بر همه احوال عالم، خود خدایی می کند 313-37

بر همه احوال عالم ،

خود ، خدایی میکند


ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-37 

***

 

عاشقا،

عشق و صفا

در قلب تو،

قابل شده

باده ای از جام هستی ،

دل تو را،

حامل شده

جهل و

آ ن عادات با طل،

ترک میگردد کنون

عشق و

آگاهی بیابی

کآن

بشوید  عقل و خون

چون

همه غمهای عالم

از دل تو

پر زند

صورت معشوق آگاهی

به قلبت،

ره زند

عاشق آگاه ،

عشق اش

هم دل و هم

دلبر است

عشق ،

آگاهت کند

اشک تو ،

چشمه ، دلبر است

آب آگاهی

درون قلب تو ،

جاری شود

عشق و آگاهی،

تو را

هم باده هم

ساقی  شود

حصرت معشوق آگاهی

تو را  قرآن شود

"اقراء بسم ربک" آید

تو را

برهان شود

آری

این سان نغمه آید

واژه حق منزلی

احسن الحال تو

عشق است

عشق گردد منجلی

این تجلی حقایق

جلوه های

باطن است

چون که

از بطنی در آیی

آن حقیقت

ظاهر است

لوح محفوظ است و

مکنون است

این ام الکتاب

رو تو عاشق شو

که معشوق ات کند ،

روز حساب

بر جمال خود

نظر کن

تا ببینی

آن جلال

بز جلال ات،

چون رسیدی

گشته ای صاحب کمال

این کمال و

وین جلال ات

قصه ای دارد،

پسر

بانگ رحمان و رحیم آمد

تو را

گوید خبر

گفته گردد

هفت

یا هفتاد پرده،

روز و شام

رو

زیارت کن تو قلبت

حال تو،

گوید کلام

بسم رحمان و رحیم و

لم " یلد یولد" ببین

عشق را خود

واژه را خود،

وان"  خود دلبر"  ببین

کین خود دلبر

خدایی کار خود را می کند

بر همه احوال عالم

خود خدایی میکند

 

***

ناصر طاهری بشرویه.......روشنا

پیامب عشق و آگاهی

Search rroshanaa  on google

rroshanaa@google.com

http://s2.picofile.com/file/7952679244/313_37.jpg

 


ای حدیث عشق و دلداری من ، یارم تویی 313-36

 

ای حدیث عشق و دلداری من، یارم تویی

***

ای همه اندیشه ام

جاری ز تو

یادم تویی

ای همه غمها زتو

شادی ز تو،

حالم تویی

من زعشقت،

شعرودیوانی شدم،

رایم تویی

هم ز مهرت،

ابر و بارانی، دلم،

آهم تویی

رفت و برگشت نفسهایم

تویی،

نایم تویی

مستی چشمان خمارم

تویی،

جامم تویی

ظلمت شبهای مهتابم

تویی،

شامم تویی

روشنکهای شب تارم

تویی،

ماهم تویی

عطر گلهای بهارانم

تویی،

باغم تویی

شور بلبل

در گلستانم تویی،

راغم تویی

ای همه درد از من و

درمان زتو،

شافی تویی

ای ز تو،

مدهوش گشته

جان من،

ساقی تویی

ای همه پیدای من ،

پنهان من،

جانم تویی

ای حدیث عشق و

دلداری من،

یارم تویی

من زتو مجنون

دراین صحراشدم،

لیلا تویی

بلبلی مستانه و

شیدا شدم ،

گلها تویی

ای کلام اولین و آخرین،

مشقم تویی

ای ندای

آسمانها و زمین،

وحی ام تویی

ای همه عاشق من و

معشوق تو،

عشقم تویی

ای همه صورت من و

معنی زتو،

شعرم تویی

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

 

Search rroshanaa on google.com

 

http://s2.picofile.com/file/7951512896/313_36.jpg


بال خواهم زد ز عشقت , همره پروانه باشم 313-35

بال خواهم زد ز عشقت

***

دوست دارم،

بار دیگر

همدم پیمانه باشم

جام می، از یار گیرم

امشبی،

مستانه باشم

یا رب،

امشب  باده ای

از آن می جانانه خواهم

تا که

از گرمای مهرت

با خودم ،

بیگانه باشم

آب در سودای آتش

بال زد، برآسمان شد

بال خواهم زد،

ز عشقت

همره، پروانه باشم

غنچه گل را ندیدی ؟

جامه، از "مهر"ا ش

رها کرد

لیلی مستانه ام ، کو

در پی اش ،

آلاله باشم

دوش ،

 رفتی  از بر من

شبنم اشکم،

رها شد

خواهم ،

 اندر باد وباران

در پی ات،

 آواره باشم

چون،

سفر کردی ز پیشم

ابر غم ،

در دل گذر کرد

خواهم،

از باران این غم

بی سر و

سامانه باشم

بلبل،

ا ز شوق گل امشب

مطرب و

آوازه خوان شد

ساقی جانان من،

  کو؟

شاهد و،

فرزانه باشم

 

 

ناصر طاهری بشرویه.......روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

 

http://s2.picofile.com/file/7948464622/313_35.jpg

 


کنون من بی دل و دینم , بساط عشق می چینم 313-34

کنون من بی دل و  دینم،

بساط عشق می چینم


****

سفر کردم،

سوی یارم

ز احوالش

خبر گیرم

کمان ابروی او،

دیدم

به زه کرده،

دل و دینم

نگاهش را،

کمین کردم

ز اشکم،

دیده" زین" کردم

ز لبها،

" بوسه" بر چیدم

دلم را،

کرده "زنجیر"ام

به خاموشان گیسویش

بگردیدم،

که" مه"  گیرم

چو، قرص ماه او دیدم

تو گویی ،

من به" نخجیر"ام

نشاندم دل،

به دام او

که در مهرش،

وطن گیرم

چو در مهرش،

نشستم من

نه دل ماندو،

نه آن دینم

کنون من ،

بی دل و دینم

بساط عشق،

می چینم

سرم از پا،

 نمی دانم

نه در روم  و،

نه در چینم

کنون،

در تخت و بالینم

لبالب ،

بوسه می چینم

به چشم مست و

خمارش

دمادم ،

غمزه می بینم

ز بس،

عاشق کش است یارم

حریفان،

رفته می بینم

ز بخت و

کام شیرینم

ز کویش

نغمه می چینم

 

ناصر طاهری بشرویه...روشنا

پیامبر عشق و آگاهی

Search rroshanaa on google.com

 

http://s3.picofile.com/file/7947226555/313_34.jpg

 

 


در آن آغوش رحمانی که میداند چه ها دیدم 313-33

 

ناصر طاهری بشرویه ... روشنا 313-33 

        (چو بر یارم نظر کردم)

       ****

رخ از سجاده،

بر چیدم*

دل و دلدار

بگزیدم*

چو

 بر یارم نظر کردم*

همه سجاده ،

 "او" دیدم*

به رویش،

سجده بگزیدم*

همه محراب،

 "او" دیدم*

دل از مهرش،

 نگردیدم*

"مه "من ،

 گشته "خورشید "م*

ز هر "ما ه "ی،

 پریدم من*

همه احوال،

 دیدم من*

در آن آغوش رحمانی*

که میداند! چه ها دیدم!*

من از تلخی،

 گذر کردم*

در آن شوری،

 سفر کردم*

دل از شورش ،

 مقر کردم*

همه شمس و قمر ،

 دیدم*

درآن نورو

 درآن ظلمت*

در آن وصل و

درآن هجرت*

در آن تلخ و

درآن شیرین*

ملائک،  

در حضر دیدم*

نشستم بر در کویش*

مگر،اورا گذر افتد*

بهار آمد،

گلستان شد*

دلم،  

با پا و سر دیدم*

دل من ،

 با بهاران شد*

در آن باغ و گلستان شد*

رخ زردم،

 حمیرا شد*

من آن اهل نظر دیدم*

رخم،

پیش رخش، شه شد*

دلم،

 از شمس او، مه شد*

همه افلاک  عالم را*

تنی،

 بی پا وسر  دیدم*

ز ملک و شه،

گذر کردم*

بر آن جانان،

نظر کردم*

همه اسرار هستی را*

من ،

اندر یک نظر، دیدم*

ز سرَش ،

 من گذر کردم*

به نورش،

یک نظر کردم*

دل از نورش،

 بصر کردم*

رخش را،  

روشنا دیدم*

***

ناصر طاهری بشرویه...روشنا*

rroshanaa@gmail.com*

search  rroshanaa  on google.com*

http://s1.picofile.com/file/6232357142/rroshanaa.mp3.html

http://s2.picofile.com/file/7947165050/313_33.jpg