عاشقان هوشیار باشید ، عشق بر در می زند 313-47

یک نفس با عشق

خلوت کردمی روز ازل

×××××××

 

خواهم آن لیلی وشم را

تا که مد هوشم کند

از لبانش عشق  نوشم

گرم و خود جوشم کند

چشم در چشمش بگیرم

عشق در هوشم  کند

های و هوی دل بگیرد

مهر خود نوشم کند

من ندانستم که عشق

از چشم آمد یا زگوش

نیک دانستم که آمد

چشم و هم گوشم کند

جام می در دست نگرفتم

دلم پیمانه شد

ساقی جانانه آمد

دم به دم نوشم کند

روز و شب اندیشه می کردم

که نیکم یا که بد

عشق آمد تا ابد

زاندیشه خاموشم کند

سالها با عقل می کاویدم

اندر فرش وعرش

عشق عرش من شدو

بر فرش منقوشم کند

بر زمین و آسمانم

عشق می بارد، زهی

من که عریان گشتمی

خود عشق تن پوشم کند

عاشقان هوشیار باشید

عشق بر در می زند

من که دامانش گرفتم

جامه بر دوشم کند

من در آغو شش  گرفتم

او در آغو شم گرفت

همنفس با عشق گشتم

هوش و مدهوشم کند

یک نفس با عشق

خلوت کردمی روز ازل

آن نفس در سینه

می گردد در آغوشم کند

 

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search  rroshanaa  on google

rroshanaa@gmail.com

http://s3.picofile.com/file/7447430856/110407.jpg

http://s1.picofile.com/file/7963791284/313_47.jpg

 


من نور از نور آورم 313-46

 

(من نور از نور آورم)

***

 

آمد آن دل

در برم

با آن دو چشم

دلبرم

بنشست چندی

در برم

بگذاشت بر دامن

سرم

بر دامنش روییده ام

مهرش شده

بال و پرم

روح مسیحایی شدم

بر بام هستی می پرم

دیریست

بی پر بوده ام

هم کور و

هم کر بو ده ام

گه خشک و

گه تر  بوده ام

دا یم بر این

سر بوده ام

امروز بالم

پر زنم

سیمرغ را

من ره زنم

بی خویش شو

تا سر زنم

درپیش شو

بر شه زنم

"موسی" ی

عمرانی منم

"عیسی" ی

نصرانی منم

ماه شبستانی منم

خورشید

نورانی منم

من نور

از نور آورم

از خاک

معمور آورم

بر تاک

انگور آورم

میسور

در سور آورم

ساقی منم

صافی منم

وافی منم

باقی منم

در مشق

دانایی منم

در عشق

آگاهی منم

عشقت دهم

شور ت دهم

مهرت دهم

نورت دهم

من لوح

محفوظت دهم

من قول و

مکتوبت دهم

روح القدس

روح الامین

من بال و

مامورت دهم

 

ناصر طاهری بشرویه.....روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

Rroshanaa.mihanblog.com

Rroshanaa2.persianblog.ir

http://s4.picofile.com/file/7962809672/313_46.jpg


عشق ز دفتر ببر ، مشق نکن خط نبر 313-45

 

عشق ز دفتر ببر,

مشق نکن خط نبر

***

آنکه دلم  را ربود

دلبر جانانه  بود

قلب و دلم را،  گشود

ساقی میخانه بود

عشق،  بجانم سرود

لیلی مستانه بود

شور دلم  را  فزود

آتش خمخانه  بود

دلبر جانانه،  من

سا قی میخانه،  من

لیلی مستانه،  من

آتش وخمخانه ، من

من به افق سر زدم

هم،  ز افق پر زدم

چشم چو بر هم زدم

بال بر آتش زدم

بی سر و بی تن شدم

شاهد و ایمن شدم

عشق زده بر تنم

بی هش و بی من شدم

روز ازل آمدم

علقه و بی من بدم

روز ابد میروم

علقه به عنقا روم

من نه به خود آمدم

هم نه به خود می روم

نا مده من بوده ام

سوی خود م میروم

عشق مرا یار شد

گنجه اسرار شد

یک نفس اندر دلم

بارش انوار شد

نور ز قلبم جهید

خاموشی از تن پرید

عقل چو خود را بدید

عشق شد اندر مزید

من، دلم و  د لبرم

قائد و هم  رهبرم

ساقی  ام و کوثرم

باده و هم سا غرم

رند و خراباتی ام

مستم و هم ساقی ام

فانی ام و  باقی ام

با خبر از مافی ام

آنچه ندانی منم

لای زمانی  زنم

نور به جان می تنم

قاف مکانی منم

من خبر از جان دهم

هم می و هم نان دهم

مژده ز ر حمان دهم

کفر به ایمان دهم

عقل ز "لا"،  پاره کن

غم ز "الا"،  چاره کن

یک نفس،  اندر دلت

"هوی" بزن،  ناله کن

"هوی"،  تو را یار شد

ناله تو را "نای" شد

نای تو قلبت بدید

عشق، تو را "های" شد

"های" به لبها رسید

لب ،ز لبت وا رهید

عشق، انالحق  زدو

عشق،  به دفتر رسید

عشق، ز دفتر ببر

مشق نکن، خط نبر

قلب و دلت چاره کن

بر سر کافر، مپر

دین تو و، کفر او

این همه" من من" نکن

گر تو بحق،  حق شدی

هوی بزن،  ناله کن

"هوی" تو را، یار شد

ناله،  تو را" نای"  شد

نای تو،  قلبت بدید

عشق،  تو را "های" شد

"های"،  به لبها رسید

لب زلبت ، وا رهید

عشق،  انالحق زدو

قصه، به آخر رسید

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

 

http://s2.picofile.com/file/7961658595/313_45.jpg

 

 

 

 


بر قلم افتاده عشق ای عاشقان مجنون شوید 313-44

بر قلم افتاده عشق ،ای عاشقان ،

مجنون شوید  


***

قطره ای،

زان چشمش افتاد و

دلم،

 پر خون نمود

خون دل خوردم بسی

هوش از سرم،

 بیرون نمود

خلوتی باخلوتش کردم

رخم،

 مجنون نمود

رخ چو مجنون گشت

هر لیلی وشی

 مفتون  نمود

عاشقی  بودم

 چو فرهاد و

دلم شیرین صفت

بیستون کندم بسی

تا خاک من

 شیرین نمود

چونکه ،

شیرین گشتم و

دل بود، 

کوه بی  "ستون"

من بکاویدم به دل

آن کوه ،

 فرهادم نمود

در دلم نجوا شنیدم

دل مرا شد

 کوه طور

موسی  آن طور گشتم

طور

طوبایم نمود

یک نفس

 طوبا  شدم من

طور در خود

 طور  شد

شرحه ای

 در سینه دیدم

عشق ،

  فرمانم  نمود

لوح فرمانش گرفتم

جانب هامون شدم

بر همه فر عونیان

آن لوح، 

فرمانم نمود

عشق بودم ،

واژه گشتم

موسی ام آگاه شد

عشق،

 موسا شد،

 قلم  شد

آن  قلم ،

ماری نمود

چون قلم نیلی شد و

آن لوح ، 

 نیلی از قلم

نیل

 زان خشکیده شد

وان لوح ، 

توراتم نمود

بر قلم افتاده عشق

ای عاشقان ،

مجنون شوید

لیلی ،

 اندر کلبه دل

نام  خود ،

 مجنون نمود

چون،  

دل و دلبر یکی شد

بانگ آگاهی زدند

عشق ،

 " اقراء بسم رب"

انجیل و

 قرآنم نمود

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

 

http://s3.picofile.com/file/7960526876/313_44.jpg

http://s4.picofile.com/file/7960779779/313_044.jpg

 


دلبر من عاشقی کن تا که بر عاشق سر آیی 313-43

جوهر عشقی و حق را،

مدعی  در آخر آیی


ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-43 

****

"دانه "ای ،

رو" ریشه" ای شو*

تا ، تو از خاکت، در آیی،*

"ریشه" ای ،

رو ، "ساقه" ای شو*

تا به میوه اندر آیی

"میوه" ای،

،رو "شیره" ای شو*

تا  به جام و ساغر  آیی*

"شیره "ای،

رو "خامه"ای شو*

تا به شهد و شکر آیی*

"خامه" ای،

رو "جامد"ی شو*

تا نگین و اختر آیی*

"جامدی"،

رو "مایعی" شو*

تا به هر منظر در آیی*

"مایع" ای

رو "حالتی" شو*

تا سرای دیگر آیی*

"حالتی"

رو " علتی" شو*

تا به صور  انور آیی*

صور را ،

در "صیرتی" تو*

خود به صورت ،

 "دلبر" آیی*

"دلبر"ی،

خود " دلبری" شو*

تا که

با هر "دلبر" آیی*

دلبر من،

"عاشقی" کن*

تا که بر عاشق ،

  سر آیی*

"عاشقانه،

ترک غم کن*

"عشق" ، گردی

"ناگه" آیی*

ناگهان،

گردی تو "آگه"*

 همچو "عشقی  آگه"،

آیی*

ای تو آگه،

"واژه" گردی*

 " با قلم با جوهر آیی*

" جوهر عشقی و حق را،*

مدعی در آخر،

 آیی*

عیسی و احمد

 شوی تو*

"روشنا"ی دیگر

 آیی*

"این سری"

رو

"آن سری" شو*

تا در آن سر، 

محشر آیی*

***

نا صر طاهری بشرویه... روشنا *

پیامبر عشق و آگاهی*

Search rroshanaa  on google

http://s1.picofile.com/file/7957545478/313_43.jpg