،

این اوامر "کن فیکونی"،

تاریکی ها را روشن،

روشنی ها را تاریک میکنند.

عالی ها را سافل،

سافل ها را عالی،میکنند.

علیّین را سجّین،

سجّین را علیّین،

مرده ها را زنده ،و

زنده ها را مرده،

جسم را جان،

و جان را جسم،

زمختیها را لطیف،

لطیف ها را زمخت،

ماده را انر‍‍‍‍‍‍‍‍ژی،

انرژی را ماده،‍‍

آگاهی رامتجسم،

و

متجسم را آگاهی،

عدم را دم،

و دم را عدم،

میکنند.

آری:

کید ها را ضلیل،

فشردگیها ، تیرگیها و ظلمها

این لایه ها و رسوبات  رنگین ، ننگین ، و سنگین  را

متراکم و منقبض و منضود،

همانا:

سجّیل و سجّین

و

صدور را سر شار از عشق،

شرحه شرحه ،

منبسط و

منقلب و محبوب

آری:

علیّین،

میکنند.

هان:

فجّار ،

خود را در

سجّین ،

همانا:

مصیر(مسیر تکوینی) مکذبین ،

و

ابرار ،

خود را در

علیّین ،

همانا:

مصیر(مسیر تکوینی) مقربین ،

مکتوب و مرقوم و

شهود میکنند. به عین الیقین

آری:

کتاب الفجار لفی سجین.""

.کتاب مرقوم.""

.ویل یومئذ للمکذبین""

……

"کتاب الابرار لفی علیین."

".کتاب مرقوم."

".یشهده المقربون"

……

"فلما جاء امرنا

 جعلنا علیها سافلها و

 امطرنا علیها حجاره من سجیل منضود.

 و مسومه عند ربک

 و ما هی من الظلمین ببعید"

……

"الم یجعل کیدهم فی تضلیل.

و ارسل علیهم طیراً ابابیل.

 ترمیهم بحجاره من سجیل .

 فجعلهم کعصف مأکول"

 

عقل سلیم ، راضی و تسلیم شده خود را

همانا :

حال مسلمانی خود را،

این کتاب اعلی مرتبه  را ،

این علیون ،

این" لفی نعیم" ،

این علیای عقل و نفس را

این سکینه و

سکنای (س) قلب و نفس(دم) را،

این شروح صدور ،

این سطور(س) و،  رقه های منشور را

این منتهای روح و جسم ،

این سدره المنتها(س) را،

این  شجره فعلیت محض را،

این شجره تکوینی را،

این شجره ملکوتی را،

این ملکوت حی و قیوم را،

این مالک" کن فیکون" را،

این "مالک یوم الدین" را،

این تقویم پیچیده شده را،

این کتاب مرقوم ،را

این امام مبین را،

این معرفت نفس را،

این "من عرفه نفسه" را،

که خودت هستی.

این کتاب را که ،

تقویم اطوار و احوال

گذشته و حال و آینده تو ست.

آری :

امامه" تو ست."

ما خلفهم و ما بین ایدیهم " تو و "

تمامی اشیاء و موجودات،

در آن مرقوم و مکتوب است.

امام مبین تو است.

رحمت متذکر است،

نعمت متکثر است.

عشق متجسم است.

غیب مشهود است،

شهود غیب است.

تجلی نا متجلی است.

ظهور باطن است.

باطنی ظاهر است.

ظاهر و باطن است.

تعین و ذات است.

وجهه باطن است.

صورت بی صورت است.

بی صورت متصور است.

عشق و آگاهی است.

معشوق غیر فانی است.

علمی بی تردید است.

علم الیقین است.

عینیتی فراموش نشدنی و با قی است.

عین الیقین است.

حقیقتی حی و باقی است.

حق الیقین  است.

آری:

حق و یقینی است که

تکویناً ، به علم الیقین، و

عین الیقین،

شهود می نمایی.

آری:

 

ان کتب الابرار لفی علیین""

……

ان الابرار لفی نعیم""

……

تعرف فی وجوههم نضره النعیم""

 

همانا:

امام مبین را ملاقات کرده ای.

خودت هستی.

کتاب مرقوم در تو است.

رحمتی برای مومنین شده ای.

تورات موسی شده ای.

انجیل عیسا شده ای.

کتاب و قرآن مبین شده ای.

بشارتی برای محسنین و

انذاری بر ظالمان شده ای.

 

إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى

وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ

وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ

فِی

إِمَامٍ مُبِینٍ ﴿12﴾

……

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ

قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا

قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی

قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ﴿124﴾

 

 

کسی که با بینه و هدایت تکوینی،

به  کمال (رب) میرسد.

برایش

انسان کامل ،

که قبل از او به رب رضی تکوین یافته است،

امامه و رحمت می باشد.

کتاب تکوینش را ،

همانا:

احوال و اطوار ی که بر آنها شاهد و

مرقوم گردیده و از خودش هستند،

میخواند.

نیز امامه و رحمتی برای شاهدان دیگری

از نوع خودش می گردد.

آنها بر او ایمان تکوینی می آورند.

آری:

کاملترین اسما ء افعالی و صفاتی در عالم تکوین،

امام و کتاب مرقوم ،

برای اسماء دیگر است.

مصیر تکامل برای،

دیگر اسماء همنوع خودش ،

که ذات الصور و مثانی مشابه

با او دارند،

همانا:

"امامه"  آن اسماء را

نیز ، در خود مکتوب دارد.

آری:

کتاب تکوین هر سیب کامل،

نزد همان سیب است.

هم خودش میخواند، و

هم سیب های دیگر(شاهد منه).

آری:

چنین است منتهای  تکوین اسماءالحسنی،

و عاقبت مصیر محسنین،

که برای تقرب به مقام عشق و آگاهی،

این

"ربک العزیر و الحکیم"

از طراط مستقیم عشق خارج نمی شوند.

لیکن،

نه چنین است ، برای ظالمین به نفس،

که از مصیر حسن و زیبایی و عشق و آگاهی

باز مانده اند.

و جزو مغضوبین و ضالین،

از صراط مستقیم عشق خارج شده اند.

آنان کتاب عشق را،

از قلب دریافت نکرده اند ،

در یمین نگرفته اند.

ید بیضاء و

عصای موسایی،

ندارند.

اصحاب یمین نشده اند.

کتاب تکامل و نجات خود را

همراه ندارند.

شروح صدور خود را

مرقوم و منشور نکرده اند.

آخرین خبر ها را دریافت و منشور نکرده اند.

خاتم  انبیاء را

ملاقات تکوینی و منظور نکرده اند.

خاتم النبی خود را ،

سلام  و صلوات،

نگفته و نمی شوند.

آری :

در شمال  زشتی و فساد و ظلم بر نفس ،

از صراط مستقیم عشق خارج، و

مشام و قوای  شامه آنها

با هر مشئمه و شمالی ،

هم بند و هم بو و هم سو

می شود.

اسیر دنیا و عادات دنیایی،

اسیر شامه خاکی،

طفل و طفیل خاک،

این سرا پرده و

رحم عالم خلقت اند.

اسیر شامه و پوسته  و

مشأمه ،

همانا:

خلق و خویها و عادات فانی هستند

از هر ظلم و کفر و کذبی ،

سرشت و همخو یی و

شمائل می گیرند.

اصحاب شمال، و

رهروان شام

همانا:

سیاهی و جهل

می شوند.

حال حی و قیوم و

کلمه عشق و آگاهی،

در امامه آنها

مرقوم و مکتوب و متجسم نمیشود.

آری:

اصحاب شمال،

همانا:

اصحاب مشئمه،

همانا:

نظر بازان شمایل دنیا،

سوداگران عالم سفلی،

تجار بازار شام،

می باشند.

آری:

اصحاب مشأمه،

کتاب عشق در دست ندارند.

صدق و راستی و میمنت ندارند.

سبزینگی و لطافت و طراو ت ندارند.

سایه و ثمر  ندارند.

رفعت و آزادگی ندارند.

رأفت و همدلی ندارند.

آری:

در امام آنها

کلمه

"فی سدر مخضود "و

طلح منضود "و "

ضل ممدود "و "

"ماء مسکوب "و

فکهة کثیرة""

"لامقطوعة و لاممنوعة"  و

فرش مرفوعة ""

انشاء ""

و مرقوم

نشده است.

معرفت نفس ندارند.

از عشق, آگاهی ندارند.

آگاهانه عشق نمی ورزند.

امام مبین و خاتم النبی خود را،

این کتب مرقوم را،

این رحمت العالمین را،

این حال وقرآن عظیم را،

این هفت مثانی را،

-(بیان خواهد شد)-

را

از طا ئر سدره منتها ،

در قاب قوسین قلب،

در این وادی مقدس طوًی ،

دریافت و قرائت نکرده اند.

آری:

فردی که

می خواهد،

هنرمند ، صنعتگر یا دانش پژوه باشد.

امامه او

هنرمندی ، صنعتگری یا دانش پژوهی را،

مشق و کتابت میکند.

و

امام او ،

بهترین هنرمند و صنعتگر و دانش پژوه

میشود.

و چنین است در مصیر

دیگر اسماءو صفات و افعال ،

حسنی و غیر حسنی.

هان:

انسان،

ارا دتمندانه ،

لیکن،

جاهلانه،

میرود که،

چند صباحی باقی مانده از

عمر زمینی اش را،

همانا:

" امامه" اش را،

به بی عشقی و عدم آگاهی  ،

همانا :

تیرگی و جهل و کفر

بگذراند..

آری:

بعضی ،تکوینا،

امام کارهای فانی و شیطانی و

آتش فتنه میشوند .

روزی که حقیقت نفس خود را ملاقات کنند،

نه در عشق و آگاهی زنده میشوند ،

و نه در کفر و جهل میرانده می شوند.

بدون هیچ  یاوری،

در ظلمات کفر و جهل می مانند،

تا هیزم آتشی گردند که،

با رد و تکذیب عشق،

در خود بر افروخته اند.

باشد که،

از دل این آتش به خاک فرود آیند،

در دل خاک ،  این بچه دان و رحم خلقت، مهرآبی بجویند و

تعمید گیرند،و

"امامه" آنها،

مرقوم و مکتوب شود،

تا سجل و امام و رحمت و محرابی آخر.

و چنین است برای تمامی

موجوداتی که،

اسیر عدم عشق و آگاهی می گردند،

و در حالتی منفعل ،

بی روح و نا آگاه ،

منقبض و سجین می شوند.

آری:

برخی تکوینا امام عشق می شوند و

عشق،  در آنها

آگاهی را

حی و وحی میکند  .

عشق را آگاهانه ذکر می گویند.

جسم وجان را تزکیه میکنند .

آگاهانه عشق می ورزند و

عشق را،

با آگاهی از قدر و منزلت

جوارح و قوای باطنی و ظاهری خود

عبادت و تسبیح می کنند.

آری:

برخی، تکوینا ،

در عشق ورزی

و صیر به آگاهی

بقا و دوام و صبر دارند .

و

در آنچه صبر میکنند ،

نشانه های غیب را،

بی تردید وبه عین الیقین،

ملاقات می نمایند.

آری:

اگر از ظلم و ظالم،

کفر و کافر،

پیشوا و امامی نگیرید.

اگر ظالم و کافر را،

این جاهلان کردار و

پندار و گفتار را،

تبعیت نکنید.

اگر امامه خود را،

به تقلید و حمایت از این

تهی کرداران و تهی پنداران و

بیهوده گفتاران و

اسارت در این مکذبین،

مشغول نسازید.

اگر بی هنری و

بی عشقی و بی ایمانی آنها را

تمرین نکنید .

شما نیز،

تبدیل به امام کفر و ظلم نمی شوید.

و این کتاب مرقوم

به ذریت شما نیز منتقل نمیشود.

همانا:

ائمه کفر بازتولید نمی شوند.

باشد که بدینسان،

ائمه کفر ، که

از عشق، آگاهی ندارند و

در امام آنها،

آری:

در کتب مرقوم آنها،

مصیر عشق و آگاهی ،

نا نوشته مانده است.

همانا:

بی ایمان هستند،

محو و نابود شوند.

هان :

بدانید و یقین بدانید.

ائمه کفر با خشونت و قتل و کشتار و

همانا:

با تیغ شمشیر و اسلحه

نا بود نمیشوند.

بلکه

بلافاصله و همان دم

از شما انتقام میگیرند.

در  امامه شما مکتوب و

به امامت میرسند

آری:

آنها در شما ادامه حیات می دهند.

کفر و جهل و ظلم همانا: بی عشقی را در امامه خود مرقوم نکنید.

پندار و کردار و گفتار خود را ،

جز به عشق ورزی ،

مشغول نکنید،

تا ائمه کفر ،

تکویناً نابود شوند،

همانانکه،

عهد عشق و اخوت خود را نمی شناسند.و

عشق ورزیهای آگاهانه  را،

قدر نمی دانند و

ایمان  را

به سخره میگیرند..

آری:

از ائمه کفر،

این شیاطین انسی،

این جانها و جنهای،

عاری از عشق و نا آگاه،

تبعیت نکنید.

تا

این شیاطین جنی،

در جان و نفس  شما ،

صاحب غرفه نشوند.

باشد که ،

شما و ازواج شما و ذریت شما ،

امامه عاشقان حق را ذکات ،

و

امام عابدان عشق را صلات،

شوید.

همانا:

امام متقین شوید.

نور عشق و آگاهی،

در چشمان شما بدرخشد.

قرةالعین

در شما تکوین و افاضه شود،

با گوشه چشمی،

ملک و ملکوت را صیر کنید.

پس با اشارتی،

زمین و آسمان را،

در ید بیضاء خود

تکویناً،

تسلیم و تسبیح گویان،

در حال رکوع و سجود،

و سلام

شهود میکنید.

آری:

اینچنین،

ید بیضاء و عصای موسا ،

در شما تکوین می یابد.

آری:

 

أَفَمَن کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ

وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ

کِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً

أُوْلَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ

فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِّنْهُ

إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤْمِنُونَ

...

فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ ﴿79﴾

...

یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ

فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئِکَ

یَقْرَؤُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً ﴿71﴾

...

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا

قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿74﴾ أُوْلَئِکَ

یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَیُلَقَّوْنَ فِیهَا

تَحِیَّةً وَسَلَامًا ﴿75﴾

....

وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً

وَهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِیًّا

لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ ﴿12﴾

...

 

بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ﴿5﴾

...

 

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا

وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ ﴿24

...***

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ

وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ لَا یُنصَرُونَ ﴿41﴾

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا

وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ

وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ وَ

کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿73﴾

…***

 

وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ و

َطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ

إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ﴿12﴾

آری:

 (یس)

"یس"

آری:

تکوین به

یحیا(ی) را،

سلام(س)

می شوی.

همانا:

حی به یقین(ی)،

یقین(ی) به حی،

حق الیقین(ی)،

را

سلام(س)،

میگویی و میشنوی.

"یا سین"

حال یقین(ی)

و

سلام (س)تو به

"حی" شدن

همانا:

"یحیا"(ی)

شدن

است.

آری:

"آل یاسین "

شده ای.

از جمله

"مرسلین"

شده ای.

***

در حال و به حال

بحق رسیده ای .

برای اولین بار،

حال غیر فانی را

حال یقین را،

حق الیقین را ،

رب رضی را،

لبیک  گفته ای.و

در حال،

کتاب مکنون و محفوظ ،

در دست توست.

در توست.

حال توست.

تو هستی.

تو به این

یحیا.

همانا :

نفس  آگاه  به

"حی شدگی"

متحول  شده ای  .

""یحیا""

شده ای.

آری : یحیا (ی)،

را

سلام

(س)،

گفته و شنیده ای.

همانا:

به حال یقین (ی)

آری: (ی)

وارد شده ای.

از حقیقت خودت

یقین(ی) یافته ای.

حالی که  در آن ،

تایید  و سلام(س) روح القدس( عقل قدوس)  را

به

یقین(ی)  ،

دریافت میکنی.

آری:

به حال حی و باقی وارد شده ای.

به عالم باقی،

متولد شده ای.

یحیا

آری:

"ی"

شده ای.

بقا و سلامت(س)، را

در این تولد،

سلام(س) می شنوی.

از حال فانی رخت بر بسته ای.

عالم ملک و تعینات و

تعلقات زود گذر را موت شده ای.

ملکوت باقی و پاک و سالم(س)

در این موت شدگی،

تو را سلام(س) می گویند.

به  حالی بی تردید و

آگاهی و ادراکی غیر فانی،

بر انگیخته شده ای.

" لم یلد و لم یولد " را

تکوین یافته ای.

قلب مطمئن و عقل سلیم(س) ،

همانا:

حال یقین(ی) و رب رضی ،

در این بعثت

تو را سلام(س) می دهند

آری:

عین الیقین( عقل قدوس =رب رضی=آگاهی = روح القدس)،

علم الیقین(   کلمه=عیسا=پسر )،

حق الیقین (   عشق= رحمان و رحیم =ربک الحق=پدر)،

در این بعثت تو را

تسنیم (طین =ذی طو ًی =طور سینین=بلد الامین )می کنند.

و این همه خودت هستی.

آری:

پدر ، پسر، و روح القدس تو هستی.

عشق، کلمه،و آگاهی ، تو هستی.

سنم ملکوتی شده ای.

آری:

به یقین(ی)،

سالمین(س) را،

این روح و جسم حی و قیوم خود را،

این جنتین را،

نبی

میشوی.

بطور تکوینی و بحق. به  خودت

به این

"یحیا"

آری:

"ی"

سلام .

آری :

" س"

میگویی.

آر ی :

"یس"

در تو تکوین یافته است.

سلامی به قامت

" شدن".

همانا:

حی شدن.

"یحیا "

آری:

"ی"

شدن.

از جمله یوقنون (ی) شده ای.

معنای

"و یحیا من حی عن بینه"

در تو تکوین یافته است.

یحیا شدنی،

با نبأ از

حقیقت قیام ، و آمدنْ

عیسا ، محمد ،   موسا،

، همه انبیاء

و

خودت ،

آری:

در حالی که به این

کتاب  عظیم

–همانا :

"عشق" –

در نزد  عقلت .

همانا  :

(حکیم)

تکوین یافته ای .

برای عقلت،

همانا: حکیم

قرآن ، شده ای.

آری:

قرآن حکیم

نزد توست.

و عقلت

همانا:

تو

بر این قرآن

یقین (ی) داری.

و بر این عشق شدگی،

حی شدگی،

یحیا (ی)

شدگی،

سلیم(س)  و تسلیم(س)و

مسلمان(س)

شده ای.

آری :

تو

همانا:

حکیم قدوس،

این

یحیا (ی) را،

همانا:

خودت را،

سلام (س) ،

می گویی و می شنوی.

آری:

"یس"

در تو تکوین یافته است.

عقل سلیم و قدوس .

آری :(عسق)

که تو هستی.

به خودت ندا خواهی گفت:،

""یس. و القرآن الحکیم""

""انک لمن المرسلین""

همانا:

عقل قدسی فعال می شود .

در برگشت از این تکوین،

در حالی که خود

از همنفسی با مریم عشق

قدسی شده ای ،

از چشمه آب حیات تعمید یافته ای ،

به امر و به حسب مقام تکوینی ،

به فعلیت و نام یحیا،

مردمان را تعمید می دهی.

خبر در راه بودن عیسا را میدهی.

این یحیا،

فعلیت همان عقل سلیم همانا: حال یقین در تو است.

فعلیت و تجسم  روح القدس  پیام آور است.

یحیای(ی) مسلمان و سلیم(س) است.

"یا"" سین"

است.

وجهی از تو است،

وجه سلیم و یقین تو،

که بر "حی شدگی" تو  با بینه

تصدیق و تایید و یقین یافته است.

فعلیت  عقل سلیم ،

در تسلیم به

عشق و حی شدگی تو،

و یقین تو به

تکوین  به امر،

"اوحی الیک"

می باشد.

یا سین

تکوین نفس مطمئنه و یقین

و تحقق حال

" یوقنون"(ی)

در ملاقات با

سنم (س) ملکوتی

است.

تجسم حق الیقین

(ی)

و اطوار سینین

(س)

است

تکوین حال وحیانی در  تو است.

یحیا

آری:

(ی)

شده ای.

بر تولد و بعثت و موت خودت،

سلام

(س)

و تسبیح(س)

میگویی و میشنوی.

آری:

یحیا (ی)

در طور سینین(س)

یحیا(ی) با بینه تکوینی ،

و تجسم سالمین(س)،

همانا:

تجسم جنتین،

در خودت شده ای.

( یس)

شده ای.

آری:

""یا سین""

حال تایید و تسلیم به حقیقتی است که .

ربک الحق

به قلبت میدهد.

حال رضا است.

رب رضی است.

این حال ،

یحیای تو میشود.

آمدن تو را از عالم ملکوت،

برای تعمید ملک

با آتش عشق،

خبر میدهد.

آ ری :

( یس)

مقام  تکوین  اطوار ایجابی و بی تردید و یقین در تو است.

همراه با

"قر آن حکیم"

که:

تکوین

مقام عشق شدگی ،

مقام آگاه شدگی ،

و

تنزیل عزیز الحکیم

در تو می باشد.

آری:

همراه با:

قرآن حکیم

که

برای  عقل قدوس تو

قابل خواندن (قرآن) است،

و

قر آن مبین و

کتاب مبین برای مومنین

است،

به خودت می گویی:

" انک لمن المرسلین"

آری:

تو بر صراط مستقیم

عشق و آگاهی

صیر میکنی، و

از جمله رسو لانی.

آری ...

""یس  و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین""

"علی صراط المستقیم التنزیل العزیز الرحیم"

پس،

به اذن رب رضی

که رضامندی حق است.

همانا:

به اذن ربک الحق،

همه انبیا  را ،

در  این احوال

همانا :

در این " طور سینین"

ملاقات میکنی .

خودت شده ای.

قرآن حکیم،

خودت شده ای.

مقام یقین،

خودت شده ای.

من الیوقنون ،

مقام تکوینی تو است.

علم الیقین،

عین الیقین،

حق الیقین،

"صفات تکوینی" تو است.

"مقام حی شدگی "

تو با بینه است.

"لم یلد و لم یولد "

را مصداق و تصدیق شده ای.

"یحیا"

اسم تکوینی تو شده است.

غیر از تو کسی مصیر این کلمه  نیست.

تکویناً

"لم یکن له کفواً احد "

را به حق الیقین،

ملاقات  می کنی.

همه اسرار خلقت

تکویناً بر تو ، نباء میشود.

صیر تکوینی همه انبیاء ،

بر تو مبین شده است.

همانا:

تجلی  همه انبیا تو هستی.

آری:

تو از جمله رسولان شده ای.

همه آنانی که،

تکویناً و به  علم الیقین ،

به خود گفته اند و شنیده اند،

که:

آری=بله=یس=

یقین سلام=

یحیا سلام=

"یا سین"

و به  عین الیقین دیده اند که:

قرآن حکیم شده اند.

هفت مثانی شده اند.(بیان خواهد شد)

همانا: به حق الیقین

همه انبیا ء  را  در خود و مثانی خود دیده اند.

آری: به حق الیقین و ،

رضامندی بحق،

ندا سر داده اند.

که:

همه انبیاء شده اند.

آل انبیاء شده اند.

"آل" همه آنان که :

"یا سین"

گفته و شنیده اند،

آری:

"آل یاسین"

شده ای.

آری:

ادامه دارد......

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

25/7/89

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa  in google

http://s3.picofile.com/file/7555559993/8.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8108740526/13_09.jpg

http://s5.picofile.com/file/8108871142/13_009.jpg

http://s5.picofile.com/file/8108740526/13_09.jpg

 

 

شده ام همنفس ات،ای نفس تو،نفسم 313-091

شده ام همنفس ات،ای نفس تو،نفسم

***

من ندانم که چه شد*

قسمت من بام تو شد*

خود ندانم که چرا*

شهرت من نام تو شد*

من که نی اهل خراباتم و*

نی مسجد و دیر*

زچه، سجاده من*

قبله به اندام تو شد*

بخدا، نرگس تو*

شمس دل افروز من است*

دیدن ماه رخت*

ذکر شب و روز من است*

جلوه قامت تو*

طلعه جانسوز من است*

شربت لعل لبت*

باده پیروز من است*

همه شب تا به سحر*

چشم ز هم وا نکنم*

پشت چشمم، نفسی*

با تو، من و ما نکنم*

همه کون و مکان *

از تو هویدا شده اند*

بخدا، جز مه تو*

مه رخی ، پیدا نکنم*

مه من، ای شه من*

ای "مه شاهنشه "من*

ره من، ای چه من *

ای" مه آهو وه" من*

بخدا، نور منی*

ماه منی، شاه منی*

بجز از شمس تو، من*

انوره پیدا نکنم*

همه هستی خود*

غرق وصال تو کنم*

بجز از وصلت تو ،*

هیچ تمنا نکنم*

همه تن،*

 عشق منی*

روح منی ، جان منی*

بخدا ،*

من ، تو شدم*

 من زتو حاشا نکنم*

شده ام همنفست،*

ای نفس تو،*

 نفسم*

من به تو غایبم و*

عشق ، تمنا نکنم*

بخدا، دم شده ام*

دم شده ام ، دم شده ام*

آگه  از انفسم و*

در خور آدم شده ام،*

بخدا، عشق منم ،*

صورمنم ، صیر منم،*

 مرده ام ، زنده منم،*

صورت آدم شده ام،*

عدنم، در عدمم ،*

هم عدمم، هم بدنم*

بخدا واژه منم*

وحی مسلم شده ام*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

1/9/90

*rroshanaa@gmail.com

*search (rroshanaa) in google

http://s1.picofile.com/file/8100782434/313_91.jpg

http://s5.picofile.com/file/8111606992/313_091.jpg

http://s5.picofile.com/file/8134699918/313_0091.jpg

 

گر بدانی، آن "دمی" آدم شوی همدم "دم"، روح و جان آدمی ست 313-095

گر بدانی، آن "دمی" آدم شوی

همدم "دم"، روح و جان آدمی ست


***

ای عزیزان ،

"عشق" امری باطنی ست

رمز "وحی" است و

حروفی خواندنی ست

قاری قرآن ،

حکیم القدس بود

هان: که روح القدس،

عقل آدمی ست

خیز و عقلت را

به عشق قدوس کن

تا ببینی عشق،

امری خواندنی ست

لوح قدسی،

لوح جان آدمی ست

حرف عشق است و،

صدایش دیدنی ست

صوت عشق و صوت جان ما،

یکی ست

کی خفی باشد ،

که شور آدمی ست

کی هوای عشق،

از دل رفتنی ست

آدمی از عشق ،

حی و ماندنی ست

آیه های وحی و

نورانیست عشق

هر چه جز عشق است،

جهل آدمی ست.

خیز و غیر از عشق،

خالی کن سرت

تا ببینی عشق،

دیو آدمی ست

دیو آدم،

در علاء الدین، اسیر

رو حباب دین شکن،

عشق دیدنی ست

عشق حور است و

جمالی دیدنی است

عشق شور است و

صدایی ماندنی ست

آدمی عشق است

اندر یک حباب

عاقبت کار حباب

بشکستنی ست

گر حبابت بشکند،

اختر شوی

اختران  بینی،

پری و آدمی ست

آن حباب تو،

صفات دانی است

خود چه دانی،

بی صفت ،" خود" ماندنی ست

بی صفت ، تن

در حریم مادر است

بی سر و عقل و دم است و ،

بودنی ست.

بوده ای خود این چنین ،

قبل از جنین

هان: چرا گویی که

این من مردنی ست.

ای که هردم،

زنده گردی دم به دم

یکدمی بی" دم" شوی ،

"دم" دیدنی ست.

گر بدانی، آن "دمی"

آ دم شوی

همدم "دم"،

روح و جان آدمی ست.

دم " الف لام" و

کتابی مثنوی ست

حرف تعریف است و

رمزی معنوی ست.

مثنوی معنوی،

شمس و قمر

هفت سین این مثانی

چیدنی ست

"هفت سین" ات را

بچین در بزم عشق

طور سینین

وعده گاه آدمی ست.

جلوه گاه آدمی

عشق است و بس

عشق،

آخر سجده گاه آدمی ست.

آخرین مسجود و ساجد

خود یکی ست

بوسه بر خود میزنی

خود دیدنی ست

آگه از خود می شوی

ای جان من

وین خود آگه

بهشتی ماندنی ست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

30/7/91

http://s2.picofile.com/file/8101244850/313_95.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101244900/313_095.jpg

http://s5.picofile.com/file/8113107950/313_0095.jpg

http://s5.picofile.com/file/8134403484/313_00095.jpg