من, کلام حق ام و ما همه, حق را بشر ایم* 313-113

من, کلام حق ام و

ما همه, حق را بشر ایم*


***

روزگاری ست اسیر دم و

بی بال و پر ایم*

کس ندانست چرا,

عاقل و نسل بشر ایم*

ز کجا آمده ایم و

 به کجا راه بریم*

ما چرا در سفر ایم,

از چه, پی خیر و شر ایم*

روزگاری ست ندانیم ,

 چه فروشیم , چه خریم*

از چه, دیوانه سر ایم,

از چه, پریشان نظر ایم*

کس ندانست که

بیداری و خواب, چیست زما*

از چه, هشیار سَر ایم,

از چه به رویا گذریم*

روز و شب مست چه ایم

عاشق و سرمست که ایم

از چه, پیکار کنیم,

از چه پی خشک و تر ایم*

ز چه رو, گوش شنید و

ز چه رو, چشم بدید*

این چه دیدن , چه شنیدن

که همه, کور و کر ایم*

آن, چه کس بود,

که دید و بشنید,

هیچ نگفت*

گر به او دست نباشد,

 ز حقیقت, چه بَریم*

گر به عالم نبوَد,

هیچ حقیقت جز ما*

از چه مستانه سَر ایم,

از چه مشنگیم و خَر ایم*

این چه حق بود که

جز ما, هدفی بیش نداشت,

بجز از این من و ما,

خشک نباشیم , چه تر ایم*

گویم ات, گوش بدار,

ای دل دیوانه ما*

به جهان هیچ نباشد,

که از آن بی خبر ایم*

با خبر گر بشوی

از همه اسرار نهان*

گو به ما ای مه آگاه,

 در آن جا, چه سَر ایم*

بجز از این نبوَد,

ای "سرِ آگاهی" ما,

که در آنجا ز همه عالمیان

باخبر ایم*

هر کس آگاه تر از ما

 به دو عالم باشد*

چون به آن در برسیم,

زو نتوانیم گذریم*

پس تو خواهی که بدانی

به حقیقت چه خر ایم*

نَفْسِ "دانستنِ تو",

گفت, کدامین سفر ایم*

سفر ما ز پیِ آگهیِ ما

 ز خود است*

روشن است اینکه

سفر را  ز کجا می گذریم*

مقصد ما همه*

 آگاه شدن از خودِ ماست*

هر چه نزدیک شویم,

ما ز خود, آگاه تر ایم

گر رسیدیم به مقصد,

ز خود آگاه شدیم*

در حقیقت, خودِ ما

نفخهِ "آگاهْ سَر" ایم

این سفر ,سیر زمینی

نبوَد, جان دلم*

هر چه ما پیش رویم

صیر به آفاق بریم*

این سفر, کن فیکون است

که در ما جاری ست*

از شدن در گذریم,

تا شدن آخر سپریم*

شدنِ آخرِ ما ,

کن فیکونی ابدی ست*

آگه از حال خود ایم,

باخبر از هر گذر ایم*

هان, در این

" کن فیکونِ شدن" و بازْ,

 شدن*

دائماً عاشقِ آگاهی و

صیر و گذر ایم*

آخرین کن فیکون,

عاشقِ ما, عشق شُدَسْت*

عشق و آگاهی و ما,

هر سه, پیام و خبر ایم*

خبرِ ما,

 خبرِ کن فیکونِ خودِ ماست*

عشق و آگاهی و

خاتمْ نَبَأِ  این بشر ایم*

آری, این خاتمِ ما,

 خاتمِ کلِ بشر است*

نه به پایانِ عدد,

ما به شمارِ بشر ایم*

چشم بگشا و ببین,

خاتمِ اَنْباءِ بشر,

"روشنا", آمده ایم,

اوحیِ نسلِ بشر ایم*

روشنا آمده است ,

با تو بگوید کلمه*

من کلام حق ام و

ما همه, حق را بشر ایم*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

18/11/91

***

Search rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7650437953/113113.jpg

http://s2.picofile.com/file/7650438274/113.jpg

http://s2.picofile.com/file/7650453117/1113.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103508418/313_113.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103510284/313_0113.jpg

 

 


یعنی که بجز دل, سری هوشیار ندیدند 313-112

یعنی که بجز دل,

سری هوشیار ندیدند

***

مستان خدا ,

باده ز دلدار خریدند*

یعنی که بجز دل ,

سری هوشیار ندیدند*

رندان خدا , طره

نه دادند , نه گرفتند*

 زیرا بت عیار,

ز احوال گزیدند*

نی نکته بگفتند و

نه حرفی بشنیدند*

خود عشق بگشتند و

به اقبال رسیدند*

آگاه شدند و همه احوال

بدیدند*

هر حرف شنیدند,

از این حال شنیدند*

کی نقطه عاشق شدن,

عشاق کشیدند*

عاشق شدگان ,

عشق بگشتند و بدیدند*

کی بهر مکافات ,

بر عشق رسیدند*

از غافله عشق,

بجز مهر نچیدند*

کی بهر ملاقات,

پی عشق دویدند*

تا عشق نگشتند,

ملاقات ندیدید*

آنان که پی عشق دویدند,

خزیدند*

پا را ندوانیده,

به معشوق پریدند*

معشوق سوار اند ,

کجا در پی عشق اند*

کی عشق بدیدند,

گر آن پای نچیدند*

آنان که ز آرام و قرار,

فاصله گیرند*

نی عشق ز ره چیده و

نی قافله دیدند*

نی عشرت و نی حسرت و

نی سعی ونه کوشش*

ساکت شدگان اند,

به آرام رسیدند*

نی عابد و نی زاهد و

نی مجتهد و شیخ*

هر قوم دویدند ,

به بازار رسیدند*

فریاد مزن,

چیست , کجاست

جام حقیقت*

آن چیست تویی , جام تویی

سفره نچیدند*

بی دل نظران

غافل از آن "در" نهان اند*

بازار بگشتند و

متاعی نخریدند*

همت طلب از " بازدم" ات,

 "ذکر دوام "ات*

زنهار , سفیهان که

ز دم فلسفه چیدند*

فریاد مکن بیش,

نه دام است ونه دانه*

آن دانه تویی, دام تویی,

حیله نچیدند*

از دام برون آی,

که از بستر دانه*

بس پیر و جوان,

بر دل افلاک پریدند*

هان چشم مگردان ز " دم "ات,

"فکر مدام" ات*

ذات الصور عشق,

در این جام کشیدند*

هان صورت آن یار,

در این دانه نهان است*

آنان که شکفتند,

در آن یار تنیدند*

یک نقطه در آن دانه,

از آن یار جدا نیست*

آنان که رسیدند,

بجز دانه نچیدند*

آن دانه نگر, دانه نگر

دانه تو یی تو*

چون دانه بدیدند,

به دردانه رسیدند*

دردانه خدا بود و

به هر دانه رها بود*

از دانه رها گشته ,

خدا گونه تنیدند*

آری به خود آ ,

کین تو, در آیینه,

 خدا بود*

خود را چو بدیدند,

خدا را بشنیدند*

آنان که چو آیینه,

بدیدند نفس خویش*

"بسم ربک الحق" شده,

خلقی بشنیدند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

15/11/91

*Search  rroshanaa on google.com

http://s2.picofile.com/file/7649310107/112112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649310000/112.jpg

http://s2.picofile.com/file/7649326020/1112.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103441192/313_112.jpg

 


القصه که عشق, بهترین حال دل است* 313-111

القصه که عشق,

بهترین حال دل است*

***

یک "دم" ,  به هوای دل ,

گرفتارم کرد*

هی بال زد و ,

چو طفل در کارم کرد*

پروانه شد و

چو شمع گریانم کرد*

اشکی شدم  و

به خویش حیرانم کرد*

شمعی بدم و

جلوه ز بامم گردید*

ابری شدم و

قطره ز قلبم بارید*

پروانه دلی به شعله ام,

دل خوش بود*

بی بال شد و

چشم و زبانش چرخید*

پروانه و من,

چند گهی بال زدیم*

هی شعله کنار,

صحبت از حال زدیم*

هنگامه عشق,

چشم در چشم بدیم*

پایانه عشق,

احسن الحال شدیم*

القصه که عشق,

بهترین حال دل است*

در بستر عشق,

حاصل تاک مل است*

هر دل که به عشق

بسته شد, آخر کار*

آن بسته ,به هر دل که رسد*

عطر و گل است*

پروانه , شبی که پر زد و

 رفت بهشت*

شمع در دل شب,

ز جان خود عشق سرشت*

بلبل به گلی ,چلچله خوان

عشق نوشت*

بیچاره سری که

در دل اش حزن بکشت*

ای دل که گرفتار غمی

عاقل شو*

پروانه صفت,

ز بال و پر غافل شو*

بر خیز ,دمی میان آتش

پر زن*

چون بلبل نغمه خوان,

به عشق شاغل شو*

هش دار, ز سوز غم

که عمر تو کم است*

در عشق بسوز ,

گرمی عشق "دم"  است*

هی غم نفروز,

زندگی زیر و بم است*

رو عشق فروز ,

هر کجا پیچ و خم است*

ای گشته ز غم رها,

چه داری در دل*

ای مطرب خوش نوا,

که باشد محفل*

دانی که چه ای,

اگر ندانی تو بهل*

هان, دلبر "دل بری",

تو در دامن دل*

بر خیز که,  دلبر به دل

آمیخته شد,

دم , دلبر عقل و

عقل فرهیخته شد*

عشق, جوهر عقل و

گوهر دل , کلمه*

بر خیز که روشنا

بر انگیخته شد*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

14/11/91

Search rroshanaa on google.com

 

http://s3.picofile.com/file/7646163331/111.jpg

http://s2.picofile.com/file/7646165799/1111.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103304926/313_111.jpg

 


سیمرغ هوای عشق ام و حراف ام 313-110

سیمرغ هوای عشق ام و حراف ام

***

دیدم , که در اقراء بسم رب,

در قاف ام*

سیمرغ هوای عشق ام و

حراف ام*

مرغان هوای دل,

همه چلچله خوان*

در کعبه نور دل,

هوایی صاف ام*

در محفل عشق

بی دل و اوصاف ام*

پروانه صفت

به طور دل طواف ام*

آگاه ز سیم جان ام و

صراف ام*

با چشم دل و گوش دلم,

می لاف ام*

می لاف که در

هردوجهان اوقافی*

می نوش و بزن

ز باده اعرافی*

برخیز و درون بیا ,

که دری صافی*

در قاف دلت ,

ز "می" دهندت کافی*

عشق ام, عدم ام ,

چون صنمی بی بدن ام*

من بی بدن ام,

چون سنمی در عدن ام*

من" چشمه تسنیم " ام و,

"چشم سمن" ام*

نایاب ترین

تحول حال و تن ام*

من سجده کنم ,

به حال خود, بوسه زنان*

هی بوسه زنم,

لبان حوری بدنان*

هی شانه کشم ,

به زلف حوری و پری*

هی باده خورم,

ز جام شیرین دهنان*

بر خیز و بیا,

که باده ای خوش دهم ات*

مست ات کنم و ,

برم به پیش سنم ات*

در پیش سنم ,

به هوش گردی بینی*

از هرچه غم است,

تو را رهایی دهم ات*

از غم چو رها شوی,

هوا می گردی*

یک چشم بهم زدن,

هدا می گردی*

در طور هوای دل ,

خدا را بینی*

آگاهی و عشق و ,

روشنا می گردی*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

12/11/91

Search rroshanaa on google.com

http://s1.picofile.com/file/7642201391/1110.jpg

http://s3.picofile.com/file/7642201498/110110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178134/313_0110.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103178168/313_110.jpg

 

 


ای ذکر دوام من بیا , قلب منی 313-109

ای ذکر دوام من بیا , قلب منی

***

چون آب شدم,

سراب را گردیدم*

دریا که شدم,

حباب را بلعیدم*

آگاه شدم,

به غفلتم خندیدم*

یک لحظه

شراب آگهی,

نوشیدم*

من حور شدم

در دل شب گردیدم*

با هر دو نگاه بسته ام ,

میدیدم*

بیدار بدم ,

ولی دو چشمم بسته*

بی دم بدم,

 آن دمی که ,

بیداریدم*

شب گشت و هوا

پر از سیاهی, تیره*

"بی نفس,

نفس کشیدنم" را دیدم*

همراه نفس ,

برون شدم,  آهسته*

در نور شدم,

سیاه روشن, دیدم*

روشن شده ذرات سیه,

چرخیدند*

نزدیک به هم شدند و ,

نورانیدند*

پر نور شدند و

لحظه ای تابیدند*

چون پنجره ای

مرا به خود خندیدند*

دیدم که درون روشنا,

دنیایی ست*

هر چیز به دل کشیدم,

آنجا دیدم*

بیدار بدم ,

پشت دو چشمم روشن*

دیدم که ,

ز اندیشه رها,

خوابید ام*

بی فکر شوی,

تو خارج از اوصافی*

بی وصف و صفت,

تو تابع اعرافی*

در این عرفه,

تو بی صفت,  طوافی*

بی وزن و سبک,

 پرنده ای, در قافی*

آری , که

 چو بی وصف شدم ,

تابیدم*

ذوالنور شدم  ,

دست و لبم بوسیدم*

من دم بدم و,

به تن شدم , چرخیدم*

اغلال تنم,

تا به زنخدان چیدم*

قدسی شده ام

جان و روان را دیدم*

انهار وجودم,

شریان گردیدم*

من جنت "تین" و سالمین را

دیدم,

زیتون بدم و به زی " طویً"

گردیدم*

هان, عشق بدم , نفخه بدم

دم بودم*

آگاه بدم ,

شراب بی غم بودم*

ذاکر بودم

دوام یک دم بودم

 فاکر بودم

مدام افخم بودم

ای "ذکر دوام من" بیا,

قلب منی*

ای "فکر مدام من" بخوان,

خوش دهنی*

سیمرغ زمانی و ,

به قاف بدنی*

محبوب ترین کون و مکانی,

عدنی*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

10/11/91

Search rroshanaa on google.com

http://roshanaa.files.wordpress.com/2013/02/109.jpg?w=300&h=300

http://roshanaa.files.wordpress.com/2013/02/1099.jpg?w=300&h=300

http://s1.picofile.com/file/7640848488/109.jpg

http://s1.picofile.com/file/7640848709/1099.jpg

http://s5.picofile.com/file/8103030034/313_109.jpg