گر بدانی، آن "دمی" آدم شوی همدم "دم"، روح و جان آدمی ست 313-095

گر بدانی، آن "دمی" آدم شوی

همدم "دم"، روح و جان آدمی ست


***

ای عزیزان ،

"عشق" امری باطنی ست

رمز "وحی" است و

حروفی خواندنی ست

قاری قرآن ،

حکیم القدس بود

هان: که روح القدس،

عقل آدمی ست

خیز و عقلت را

به عشق قدوس کن

تا ببینی عشق،

امری خواندنی ست

لوح قدسی،

لوح جان آدمی ست

حرف عشق است و،

صدایش دیدنی ست

صوت عشق و صوت جان ما،

یکی ست

کی خفی باشد ،

که شور آدمی ست

کی هوای عشق،

از دل رفتنی ست

آدمی از عشق ،

حی و ماندنی ست

آیه های وحی و

نورانیست عشق

هر چه جز عشق است،

جهل آدمی ست.

خیز و غیر از عشق،

خالی کن سرت

تا ببینی عشق،

دیو آدمی ست

دیو آدم،

در علاء الدین، اسیر

رو حباب دین شکن،

عشق دیدنی ست

عشق حور است و

جمالی دیدنی است

عشق شور است و

صدایی ماندنی ست

آدمی عشق است

اندر یک حباب

عاقبت کار حباب

بشکستنی ست

گر حبابت بشکند،

اختر شوی

اختران  بینی،

پری و آدمی ست

آن حباب تو،

صفات دانی است

خود چه دانی،

بی صفت ،" خود" ماندنی ست

بی صفت ، تن

در حریم مادر است

بی سر و عقل و دم است و ،

بودنی ست.

بوده ای خود این چنین ،

قبل از جنین

هان: چرا گویی که

این من مردنی ست.

ای که هردم،

زنده گردی دم به دم

یکدمی بی" دم" شوی ،

"دم" دیدنی ست.

گر بدانی، آن "دمی"

آ دم شوی

همدم "دم"،

روح و جان آدمی ست.

دم " الف لام" و

کتابی مثنوی ست

حرف تعریف است و

رمزی معنوی ست.

مثنوی معنوی،

شمس و قمر

هفت سین این مثانی

چیدنی ست

"هفت سین" ات را

بچین در بزم عشق

طور سینین

وعده گاه آدمی ست.

جلوه گاه آدمی

عشق است و بس

عشق،

آخر سجده گاه آدمی ست.

آخرین مسجود و ساجد

خود یکی ست

بوسه بر خود میزنی

خود دیدنی ست

آگه از خود می شوی

ای جان من

وین خود آگه

بهشتی ماندنی ست

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

30/7/91

http://s2.picofile.com/file/8101244850/313_95.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101244900/313_095.jpg

http://s5.picofile.com/file/8113107950/313_0095.jpg

http://s5.picofile.com/file/8134403484/313_00095.jpg

 

 

 

تکوین تو به آیات" کتاب و قرآن حکیم".(الر) تکوین تو به آیات "کتاب و قرآن مبین".(المر) 13-07

تکوین تو به آیات" کتاب و قرآن حکیم".(الر)

تکوین تو به آیات "کتاب و قرآن مبین".(المر)

تکوین تو به "صلات و صلوات"،

"شرحه صدر"،

و

" قرآن ذی ذکر".(ص)

تکوین و تجسم  قرآن ذی ذکر و ایمان در تو و تکوین  تو به قرآن مبین.(المص)

***

 

آری:

"رب رضی" را ملاقات کرده ای.

آ ر ی :"ر"

همانا : "روح القدس".

آری "ر"

همانا: عقل قدسی شده.

همانا: قدوس متکلم، را

که خودت شده ای.

آری:

این حال تکوینی،

این صورت" ال"  تو (م) ،

کتاب جامع ،محفوظ، مکنون و ام الکتاب است.(ال)

معشوق باقی ، و

حی و قیوم است .

بر عقل می نشیند و

عقل بر خود می نشاند.

مقام رضا ست  .

این حال رضامندی ،

تکوین نزول عشق است .

رب رضی است.

این عشق شدگی،

که  دفعتاً به آن تکوین یافته ای،

حال و طوری است،

بی تردید،

آری:

کتابی

محفوظ و محکم است،

در دست عقل راضی تو.

مقام طمئنینه قلبی توست.

عقل تو،

آنرا آیه به آیه،

حال به حال (اطوار) ،

فصل به فصل ( ثم فصلت)  می خواند.

آیات کتاب(ال) حکیم( ربک الحق-ر-) است

آری :

"الر"  است .

عقلت انتخاب احسن دیگری ندارد.

راضی و مطمئن است.

آری:

( راء) ی تو

صور و صیر(سیر تکوینی-بستر صورت) رضامندی تو است.

صوت رب رضی(ر) در تو است.

و

عقل قدسی شده از عشق،

هردم این حال رضایت را در تو ببیند.

بحق (که رضامندی حق است)،

برایش قابل خواندن(قرأن) است .

قابل خواندن(قرآن)،  به زبانی  است که،

برایش قابل فهم و تبیین است.

(عربی -فارسی-یونانی-سانسکریت – و هر زبانی )

آری: قرآن است.

همانا: قرآناً عربیاً

و

برای آنان که،

در این حال و طور قدسی،

که مصیر عشق است .

مأمن گزینند.

بحق،

خارج کننده از

ظلمات جهل، و

هدایت کننده  به

انوار  عشق وآگاهی است.

کلمه است.

آری:

صوت ربک الحق (ر)

کتاب و  قرآن حکیم است. (الر)

آری :

"الر" است.

این حال،

کتابی است. (ال)

نزد حکیم،

همانا: عقل قدسی(قدوس)

همانا : رب رضی (ر) .

آنچه این قدوس می بیند،

آیات  کتاب حکیم است.

آری:

"الر"  کتاب و لوح رضا مندی تو است .

کتابی است در نزد

عقل راضی و بی تردید تو.

حالی تکوینی در تو است.

تو به آن " حال یقین"

حی شده ای.

آن حال، درتو

وحی شده است.

تو ربک الحق شده ای.

ربک الحق حال تو شده است.

تو به این حق شدگی و لقاء در حق

یقین داری

حق الیقین را

تکویناً،ملاقات کرده ای.

عشق شده ای.

کلمه شده ای.

کتاب شده ای.

همین ربک الحق ،

همین عشق ،

تورا به

یگانه فعل ایمانی که

همانا : عشق ورزی است

و لا غیر ،

کن فیکون میکند.

از ظلمات سرگردانی

فتنه و  جهل،

به نور صراط مستقیم

عشق و آگاهی،

رهایی می یابی.

آری :

 

الر تلک آیات الکتاب الحکیم  اکان للناس عجبا ان اوحینا الی رجل منهم.........

الر کتاب احکمت آیا ته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر

الر تلک آیات الکتاب المبین انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون

الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید

الر تلک آیات الکتاب و قرآن مبین.

آری:

لام از کام بر می داری تا،

رضا مندی خود را صلا دهی.

أ) ی خود،

آری: "ر" را،

زمزمه می کنی .

رب رضی (ر) را ذکر میگویی.

که بر زبان و

در لب و جوارح  تو

جاری و مبین میشود.

به زبان تو( عربی-فارسی-یونانی- سانسکریت و هر زبانی)

متعین و مبین (م)

آری:"میم" می شود

صوت لب بسته تو (م)

آری: "میم" میشود.

آری:

"المر"

آیات کتاب است (الم)

کتاب، همانا:-ال-

است.

در

تو ( مرء-محمد—م-)

که بر

لب بسته ات  (صوت لب بسته –م-)

مبین (م)

آری: –میم-

میشود

و آنکس که

بر تو نازل میکند،

همانا:روح القدس (ر)

است.

که

به اذن

ربک الحق (ر)

همانا: رب رضی (ر)

همانا: "ر"

برای تو میخواند.

و آن

مقام  رضا مندی و یقین در تو است.

که قرآن میشود

و رضامندی حق است.

آری:

آیات کتاب(ال) بر تو(م) " من ربک الحق" (ر)

نازل میشود

آری:

المر  تلک آیات الکتاب و الذی انزل علیک  من ربک الحق و لکن اکثر الناس لا  یؤمنون....

همانا : حق الیقین  در تو تکوین شده است.

و در حال  و به حال

خود   تجسم " ایمان"   شده ای.

کلمه شده ای. کتاب شده ای

تو به ،

این "حقیقت کتاب و ایمان"،

متجسم شده ای.

در حالی که،

قبل ازاین تکوین،

قبل از  این حی شدگی.

قبل از این وحی و آگاهی نورانی ( روحانی)

(اوحینا الیک روحاً)

نه میدانستی " کتاب"  چیست و

نه می دانستی" ایمان"  چیست.

آری:

و کذلک اوحیناالیک روحاً من امرنا   ماکنت تدری ماالکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا. نهدی به من یشاه من عبادنا و انک لتهدی الی صراط المسقیم....

پس بنام آنکه تو را چنین خلق کرد.

خود را بحق خواهی خواند .

حق را به خود،

و ،  خود را از حق

خواهی شمرد.

و در حالی که سینه ات پر از عشق و آگاهی ست.

شرحه صدر

آری:ص

می یابی ،

و تکویناً

صلات و صلوات

آری: ص

می شوی،

و میشنوی.

اشک آگاهی از چشمانت جاری میشود.

در هوای دل فرو میریزد.

رضای دل و شرحه صدر در تو تکوین می یابد.

این حال برایت "قر آن ذی ذکر" است .

همان "حال  ذی ذکر"  در تو  است.

همان "شرحه صدر " در تو است.

همان صلات تو است .

کلام صادر نشده تو است.

صوت بر لب نزده تو است.

آری: ص

سکوت بلند تو است.

صدای بی لب تو است .

قر آن در نوک زبان(ص) تواست .

آری:  صاد است (ص) ،

قرآن ذی ذکر است،

که در تو تکوین یافته است.

آری:

ص و القرآن ذی ذکر

تو هستی.

در میان دستان تو است.

این" قرآن  ذی ذکر "

در سینه(صدر-ص-) و قلب توست.

برای عقل قدسی شده تو ،

همانا: (حکیم) ،

قابل خواندن (قرأن) است.

آری:

" قرآن  حکیم "

است

این  حکیم قدوس ،

در بشارت به مومنان ،

حرجی در سینه خو د (صدر-ص-)راه نمی دهد.

بر زبان تو جاری میسازد.

کتاب ،و ذکری  میگردد،

برای  مومنان.

همانا : قرآن حکیم.

کتابی میشود مبین.

و قرآن مبین ،

بشارت دهنده ای برای مومنان است.

آری:

 

المص کتاب  انزل الیک  فلایکن فی صدرک  حرج منه لتنذر به و ذکری للمومنین

 

 

آری:

ادامه دارد.......

 

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

23/5/89

Search rroshanaa on google.com

http://s5.picofile.com/file/8108166268/13_07.jpg

http://s5.picofile.com/file/8108166268/13_07.jpg

 

 

 

به بزم عاشقان, حوری وشان را به کار ساقی,استخدام کردند 313-097

به بزم عاشقان, حوری وشان را

به کار ساقی,استخدام کردند

***

نخستین باده,

کاندر جام کردند*

نگار و ساقی و,

دل نام کردند*

چو از اهل طرب,

شوری ندیدند*

شراب آگهی,

در جام کردند*

ز مهر  چشم او,

پیمانه ای را*

شراب ارغوانی

نام کردند*

ز بهر

صید دلهای پریشان*

کمند زلف حسنش,

دام کردند*

به عالم,

هرکجا آرامشی بود*

بهم کردند و

عشقش نام کردند*

نگویید عشق ,

کی آرام جان است*

کجا بر عاشقان

دشنام کردند!*

سر زلف بتان,

شد تاب در تاب*

ز بس پیر و جوان,

آرام کردند*

چو گوی عشق,

در عالم فکندند*

ز شورش,

هر دو عالم رام کردند*

ز بهر شوق  مستی*

بر لب و چشم*

تبسم گونه ای,

بر بام کردند*

ز بام چشم و

بام لب هزاران*

پیام و بوسه,

استعلام کردند*

به بزم عاشقان,

حوری وشان را*

به کار ساقی,

استخدام کردند*

حریفان را

به مجلس جای دادند*

به غمزه,

کار خاص و عام کردند*

به ابرو,

رازها با جان بگفتند*

نفسها را,

صبا پیغام کردند*

چو عطر باده,

با باد صبا شد*

همه لولی وشان*

اسلام کردند*

زمین و آسمان

در سجده گشتند*

همه نا محرمان

احرام کردند*

صبا با محرمان,

راز نهان گفت*

یکی بشنید و

باقی, لام کردند,

الف بود, آن یکی,

نون و قلم شد*

جهالت را

شبی اعدام کردند*

هر آنکس کو

شنید از چین و ما چین*

بگفت و

عاشقان اعلام کردند*

هر آنکس گفت,*

گفتندم,  نگویم*

نداند باده ای,

کو جام کردند*

اگر زان باده

می خورد آن عراقی*

نمی گفت,

نام او بد نام کردند*

عراقی را بگو,*

رو  "روشنا"  بین*

که او را,

روشنا در جام کردند*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

7/8/91

http://s3.picofile.com/file/7541003117/rr97.jpg

http://s2.picofile.com/file/8101576342/313_97.jpg

http://s5.picofile.com/file/8113019884/313_0097.jpg

http://s5.picofile.com/file/8133974884/313_00097.jpg

 

من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه) را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی. 13-06

من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه)

را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی.

(اله) را (الم)میشوی.رب العالمین میشوی.

 همانا:کتاب بالحق و یقین میشوی

الم

عرفه (ال-) تو به عدم ( لا) و

حی و مرءی ( م) شدن  تو در دو عالم و

ملاقات تکوینی تو با رب العالمین است

که خودت هستی

همانا:

تکوین تو به عدم-لا----تکوین تو به دم-ه-))

(تکوین تو  به کتاب بالحق)

( تکوین تو به - خذ الکتاب بالقوه-)

(تکوین  تو به ال –ه-)

( تکوین تو به اله)

(تکوین  تو به الله)

همانا:تکوین تو به نفس بی تعین خودت.

***

آری:

چون به عشق تکوین یافتی،(حم.عسق)

 در دم،  

به عالم آگاهی و عدم خروج خواهی نمود.

لا – را منعکس همانا: ال- خواهی شد

 تکویناً نفس(دم) خواهی شد.

 نفس خود  را خواهی دید.

 تکوین نیستی را  به عین الیقین

 صیر(سیر تکوینی ) خواهی نمود.

 در دم،

 آگاهی

خواهی شد.

 تکوین  عشق به آگاهی را شهود خواهی کرد.

آری:

آگاهانه عشق را که خودت گشته ای، نفس خواهی کشید.

"لوح عشق "خواهی شد.

کلمه عشق" خواهی شد."

عرفه عشق همانا: آگاهی  عشق خواهی شد.

"صورت بی صورت" را متجلی خواهی شد.

"لا" را منعکس آری: - ال-  و

 عرفه  آری: "ال"- خواهی شد.

آری:

ال "خواهی شد."

آن ال(الف لام) را

که خودت  هستی،(م)

که همه هستی  توست .

آری :

" آل" توست.

( همانا:الف و لام است)

آلی توست.

(همانا: الف و لام است)

صورت حال خلوت تو با نفخه اول است.

آلت توست.

( همانا: الف و لام است)

آری:

الف" و"

" لام" ،

 است

 حالت چشم و گوش و لب نداشته توست.

حال بدون جسد توست.

حال بدون هیولای توست.

آری:

ال" : "

حال نزول تکوینی تو از عالم بی دم و عدم

به عالم نفس و دم است .

حال صعود تو از عالم نفس و دم

به عالم بی دم و عدم است

آری :

"ال"

است

همانا:

تو ، نفس خود را ، نفس(دم) خواهی کشید .

آری: خواهی دید،

که :

 همه اسماء(آل) از یکی ،و در یکی تکوین می یابند.

 همه اسماء از یکی، و در یکی حی میشوند.

  یکی چشمه  و مصیر شهادت و عرفه(ال)  

همه اسما‍‍‍ء نزد آدم

 است.

آری : ال (الف و لام) است

خود تعینی ندارد،

همه اسماء عالم به امر تکوینی او

 به تمامی تعینات و صفات افعالی

  تکوین می یابند.

به اسماء مونث  و مذکر متجلی و معرفه (ال -)  میگردند.

آری:

در این مصیر( سیر تکوینی):

بدن سالم(بیان خواهد شد)

همانا :نان عیسایی.

و

جان

همانا :

 دم  مسیحایی( در شراب و خون ،آری :حامل دم) را

 خواهی دید.

هردو  لا یتناهی  و باقی اند.

ازلی   وابدی،  اند.

آری : تو ،نان را همانا: جسم را

و خون را همانا: جان را

 نفس همانا: دم ، همانا: قوه، همانا: -ه- خواهی شد.

من عرفه(ال) نفسه(ه)  همانا: ال -ه-  همانا: اله خواهی شد

آری:

 عشق خواهی شد.

انجل ( فرشته عشق همانا: الهه عشق همانا: مریم عشق)خواهی شد.

عاشقانه،

عشق را نفس خواهی کشید(حم).

از عشق،

آگاه خواهی شد.

آری:

انجیل را مکتوب (کلمه و کتاب) خواهی شد.

آگاهی خواهی شد.

پس خود را  روشنا خواهی دید.(حم-عسق)

آری:

من عرف نفسه فقد عرفه ربه

را تکوین خواهی شد

و همه اسما را در این عرفه همنفس خود خواهی دید

آری : همه اسمایی که همنفس و همخون ( حامل دم) تو هستند

آل تو اند . الفلام تو اند. عرفه تو اند. – ال – تو اند.

همانا:

خود را  نفخه ای  میبینی که،

همان نفخه اول است .

دم به دم ، و دما دم

تو را حی می کند.

او اولین دم است.

اولین حرکت است.

اولین نزول است.

عشق است.

آگاهی و نور است .

اولین جلوه است.

قبل از انکه صورت شود.

صورت بی صورت است.

" لا " است.

هیچ امری مانع در تکوین او  نیست.

هیچ امری اصل و ذات  او را منقلب نمی کند.

او می آید که خود را قلب کند.

حال میشود.

هوی میشود.

در خود میرود.

در خود میتند .

در خود حول میکند.

متحول میشود .

حالت میشود.

حب(ح) میشود .

آری:

اولین حال است.

صورت بی صورت است.

" لا" ست.

.بستر صوت است.

آری :

صور ست .

بستر صورت است.

آری :

صیر است.

سیر تکوینی است .

مسیر تکوینی است.

مصیر است.

صوت بی لب و زبان است.

(الف) است

در آستانه و بستر تجلئ،همانا: لا است

آماده میشود ، تا لب بگشاید.

آری:

نفس است بی نفس ( دم)

همانا: روح است  . همانا: نور است.

آدم است در عدم

همانا: نور است. همانا: روح است

آری : الف است.

 در بستر "لا"

که  بر تو  و برای تو روشنا و نورانی است .

معرفه است

"  ال" است.

الف و لام  است.

(آل) است .

همانا نای بدون نی است .

نفس ( دم-نفخه) است.

آری : الف است.

همانا:در  در بستر صدور(صور) است،

نفخه ای میزند و درگه میگشاید.

لب میگشاید.

 از صور دمیده میشود.

صیر (سیر تکوینی) میکند.

صورت میشود.

آری : "لا" متعین و معرف حضور میشود

ال(الف و لام) میشود

صور را صورت می شود

نفس را نفس(دم) میشود.(ه-هو)

آری:

مرئی(م) میشود.

مرء(م) میشود.

لب فروبسته است (م) .

اولین دم را،

 باز دم میزند.

، نفس(دم)  میکشد.(هو-ه)

دم را مبین (م)میکند.

اری : "م" میشود.

ال- بود.

"الم"  میشود.

هوا(نفس-دم). همانا: -ه- بود

هو  میشود.

حالت میشود.

حال تو میشود.

احوال تو میشود.

اطوار تو میشود.

طور میشود.

کلمه  می شود.

لوح و کتاب میشود.

آری:

 " الم " ، کلمه تکوین توست .

کتاب مبین توست.

آری : تکوین تو به کتاب است

سجل ملکوتی توست

تو هستی

حال غلبه تو بر همه مارجهای آتش

 همانا: شیاطین جنی وانسی  است که

با آنها همدم و هم آغوش شده ای.

آری: غلبه تو بر  

 شیاطین جنی که خود را بر تو  جان و

 شیاطین انسی  که خود را بر تو انسان نموده اند.

آری:

تکوین تو به حال بی فتنه و

ورود تکوینی  تو  به بلد الامین و

 تکوین ایمان یقینی در تو است .( بیان خواهد شد)

حال غلبه تو بر  متجاوزانی است که

بر جسم تو 

همانا: هیولای خاکی تو

 همانا: نزول زمینی تو

 غالب گشته اند

آری: 

حال غلبه توبر " ادنی الارض" است .

همانا:

حال خروج تو ازعالم جبر و،

ورود تو به عالم اختیار است.

حال خروج تو از عالم جهل و نا آگاه

ورود به  عالم آگاهی است.

حال رهایی تو از صفات و تعیینات است.

نجات تو از عالم فانی خاکی و ملکی است .

 ورود تو به حال قدسی و ملکوتی و عالم باقی است.

حال بی صفت و بی تعین توست

آری:

حال حی وقیوم است.

حال بی تشویش و بی تردید است.

حال صدق است.

حال رضا مندی است.

حال حق شدگی(ربک الحق همانا: -ر-) و

نزول حقیقت در توست.

و این حال،

تو را رصد میکند.

که مبادا از آن خارج شوی.

که رضامندی حق است.

حال ایمانی توست.

حال ایمن توست.

آری:

 این وادی ایمن و مقدس

بستر تکوین تو به  تربت پاک و سالم است .(بیان خواهد شد)

آری:

تورات است، نزد عقل سلیم و قدسی.

مصیر سلام  تکوینی تو بر نفس( حقیقت خودت) است .(بیان خواهد شد)

سلام تکوینی تو به حی شدگی،همانا: یحیا شدگی و ملاقات تکوینی تو با تولد و بعثت و موت خودت است (بیان خواهد شد).

  همانا :تکوین  تو به عشق، روح القدس و تولد عیسی بن مریم عشق و

دم مسیحایی است.

ملاقات  تکوینی تو با پدر(عشق) ، پسر (عیسا) و روح القدس است.

و این همه: خودت هستی.

اطوار تکوینی  توست.

آری:

احوال عشق شدگی و انفاس عیسایی توست.

آری:

انجیل است، نزد عقل سلیم  و قدسی.

حال فراقت تو از  عالم نفس وملک است .

آری:

فرقان است.

حال  قرین تو به عالم نفس(دم) و ملکوت است.

آری:

قرآن  است.

و این، نزد حکیم  ( عقل سلیم و قدسی-قدوس)،

قرآن عظیم است.،

 که احکمت آیاته ثم فصلت —(-الر-بیان خواهد شد) .

آری:

احوال تو،

نزول آیات کتاب باواسطه حکیم( عقل قدوس) بر تو است.—(-المر-بیان خواهد شد) .

و"رب رضی"(ربک الحق-ر-) در آن تردیدی ندارد  .

آری:  قرآن ذی ذکر است،(-ص-بیان خواهد شد)

که  بدون حرجی در دل  ذکر و  بحق قرآن مبیین میشود – (-المص- بیان خواهد شد -) .

و آن را بحق الیقین تصدیق میکنی .

این حال را به عین الیقین در قلب میبینی.

آری:

 تو به علم الیقین گواهی میدهی که:

قبل از تکوین و نزول این حال ،

نه میدانستی کتاب چیست .

و نه میدانستی ایمان چیست

آری :حال نبأ در توست.

تکوین تو به آگاهی ، نور و نفسی روشنا و نورانی(روح) است.

و این تکوین  نبوت و نور هدایت در توست

آری:

و کذالک اوحینا الیک روحا من امرنا

ماکنت تدری ماالکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من یشا من عبادنا و انک لتهدی الی صراط المستقیم...

آری: تکوین یخرج من الظلمات الی النور در تو است.

آری:

خیال نکنید اگر به زبان گفتید ایمان آورده اید.به حال بی فتنه وارد شده اید و شیاطین شما را ترک کرده اند.

هان:

تا به حال صدق و سلامت در نفس و نفس(دم) تکوینا سلام نکنید(بیان خواهد شد).

حقیقت کتاب و ایمان را نخواهید دید.

و همانا : الم  را ،

آری: همانا:حال شرحه صدر را.

حال  یقین را .

همانا : حال حی و قیوم را.

حال تصدیق حقیقت مکتوب را ،

در خود

ملاقات نکرده اید ،

که:

 در دستان و نزد شماست.

پیش روی شماست.

پشت سر شماست.

تورات است.

انجیل است

قر آن است.

آری:

"الم"  ،

تبیین حال یقین و بی تردید در نفس شدگی همانا: دم و قلب شدگی شماست.

 تبیین حال رضامندی و حق است.

آری:کتاب بالحق است.

حکیم ،

همانا :عقل قدوس

 بر شما میخواند

تکوین تو به آگاهی از عدم و وجود است.

 همانا:  تکوین رب العالمین در توست

تکوین –لا- و –ال- در توست

تکوین وجود همانا: –ال- از عدم همانا: ـ لاـ در تو است

تکوین اولین دم  است از عدم

تکوین آدم  است از دم

تکوین وجود است از دم ( قوه)

تکوین –ال- است از –ه-

تکوین ال-ه است

تکوین تو به  اله  همانا : عشق همانا: انجیل است

تکوین آدم –ال- از عدم –لا- به دم –ه- است

تکوین ال-لا-ه است

تکوین عرفه(ال) عشق(اله) است

تکوین ال-اله است

تکوین الله است

تنزیل و تکوین  لوح  همانا: تورات در دو عالم وجود و عدم است.

 همانا : تکوین تو به رب العالمین  است.

تنزیل فرقان است.

آری : تکوین

خذ الکتاب بالقوه (دم –ه-) است از عدم( بیان خواهد شد)

آری :

من عرفه(ال) نفسه(ه) فقد عرفه(ال) ربه(ه)

را تکوینا حی و متجسم و مرئی (م) میشوی.

(اله) را (الم)میشوی.رب العالمین میشوی.

 همانا:کتاب بالحق و یقین میشوی

آری:

 الم ذالک الکتب و لا ریب فیه

الم الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتب بالحق مصدقا لما بین یدیه  و  انزل التو رته و الانجیل من قبل هدی للناس و انزل الفرقان...

الم أحسب الناس ان یترکوا أن یقولوا ءامنا و هم لا یفتنون

الم  غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم....

الم تلک ءایات الکتب الحکیم

الم تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین

 

آری :

تا در خود وارد نشوی،

خود را نخواهی دید.

یک دم،  بی نفس(دم) شو،

تا خود را بیابی.

خود را،  خواهی دید

آری :

د م فروبسته و لب بسته

در بستر   تاریکی ،

همانا : با چشمانی بسته

در هوشیاری

و آگاهانه،

روشنا همانا: نور را خواهی دید.

در قلب روشنا ،

همه جلوه ها و  اسماء بر تو وارد خواهند شد.

که همانا: تکوین عالم خواب و مرگ در بیداری است

 همانا: تکوین : موت قبل از موت است

آری :

خود را با همه اسماء و جلوه ها   یکی خواهی دید.

عشق و آگاهی خواهی شد.

این حقیقت را ،

به  حال یقین خواهی  دید.

این حق الیقین را ،

نفس(دم) خواهی کشید.

منتظر دیدار با خودت باش .

همانا:  منتظردیدار با خداوند باش

The ...(The-o-logy) ال

آری :

(ادامه دارد...)

ناصر طاهری بشرویه ...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

18/5/89

http://s5.picofile.com/file/8107990142/13_06.jpg

 

قبله تو آشنا ست , در دل تو روشناست، سجده کن و بوسه زن قبله آگاه را. 313-099

قبله تو آشنا ست , در دل تو روشناست،

سجده کن و بوسه زن قبله آگاه را.

***

باده نشینان عشق،*

 با دم روح القدس،*

، *بی نفس و صافی اند

*ذره آگاه را

 عشق حریف می است،*

ساقی نای و نی است*

نی لبکان راوی اند،*

*شرحه در گاه را

مطرب عشق *

مست نیست*

خسته *

*از این دست نیست

رند هزار دست خوان*

نفخه آگاه را*

بی نفسم ،*

با نفس*

*بی هوسم،

با هوس*

*مست می و "مافی" ام،

ساقی آگاه را*

*راه من این راه نیست،

ماه من این ماه نیست،*

"ماه رخم" مشتری ست،*

بنده  آگاه را*

*ماه من اندر "چه" است

یوسفم اندر ره است،*

در "چه تاریک" بین*

قطره آگاه را*

باده عشق ،*

پست نیست،*

خورده در این *

هست نیست،*

* ساقی کوثر بدان

ساقی همراه را*

*چشم، تو بر هم بنه

راه بزن یک تنه،*

*در دل ظلمت بجو

مشتری و ماه را*

*دلو بکن در" چه" ات

آب بجو از "مه" ات*

*در مه و خورشید بین

زهره آگاه را*

*آب بزن بر "تن" ات

خواب بزن از "من" ات،*

*ماه رخی پیش توست

هر گه و بیگاه را*

مطرب جان *

*مست نیست

غافل از این*

*هست نیست

باده خور و خنده کن*

مطرب آگاه را*

*زاهد و ترسا ول است

شاهد و یحیا دل است،*

قبله جان گیر و بس،*

باقی این راه را*

*دلبر تو در دل است

"ماه رخ" ات منزل است*

تنگ در آغوش گیر*

شاهد درگاه را*

*قبله تو آشنا ست

در دل تو روشناست،*

*سجده کن و بوسه زن

قبله آگاه را.*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

پیامبر عشق و آگاهی*

11/9/91*

http://s2.picofile.com/file/7657091505/9999.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/7573183866/wineok.jpg

http://s3.picofile.com/file/7573182361/love_wine.jpg

http://s4.picofile.com/file/8101788318/313_99.jpg

http://s5.picofile.com/file/8106680192/new2014.jpg

http://s5.picofile.com/file/8112057192/313_099.jpg

http://s5.picofile.com/file/8132967250/313_0099.jpg