مهتابی این شب ها ، منظور بدیدم من 313-21

(هر" بوسه"،  لبی دارد)


ناصر طاهری بشرویه ... روشنا-21 

در  سجده گه عالم

 هر بوسه لبی دارد

***

 

بر سجده گه عالم

هر بوسه،

لبی دارد

از لب

چو گذر کردم

جز تور،

ندیدم من

بر بوسه،

نفس دیدم

بر نفس،

هوس دیدم

بر آتش و آب و باد

جز شور،

ندیدم من

آن نفس ،

که گرما بود

بر گوش و سرم بارید

در بارش هر نفسی

میسور،

ندیدم من

شوریده،

گذر کردم

بر یار،

نظر کردم

چون نیک نظر کردم

محشور،

بدیدم من

یارم،

همه مستان بود

در باغ و گلستان بود

از باغ و گلستان ها

انگور،

بچیدم من

خورشید فلک،

گر چه،

مهر همه عالم بود

ذرات همه عالم

جز نور ،

ندیدم من

مهرش،

به دلم تابید

دل،

آیینه ام گردید

در آیینه،

بنشستم

جز حور،

ندیدم من

دل،

صورت یارم بود

ماه شب تارم بود

مهتابی این شبها،

منظور بدیدم من

دل،

عاشق وشیدا بود

دل،

روشنک ما بود

در روشنی این دل

ذوالنور

بدیدم من

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

http://rroshanaa2.persianblog.ir

http://lucifer2012.mihanblog.com

http://s2.picofile.com/file/7935534943/313_21.jpg

http://s2.picofile.com/file/7935534943/313_21.jpg

 

تور از رخ او بردار یک بوسه بر او بگذار 313-20

یک بوسه بر او بگذار


***

از آب،چکیدم من

در خاک، تنیدم من

بر صورت این عالم

جز دوست،ندیدم من

آن آب، به دریا شد

وان خاک، به صحرا شد

بر دامن خاک و آب

جز مور، ندیدم من

هر گل به گلستانی

با بلبل مستان بود

با بلبل مستانه

جز شور،  ندیدم من

هر ذره، دلی دارد

وان دل که،سری دارد

اسرار همه دلها

جز" هوی"، ندیدم من

از دل، چو سفر کردم

برچشم، گذر کردم

سودای

همه چشمان

جز" نور"، ندیدم من

دروازه دل،  بگشا

بر چشم ، نظر بنما

کز مصدر دل

با چشم

جز" عور"، ندیدم من

بر چشم در آ، بنگر

رخساره این عالم

رخسار همه عالم

جز" تور"، ندیدم من

تور، از رخ او بردار

یک بوسه،بر او بگذار

سودای همه عالم

جز بوسه، ندیدم من

بر هر چه نظر کردم

جز مهر، ندیدم من

جز

" صورت بی صورت"

جز" عشق"،

ندیدم من

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

http://rroshanaa2.persianblog.ir

search rroshanaa on google.com

http://s3.picofile.com/file/7565554943/kisss.jpg

http://s1.picofile.com/file/7935077204/313_20.jpg

 


پاک ز عقل و نظز ام ، لوح ام و عشق ام پدر ام

مریم عشق ام ، پسر ام

حی ام و وحی ام ، خبر ام


***

مست و خمارانه

سر ام

ساقی ام و می به

"بر" ام

ساغر و

پیمانه شوم

باده به میخانه،

برم

عاشق و

دیوانه سر ام

بلبل و پروانه

 پر ام

نور به کاشانه

 شوم

شور ز گل ها،

بخرم

عاقل و

آگه بشر ام

هد هد خوش بال و

 پر ام

مهر سلیمان

بشوم

ملک سبا را

بخرم

سبزه و  گلخانه ،

سر ام

سنبل و

ریحانه بر ام

نای و

نی وشانه

شوم

میوه صد دانه

 برم

ابر پر از آب و

تر ام

در پی خشکی و،

بر ام

شرح گل و دانه

شوم

عطر بهارانه

برم

عارف و

رندانه،سر ام

سجده به پیمانه

، برم

همدم می ها،

 بشوم

حال مسیحانه

برم

پاک ز عقل و،

نظر ام

لوح ام و عشق ام

پدر ام

مریم عشق ام ،

پسر ام

حی ام و

وحی ام ، خبر ام

آه شب و اشک

در ام

 شمع ره و آب

زر ام

نغمه مرغ  سحر ام

خامشی از تن،

ببرم

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa  on google.com

http://s1.picofile.com/file/7932708274/313_19.jpg

 


شاهد عشق شدم ، پرده اسرار نماند 313-18

 

شمع جانانه تویی ،

من به تو پروانه روم


***

ای خوش آندم

من از این غمکده

بیرون بروم

عشق بر عقل زند،

یک دم از این خانه روم

پر پرواز ندارم ،

بروم تا بر دوست

ساقیا باده بده،

تا که به پیمانه روم

عاشق ورند و

خراباتی وفرزانه شوم

همچو پروانه دلان،

بی سر و سامانه روم

من که هر روز،

به میخانه روم در پی مست

در کش آن باده به جان،

در پی جانانه روم

چند روزیست که ساقی

می نابم بدهد

خواهم آن می، که

 برد هوش،

چو دیوانه روم

عطر گل ، از دل خاکی،

به سماوات برفت

خوشم آن دم ،که

به جان

در پی جانانه روم

رخ جانانه ببینم

همه تن چشم شوم

جامه و تن برهانم ،

ره افسانه روم

هر که

مدهوش می است ،

ره به خرابات برد

من که مدهوش توام ،

راه مسیحانه  روم

این جهان ،

شمع و

چو پروانه،

 فراوان دارد

شمع جانانه تویی ،

من به تو پروانه روم

شاهد عشق شدم ،

پرده اسرار نماند

قلم و خامه شوم ،

هد هد فرزانه روم

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search rroshanaa on google.com

http://s3.picofile.com/file/7933945478/313_18.jpg

 

قامتش را بوسه دادم .جام مهرش سر کشیدم 313-17

 

 

بوسه از رویش بچیدم

***

 

باز آمد ،

آن بهاران

ناله بلبل شنیدم

دشت وصحرا،

پر ز گل شد

ساقی و ساغر بدیدم

های و هوی دل شنیدم

سوی یارم

پر کشیدم

دل به دلدارم بدادم

بوسه از رویش بچیدم

خاموشی

بر لب زدم من

چنگ بر زلفش کشیدم

بوسه بر لبها زدم من

چشم در چشمش تنیدم

دست بر دستش نهادم

خنده های اشک دیدم

باده شد ،آن خنده هایش

در هوای دل پریدم

حالیا ، مستانه گشتم

قفل دل را من بریدم

بال و پر،

ازهم گسستم

سوی جانان

پر کشیدم

سربه دامانش نهادم

گرمی اش،

ازجان  خریدم

قامتش را

بوسه دادم

جام مهرش

سر کشیدم

مهر او  ،

محراب  من شد

"اقرء بسم رب" شنیدم

نور او،

انوار من شد

روشنا گشتم،

پریدم

شمس این عالم شدم من

بر مهستان

سر کشیدم

ذره ای بی حد شدم من

لا الا "هو" را بدیدم

"لا"ی او

"الا"ی من شد

در "الا "

هو را بدیدم

"هو"ی او

"یحیا"ی من شد

جام وحیانی چشیدم

موسی و عیسا

شدم، من

آن چلیپا را خریدم

واژه و معنا

شدم من

لوح پنهانی

رسیدم

در "الف"

با" لام و  میم ام

انک

"یا " "سین"

شنیدم

هوی او

"حا " "میم" من شد

والذی انزل بدیدم

صیحه بر تن در کشیدم

"صاد" ذی ذکر، آ فریدم

صور ،در " را"یم دمیدم

طا و سین و میم ، چیدم

تلک، آیات خدا شد

"طا" و" ها" از دم بریدم

من  کنون

با "یا"و "سین" ام

کاتب" علم الیقین" ام

سر " وحی" و  اصل دینم

شاهد  "عین الیقین" ام

در  زمان  و در زمین ام

روشنا،

حق الیقین ام

 

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

rroshanaa@gmail.com

search  rroshanaa  on google.com

http://s4.picofile.com/file/7931457418/313_17.jpg